۱۵ پاسخ

بهداشت چرت و پرت زیاد میگن
برو دکترت همین امروز
ببین چی میگه

من دخترمو ۴۱ هفته زاییدم تازه دردم نداشتم فشارم رفت بالا بستریم کردن امپول فشار زدن کیسه ابم رو هم ماما ترکوند

هیچ نرفتی ان اس تی بدی؟

عزیزم همه چیو فقط با دکترت چک کن، بهداشت کلا چرت و پرت زیاد میگن. من ۳۹ هفته تمام ک شد سزارین کردم درد هم نداشتم قبلش.

خوبه که زودتری راحت بشی ازاین سنگینی

دکترتون چی گفته؟
هر چی دکتر بگه

اگه طبیعی هستی باید درداتو شروع بشه دهانه رحم باز بشه
بری بیمارستان باز میفرستنت خونه

عزیزم خب درد نداشتی تا چهل هفتم جا داری به حرف بهداشت بری ماساژ پرینه و تحریک دهانه رحمت میدن تو بیمارستان

سلام خب اول به دکتر خودت اطلاع بده قضیه رو ، ببین اون چی میگه ، اصل قضیه دکتر خود آدمه نه بهداشت

چ ربطی داره
درسته ک‌‌جنین دختر سیر تکامل چند برابر پسر هست و قوی هستن ولی اصولا تو زایمان طبیعی اگ‌ مشکلی وجود نداشته باشه تا ۴۰ هفته میمونه دیگ

نمیدونم ، ولی من ۴۰هفته کامل زایمان کردم،بالای صفحه ام زد ۱ روزگی 😂 همون روز زایمان کردم

بهداشت خیلی چرته😂سیستمش با همه فرق داره نمیخوادم یکی بشه
دست بردار نیست

دردتون نکرفت چرا برین خب،منم بچه اولم ۴۲هفته زایمان کردم،

حالا برو ی سر بزن ولی خب طبیعیش اینه درد بگیرت نه اینکه الکی بری

حرکتاش خوبع؟

سوال های مرتبط

مامان دلوین مامان دلوین ۲ ماهگی
پارت ۲
دستگاه وصل کرد یکی از پرنسل داشت مشخصاتم ت دفتر ثبت میکرد گفت چند هفته ایی گفتم پریشب ک اومدم گفتن ۴۰ هفته ۴ روز با پریودی ۳۹ هعته ۳ روز با انتی ی دکتر خوش اخلاق اونجا بود ک معاینه میکرد و کاراشون انجام میداد گفت سابقه بیماری نداری گفتم دیابت بارداری دارم گفت حتما امشب باید بستری بشی چون دیابت داری ۴۱ هفته ایی گفتم ن میرم فردا میام خودمم خیلی از بارداری خسته شده بودم دیگه فقط خواستم تموم بشه اونا میگفتن باید بستری بشی از من ک ن میرم صبح میام اخه دلم پیش دخترم بود و گفتم برم ی دوشم بگیرم صبح بیام دکتر گفت ن اگه رفتی چیزیت شد چی گفتم ن چیزیم نمیشه گفتن پس برو ب شوهرت بگو بیا رضایت بده ک از اینجا رفتی هرچی شد ب عهده خودتونه گفتم باش شوهرم اومد ک رضایت بده بهش گفتن هفته خانومت بالاست و باید امشب بستری بشه شوهرم گفت خو بستری شوو گفتم ن میریم خونه صبح میام گفت باش دکتره گفت برو دراز بکش تا معاینت کنیم ببینم در چ حالی رفتم دراز کشیدم گفت دو سانته و دیگه نمیشه بری حتما باید بمونی چون دوسانتی منم بغض گلوم گرفته بود کسی هم همراهم نیمده بود فقط شوهرم بود دیگه هر جوری بود گفتم خو باش بستری میشم یکی از همون خانمایی ک اونجا بود و ماما همراه هم بود گفت ماما همراه داری گفتم ن گفت حالا ک اینجوری شد خودم میام ماما همرات میشم ولی فک نکنم تا صب بزایی شوهرمن گفت اره ماما همراهش باش حواست بهش باشه گفت باش خالاصه شوهرم رفت ک پرونده بگیره ک بستری شم اومد بستریم کردن گفتن برو داخل خوده لیبر لباست عوض کن پروندت بده ب پرسنل شوهرم برگشت خونه ک مادر شوهرم مامانم وسایل خودم بچه بیاره