تجربه زایمان
زایمانم خیلی سخت بود اولش تازه 38 هفته رو پر کرده بودم از روز جمعه بود که دیگه دست پاهام خیلی ورم کرده بود سر درد و حالت تهوع شدید داشتم. دیگه با مامای بهداشتم در میون گذاشتم که گفت خطر ناکه برو زایشگاه. دیگه دیروز ساعت 10 اومدم بیمارستان ام البنین خواستم فقط چک کنه نمیخواستم اینجا زایمان کنم میخواستم برم امام حسین درد نداشتم فقط ورم بود و حالت تهوع. که ان اس تی گرفتن گفتن ضربان قلب بچه جالب نیس باید بستری شی. هر چی گفتم میخوام برم بیمارستان دیگه گوش ندادن و گفتن برا ما مسئولیت دارع و این حرفا. دیگه بستریم کردن ساعتای دوازده ظهر بود برام قرص زیر زبونی گذاشتن. دردام کم کم شروع شد. و ان اس تی هم وصل بود بهم ساعتای یک ظهر که شد یهویی ضربان قلب بچه افت کرد حدودا پنج دقیقه یکی در میون میزد. خلاصه ریختن رو سرم که ببرن اتاق عمل یه لحظه کلا قلبش وایساد ولی خدارو شکر ضربانش برگشت. قبلش سوند وصل کرده بودن دیگه گفتن نمی بریم ولی خیلی میسوخت و درد داشت اون سوند لامصب. دیگه خلاصه بهم آمپول فشار دوباره زدن تقریبا ده بیست بار معاینه تحریکی کردن که حسابی جر خوردم ولی دریغ از باز شدن دهانه رحمم. دیگه ساعتای شیش و هفت شب بود که گفتن یه سانت بازی و سوند رو در آوردن باز آمپول فشار باز قرص زیر زبونی بازم پیشرفت دهانه رحمم خیلی کم بود تو همون حال بچه هم هی ضربانش افت میکرد هر چی التماس میکردم ببرینم اتاق عمل بچم طوریش نشه میگفتن ما الویتمون طبیعیه دیگه ساعتای دوازده شب گفتن چها سانتی دردام خیلی زیاد شده بود داشتم جون میدادم گفتن پنج برسی کیسه آبو میزنیم.

۱۲ پاسخ

لایک کنید بیاد بالا دیگه ساعت چهار صبح بود که اومدن دوباره معاینه کردن که همون چهار سانت بودم خیلی درد داشتم نمیتونستم نفس بکشم که اکسیژن من و ضربان قلب بچه افت کرد دوباره اومدن سوند وصل کردن بردنم اتاق عمل چون قبلش آبمیوه خورده بودم بیهوشم نکردن فقط بی حس کردن دیگه پنج دقیقه نشد که صدای بچمو شنیدم. اوردنش بهم نشون دادن بردنش تقریبا نیم ساعت چهل دقیقه هم طول کشید تا بخیه زدن خلاصه ساعت شیش اوردنم بخش اولش درد خیلی داشتم ولی قابل تحمل تر از درد طبیعه و با شیاف و آمپول مسکن حل میشه و قابل تحمله فقط بخیه ها موقع اولین راه رفتن درد میکنن

و یه نصیحت اگه میخواین دولتی زایمان کنین فقط وقتی برین که همه دردا رو توی خونه کشیده باشین که مث من انگولک نکنن و اگه بارداری پر خطر دارین اصلا بیمارستان دولتی رو بیخیال بشین کلا چون جون میدن زنای بدبخت بعد از 15 ساعت و بعضا یک روز کامل زجر میدن. منو که کشتن با معاینه های پی در پی
و اینکه اصلا رسیدگی ندارن. افتضاح. ینی روی تخت جون هم میدادن نگاهمم نمیکردن نامردا
ولی بازم خداروشکر میکنم که بچم سالمه. همه دردام فدای یه تار موی پسر کوچولوم

خلاصه امروز صبح دیگه گل پسرم توی 38 هفته و 3 روز و وزن 3کیلو 160 دنیا اومد انشاالله قسمت همه خانوما یه زایمان راحت باشع نه مث من دو درده

من بیمارستان خصوصی رفتم
۴۰ هفته تموم شده بود، صبح بیدار شدم، کارامو کردم، وسایلامو مرتب کردم حموم رفتم و اماده شدم رفتم بیمارستان ، معاینه تحریکی انجام داد، ۱ سانت بودم
دکترم سونو خواسته بود، رفتم بیرون سونو انجام بدم که تا ساعت ۴ همه مطب ها بسته بود، بعدشم تا ساعت ۶ نوبتم نشد، خلاصه سونو انجام دادن و گفتن اب دور بچه خیلی خیلی کم شده(در حالی که ۳-۴ روز قبلش رفتم سونو عالی بود مایع امنیوتیک)، خلاصه ارامشمو حفظ کردم، رفتم داخل ماشین ب همسرم گفتم احتمالا بستری بشم، رفتیم بیمارستان و ب دکترم وضعیت رو اطلاع دادن، دکترم پشت تلفن کفت اماده بشه برا سزارین، ولی بازم زایشگاه کار خودشو کرد، منو یک ساعت تا دکترم برسه بردن زایشگاه، امپول فشار زدن، ان اس تی همزمان انقباض زیاد نشون میداد و افت ضربان قلب دخترم، اومدن سوند وصل کردن و سریع بردن اتاق عمل، ساعت ۷/۵ زایمان کردم، با خونریزی خیلی خیلی زیاد، که رزرو خون انجام شد برام، دو ساعت تمام تو ریکاوری بدترین لرز عمرم رو تجربه کردم، و بدتر از اون لحظه اخر که میخواستن ببرنم بخش ماساژ رحمی انجام دادن که فقط مردددم و زنده شدم… من متاسفانه ب خاطر وضعیت بدنیم و استراحت مطلقی که تا اخر بارداری داشتم، زایمان دردناکی رو تجربه کردم، و تا ۴۰ روز دقیقا حالم بد بود.. با اینکه ادم صبوری هستم برا درد

خانواده شوهرم میگفتن برو دولتی اونکه طبیعی زایمان میکنی همه چیش باخودته بیمارستان مهم نیست
اما رفتم پاستور وبینهایتتتتتتتت راضی بودم از بیمارستان
وخیلی خوشحالم که به حرف کسی نکردم
انشالا قدم پسر نازت پرخیر وبرکت وشادی باشه😍♥

دکترتون کی بود

مبارک باشه گلم خداراشکرکه فارغ شدی♥😘

واقعا بیمارستان دولتی افتضاحن من مادر زایمان کردم خیلی خیلی عالی بودن همه چیشون

وای منم ام البنین زایمان کردم درد نداشتم رفتم یعنی کشتن منو یک شبم الکی بستریم کرده بودن همش معاینه میکردن

بازم خداروشکر صحیح و سالمین

نباید قبول میکردی اون بیمارستان بمونی... حق ندارن بزور نگه دارن، نهایتا ازت یه رضایتنامه میگیرن...
ام البنین کشتارگاهیه واسه خودش

خدا لعنت شون کنه همه جا وقتی ضربان بچه پایینه سریع میبرن اتاق عمل

سوال های مرتبط

مامان هانیس کوچولو❤️ مامان هانیس کوچولو❤️ ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت دو


خلاصه اون شب رو با قرص زیر زبونی گذروندم هر ۶ساعت یه بار بهم قرص زیر زبونی میدادن ساعت ۸صبح روز جمعه(۱۹بهمن)دکترم اومد معاینه کرد دید اب از اب تکون نخورده و دهانه رحمم بزور نیم فینگر شده برام سوند وصل کردن که ب کمک سوند شاید دردام شروع شه و در رحمم باز شه اذیت شدم درد داشت سوند گذاشتن ولی باز قابل تحمل بود پرستارا سرم ک برام زده بودن بد زده بود کل دستم ورم کرده بود خیلی درد داشت دستم سوند ک گذاشتن دردام کم کم شرچع شد ولی قابل تحمل بود دیگه شرچع کردم تو اتاقم راه میرفتم رو توپ مینشستم مامانم کمرمو ماساژ میداد ورزش میکردم ک شاید در رحمم باز شه بازم هنوز آمپول فشار بهم نزدن منم کلافه شده بودم تو محیط بیمارستان حالم بد شده بود هرکی میومد بعد من بستری میشد بچش ب دنیا میومد و میرفت ولی من همچنان بودم همینجوری گذشت تا ساعت ۸غروب بهم آمپول فشار زدن دردام خیلی خیلی خیلی شدید شدن بی نهایت اذیت شدم داد میزدم گریه میکردم از مامانم میخوایتم ک کمرمو ماساژ بده؛کمرمو ک ماساژ میداد یکم آروم میگرفتم مامانم و پرستارا هرکاری کردن گفتن یه لقمه غذا بخور تا انرژی داشته باشی میخوای زور بزنی بچه بیاری نتونستم اون شبو غذا نخوردم حالت تهوع داشتم حالم واقعا بد بود پرستارا میومدن معاینه میکردن التماسشون میکردم میگفتم توروخدا معاینه نکنین انقد بیذار شده بودم که حتی از ان‌اس‌تی گذاشتنم حالم بد میشد میگفتم ان‌اس‌تی نگیرید ازم...
مامان امیرحسین🧿 مامان امیرحسین🧿 ۳ ماهگی
مامان ماهلین مامان ماهلین ۲ ماهگی
چهارشنبه هم رفتم پیشش چون درد داشتم گفت نه الان زوده برای زایمان چهارشنبه خیلی پیاده روی کردم غروبش دیدم دردام شروع شد هر ده دیقه منظم درد داشتم یه دفه دیدم از ده دیقه شد سه چهار دیقه خیلی ترسیدم ساعت نه شب دیگه رفتیم بیمارستان ان اس تی گرفتن دیدن هر سه دیقه درد دارم اما تایمش کوتاهه مثلا هردرد ده ثانیه می‌گرفت ول می‌کرد یا ۲۰ ثانیه میشد ول می‌کرد
میگفتن باید حداقل یک دیقه درد داشته باشی بهم گفتن اگه نزدیک بیمارستان آشنا داری برو شب و اونجا بمون صبح بیا خونه خودتون راهش دوره نرو منم چون آشنا نداشتم نزدیک بیمارستان گفتن برو پایین دو ساعت راه برو دوباره بیا دکتر شیفت هم اومد دوباره معاینه تحریکی انجام داد رفتم پایین تا یک ساعت و نیم بعدش دردام خیلی زیاد شد واقعا راه رفتن برام سخت بود کم کم دیدم دردام کم شد بعد دوساعت رفتم ان اس تی گرفتن گفتن درد نداری اما دهانه رحمت ۳ سانت شد دیگه دکتر گفت بستریش کنین ساعت دو نیم صبح بستری شدم گفتن اگه تا صبح پیشرفت کردی که هیچی اگه نکردی آمپول می‌زنیم تا ساعت ۷ صبح شدم ۳ سانت و نیم که دیگه سرم وصل کردن و آمپول ریختن توش بعد ده دیقه دردام کم کم زیاد شد دیگه دیدم حس زور زدن میاد که دکتر میگفت الان زور نزن زوده دهانه رحمت ورم میکنه با هر بار زور زدن من معاینه میکردن چون طبق سونو میگفتن وزن بچه کمه ممکن بود یه دفه بچه بدنیا بیاد با اولین زور معاینه کردن دیدن شدم ۵ سانت دومین زور شدم ۵ سانت سمی شدم ۶ سانت که دیگه دکتر گفت سریع سرم و قطع کنین خیلی زود داره پیشرفت میکنه یکم حس زور زدن کم شد که یه با یه زور دیگه معاینه کردن گفتن شد ۸ سانت
مامان مهراد مامان مهراد ۲ ماهگی
سه روزه طبیعی زایمان کردم
شنبه ساعت هفت صبح که از خواب بیدار شدم رفتم سرویس خونریزی کردم اماده شدم و رفتم بیمارستان دهانه رحمم دوسانت باز شده بود ولی بستری نمیکردن گفتن برو زیر دوش اب گرم و راه برو ساعت ده بیا ساعت ده رفتم هنوز تغییری نکرده بود گفت عصر بیا دیگه امدم خونه و درد داشتم و راه میرفتم ساعتای چهار عصررفتم دهانه رحمم ازدوسانت بع سه سانت باز شده بود ماما گفت میخوای کمکت کنم گفتم اره گفت تو زور بزن بعد دو سانتم اون باز کرد شدم پنج سانت ماما گفت یک ساعت راه برو که بعد بستریت کنم ساعتای شیش عصر بستریم کردن بعد دکتر امد کیسه اب و پاره کرد از اون جا دردام خیلی خیلی زیاد شد دهانه رحمم ب هشت سانت رسید باز ماما گفت بیام کمکت کنم فک کردم مث اون دفعه دردی چیزی نداره تا امد دستشو روی شکمم فشار میداد و اونجا روهم محکم فشار میداد نفسم بند امده بود نتونستم بزارم ادامه بدم. باز خیلی درد داشتم دیگه گفتم دوباره بیاد دیگه فول شدم و باید زور میزدم ساعت هشت و خورده شده بود دیگه زور زدم و ساعت یه ربع به نه بردن منو اتاق زایمان ساعت نه دیگه زایمان کردم
مامان نی نی حسام مامان نی نی حسام ۳ ماهگی
سلام مامانا
من اومدم با تجربه زایمان طبیعی م
هفته چهلم هم تموم شد ومن زایمان نکرده بودم و از همه چی خسته شده بودم و همش گریه میکردم غیر از یک سانت رحمم دیگه باز نبود و دهانه رحمم سفت بود و سر بچه خیلی بالا بود و هیچ دردی نداشتم
و دکتر بهم گفته بود وزن جنین زیاده و منم منتظر بودم که دردم بگیره امن از یه ذره درد
دیگه شب قبلش یه کم کمر دردم زیر شکمم نسبت به شبای دیگه بیشتر درد میکرد ولی قابل تحمل بود
ولی این اواخر هر ۵دقیقه منو ادرار می‌گرفت و یه هفته بود اسهال و دل‌پیچه داشتم و حالت تهوع
قرار بود صبحش برم پیش ماما تا منو معاینه کنه و ببینه وضعیت م چطوره که رفتم و معاینه کردو گفت دو سانتی ولی سر بچه بالاس و کیسه آبم دو سه روزه نشتی داره من هم گفتم یه کاری کن که برم زایشگاه دیگه خسته شدم اون طفلک هم کیسه آبمو دست کاری کرد و بیشتر پاره کرد همین که پاره کرد گفت الان ۳سانت شدی و عالی هستی برای زایمان ولی رفتی زایشگاه اسمی از من نبر منم گفتم باشه دیگه با کیسه آب پاره رفتم زایشگاه و منو بستری کردن تو سرم هم آمپول فشار زدن برام بعد حدود دو ساعت. دهانه رحمم همون ۳سانت بود که واسم سوند وصل کردن و ماما همراهم گفت سوند که افتاد زنگ بزن من بیام
دیگه ساعت ۱۲که بستری شدم تا ساعت ۲.۵بعد از ظهر ۴سانت شدم با سوند
پسوند افتاد وزنگ زدن مامام اومد ومن درد داشتم ولی غیر قابل تحمل بود واقعا با تنفس و اینا
مامان گل پسری مامان گل پسری ۵ ماهگی
مامان گردو🩵(رهام) مامان گردو🩵(رهام) ۲ ماهگی
منم تجربه سزارینم مینویسم که هم شاید به درد کسی بخوره هم یادگاری بمونه❤️
پارت اول ...
من از اول انتخابم سزارین بود بخاطر ترس از طبیعی ولی خب اخراشم طوری شد که دیگه باید سزارین میشدم آنزیمای کبدیم تو بارداری رفت بالا و هفته اخرم تو سونو گفتن بند ناف یدور پیچیده دور گردنش ...
نوبتم ۱۵ اسفند بود که دو سه روز قبلش از بیمارستان بهم زنگ زدن برم برای مشاوره ی بیهوشی که اصلا چیز خاصی نبود یه نوارقلب از خودم گرفتن و یسری سوال که چه دارویی خوردم و چه بیماریهایی داشتم و ... آخرم یه آزمایش خون گرفتن ازم همین .
به شدت استرس داشتم چون تاحالا اتاق عملم نرفته بودم کلا از زایمان وحشت داشتم شب قبل عمل تا صبح نخوابیدم که دیگه بهم گفته بودن پنج و نیم صبح بیمارستان باشم
اول که رفتم گفتن برو بلوک زایمان اونجا یسری برگه و رضایت نامه دادن امضا کردم و بعد لباس اتاق عملو دادن گفتن بپوشم ، اومدن ان اس تی برام وصل کردن و آنژیوکت روی دستم وصل کردن و سروم زدن بعدشم که دکترم زنگ زد گفت مریضمو بیارین اتاق عمل اومدن برام سوند وصل کردن.
پرستارای بلوک زایمان خیلی خوش اخلاق و خوش برخورد بودن واقعا راضی بودم ازشون .
پنج و نیم بیمارستان بودم دیگه حدودا هفت و نیم بود که گفتن باید بریم اتاق عمل.
مامان مهدیار مامان مهدیار ۵ ماهگی
پارت ۴
دیگه شوهرم رسید بیمارستان با هم رفتیم زایشگاه کارارو انجام دادن و خیلی زود تموم شد😍از شوهری خداحافظی کردمو رفتم تو زایشگاه
ساعت دو بستریم کردن بدون درد دیگه
ساعتای ۴ اینا اومدن سون وصل کردن گفتن تا دهانه رحمت باز شه
تا وقتی که سون وصل بود همش درد میگرفت و ول می‌کرد
تا رفتم سرویس که سون افتاد از واژنم😁اومدن معاینه گفتن ۳زسانتی
میخواستن آمپول فشار بزنن که گفتن پیشرفتت خوبه نیاز نیست
فقط به آمپول به پام زدن گفتن مسکنه۰😐دیگه تا ساعتای ۱۱ اینا اینا درد نداشتم از ترس اینکه هی نیان معاینه کنن ساعت هفت خوابیدم تا ۱۱🤣
بعدش باز اومدن معاینه شده بود ۴ یا ۵ سانت
دیگه حالت تهوع هم بهم دست داده بود تا ساعت دو درد داشتم اما کم بود
دیگه گلاب بع روتون بالا می‌آوردم 🤮
ساعت دو دیگه دردام شروع شد
هی کمرم می‌گرفت و شکمم باز ول می‌کرد تا ساعت ۳ونیم ایناربود فک کنم که کیسه آبم پاره شد دردام هم شدید شده بوداصلا طاقت نداشتم
باز اومدن معاینه گفت کیسه آب ندارهدیگه همش معاینه تا فول شدم
میگفت زور بزن منم زور میزدم و جیغ دکتر میگفت زور له پایین بزن
نه به حنجرت😂
گفتم نمیتونم خوب دیگه به بدبختی زور زدم تا بردنم اتاق زایمان یکی دو تا زور قوی و مهدیار جونم به دنیا اومد ساعت ۵ و ۱۰ دقیقه صبح


از بس درد داشتم اصلا پسرمو نگاه نکردم😔😔
دکتره گفت یه زور دیگه بده تا جفت و بکشم و اونم کخ کشیده شد دیگه شروع کرد به بخیه زدن تا ۶ طول کشید از لحظه ای که دردام شروع شد به قدری لرز افتاده بود جونم که مثل درخت میلرزیدم
تا وقتی که تموم شودمو پسر خوشگلم آوردن پیشم خدا خیرش بده دکتر اومد روم پتو انداخت و بخاری آورد واسم تا گرم شدم🥰