۱۷ پاسخ

والا من سر حاملگی انقدر با گهواره به خودم استرس دادم که نگو هرکسی یه چیزی که میگفت میگفتم نکنه منم اونطور بشم ذهنم درگیرمیشد

عزیزم منم بچم ۳۵هفته دنیا اومد بچه چند روز دسگاه بود؟؟؟

بنظرم قدرت تلقینت خیلی بالاس در جهت مثبت ازش استفاده الان ینی من بگم من میلیاردر شدم تو میلیاردر میشی🤣🤣🤣🤣🤣🤣

خدااااااااااا ماشالله من اول متن نخوندم فقط نگا نی نیت کردم اولش

ولی من هر کی دورم هست ک بچش شیر خشکیه ایقد ارومه. چرا اینجوریه

چرا احساس می کنم واقعا همینجوریه🤔 😁

خب عزیزم خودت جذبشون میکنی تو ذهنت ...اگه اینکارو نکنی هیچی نمیشه
چقد اینجا میگفتن بند ناف پیچیده دور گردن بچمون نمیدونم فلان بسار ولی من چون بهش هیچ اهمیتی نمیدادم هیچ اتفاقیم برام نیفتاد خداروشکر تا چن روز دیگه ام زایمانمه ...بستگی به خودت داره عزیزم

من از دیشب تو سرم افتاده پاکش کنم

علائم حساسیتش چیه؟

به هرچی فکر کنی همون میشه
به چیزای خوب فکر کن

منم.

وای دقیقا...
من چندبار پاک میکنم باز خودم سوالی دارم نصب میکنم😁

وااااای منم اینطور شدم😂😂
چرا واقعا🤔

بخدا دقیقا منم همینجورم از بس حرفارو تو ذهنمون حلاحی میکنیم نکنه ما هم اینجور بشیم نکنه ما هم همین وضع رو کرفتار بشیم ک‌ میشیم از بس خوندم سونوگرافی داپلر برا خونرسانی از بس گفتن خونرسانی جنین فلانی کمه منم گرفتار شدم از اولش همینجور بودم

عزیزم همه بچه ها اینجوری هستن خیلی کم پیش میاد بچه ها اروم باشن

شانس نداری با گهواره پاکش کن بهترته😃😃

🤣🤣🤣🤣دلیلش چی میتونه باشه 🤷‍♀️🤷‍♀️

سوال های مرتبط

مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۳ ماهگی
مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۳
شب رفتم بیمارستان پرونده باز کردم و ساک زایمان گرفتم گفت فردا صبح ساعت ۷ این جا باش وقتی اومدم خونه ساعت ۱۲ شب بود تا ساعت ۳ شب خوابم نبرد تمام وجودم شده بود ترس و نگرانی و اینکه آیا انتخابم درست بوده یا نه
بعد از خستگی بیهوش شدم ساعت ۵ بیدار شدم آبمیوه و آب خنک رو گذاشتم تو ساک و یه دوش آب گرم گرفتم و اسکات زدم .
برای آخرین بار با نی نی تو شکمم خداحافظی کردم و نوازشش کردم
بعد ساک خودم و نی نی و وسایلا رو برداشتیم و راهی بیمارستان شدیم .
با مامان و بابام و همسرم خداحافظی کردم رفتم بخش زایشگاه و ماما اومد بهم لباس سفید داد و کمکم کرد برام پوشید خوابیدم رو تخت معاینم کردن دو سانت بودم ان اس تی رو بهم وصل کردن حرکات بچه خوب بود و بعدش هم بهم سرم فشار وصل کردن اومدم پایین تا ورزشا رو شروع کنم ماما بهم گفت هر موقع درد داشتی دستاتو بزن به دیوار و اسکات بزن هر موقع تموم شد پاهات رو مثل پنگوئن ببر بالا و بکوب رو زمین یه ساعتی همین طور ورزش کردم اصلا استراحت نکردم
مامان پناه مامان پناه ۲ ماهگی
#پارت6
دراز که کشیدم بهم گفتن هر وقت دردت گرفت زور بزن وگرنه الکی زور نزنی که فایده نداره توی اتاق زایمان دکتر اون شیفت و ماما و دوتا پرستار بالا سرم بودن من دهنم بسته بود و زور میزدم در همین هین بهم امپول بیحسی زدن و واژنم رو بریدن
خلاصه هر وقت دردم می‌گرفت تا جایی که میتونستم زور میزدم چندتا زور محکم زدم و ساعت 11و 20دقیقه پناه من بدنیا اومد
بچرو روی شکمم گذاشتن بچه گریع میکرد منم گریه میکردم.. بچه رو بردن که وزنشو بگیرن من دیگه جون نداشتم ماما میگفت یه زور بزن جفت بیاد بیرون میگفتم نمیتونم دیگه زور ندارم حالا هر طور که شد زور زدم و جفتم اومد بیرون
شروع کردن به بخیه زدن پاهام میلرزید و سردم شده بود بعد از بخیه منو بردن توی یه اتاق دیگه و برام پتو اوردن بعدش هم بچه رو لخت اوردن گفتن بهش شیر بده و در صورتی که لخت بهت چسبیده باشه و بدنت رو لمس کنه
بعد زایمان چنان راحت شدم دردام تموم شد خسته بودم وخیلی خابم میومد بعد دو ساعت منو بردن بخش
اینم از زایمان من
از من به شماهایی که میخاین زایمان طبیعی انجام بدید حتما ماماهمراه بگیرید