۲۴ پاسخ

داستانی که تعریف کردی دقیقا انگار خونه ماست.. منم بچم‌فقط باباشو میخواد منم چیزی میشه فوری میرم جلو منو پس میزنه

اراد ک کلا میگه بابا
انگار من وجود ندارم 🥹🥹

سلام میفهمم حس و حالتون رو
ولی بدونید بچه میتونه بدون هیچ دلیلی یه والد رو به عنوان والد اصلی انتخاب کنه و بگه اون کارامو انجام بده یا در این مواقع بغل اونو بخواد این به معنای دوس نداشتن شما نیست
چون پسر منم وقتی باباش هست توی بعصی کارا یا گاهی همه کارا اونو ترجیح میده من دقت کردم چون

تمام نیاز عاطفیش رو از من گرفته و الان دوس داره
باباش بغلش کنه بازی کنه و... و چون اونا رو کمتر میبینن دوس دارن از پدرا محبت رو طلب کنن

دقیقاً برعکس پسر من هست پسر من تو خونه اگر خواهرش اذیتش کنه و ناراحت بشه یا اگه پدرش اذیت کنه و ناراحتش کنه فقط میاد منو بوس می‌کنه و میگه به من بگو که پسر تو هستم خیلی به من وابسته هست اصلاً یه شب هم باباش نیاد خونه اصلا یاد پدرش نیست و نمیگه بابام کو ولی خیلی به من وابسته هست و مدام به من میگه منو دوست داری منو دوست داری بغلم کن قربونت برم نفسم

فدات عزیزم خدا اموات شماروهم بیامرزه

من بودم گریه نمی‌کردم میگفتم بهتر و رد میشدم مبرفتم

☹️چقد غم انگیزه اینجوری
حق داری ناراحت بشی
دختر من رفتارش برعکسه میگه من پیش بابا نمیرم فقط مامانو دوست دارم، منم بهش میگم ببین بابا چقد مهربونه و تورو دوست داره ، هی از خوبیای باباش میگم که بره سمت همسرم
با همسرت صحبت کن که تو اینجور مواقع طرف تورو بگیره
والا دل آدم میشکنه

وای دقیقا حالا دختر من‌مدام‌جیغ میزنه یه جیغایی میزنه که نگو،مثلا سرسفره غذا رو با دست میخوره میگم‌قاشق گذاشتم میگم‌نمیخام،فقط فقط یه چیزش که خوبه شب ادراری نداره و زود از پوشک گرفتمش

گریه کردی چون پسرت گفته بابامو دوس دارم ؟
ببخشیدا خندم گرف😂
یا شما خیلی حساسی یا من خیلی بی احساسم چون از لحظه ی ایی که شوهرم وارد خونه میشه دخترم زمین تا آسمون فرق میکنه و اصن نمیزاره من نزدیکشون بشم همش منو میزنه . وقتیم باباش میخوابه باز میاد طرفم و میگه مامان و دوس دارم 😂
ولی من اصن واسم مهم نیس که بهم بی توجهی میکنه اون تایم

چرا دخترم من برعکسه وفقط من و من ومن
دیگه شاکیم‌کرده

عزیزم بهت حق میدم
پسر بزرگم (سورنا) یه وقتا که بهم میگه دوستت ندارم بابا رو دوست دارم خیلی دلم میشکنه
میشینم گریه میکنم
بعد که آروم شدم به خودم میام که بابا این بچست ، چه توقعیه ازش داری
وقتی میبینم با رفتارش نشونم میده چقدر دوستم داره تمام ناراحتیام تموم میشه
مثلا چندوقت پیش بردمشون خانه بازی
موقع برگشت یهو گفت مامان دوستت دارم
دوست داشتم زمان همونجا می ایستاد تا من بغلش کنم و مدت ها همونجور توو بغلم باشه😍

درست میشه اقتضای سنشه
مخصوصا پسر بچه ها🥲

من خاطر از خودم بگم بچه بودم عاشق این بودم مامانمو بغل کنم پیشش بخوابم همیشه به این فکر میکردم چه جوری برو پیشش بخوابم چه جوری بغل کنم 20ساله بودم یه شب به مامانم گفتم مامان میترسم صدای سگ می‌آمد گفتم میخام کنارت بخوابم گفتش بیا رفتم بغلش کردم کلی گریه کردم گفتم خیلی وقته دلم میخواد بغلت کنم
از اون روز دیگه خجالتم‌ریخت هرروز بهر بهانه ای بغلش میکردم بوسش میکردم آبجیام ازدواج کرده بدون می‌گفت خوشبحالت خجالت نمی‌کشی مثل بچه سه ساله
همیشه خدارو شکر میکنم چند سالی تا دل سیر از مادرم لذت بردم از دنیا که رفت دنیا برام بی معنی شد..
من عاشق مادرم بودم فقط از خدا میخام فقط یه لحظه مادرمو ببینم یه بغل عاشقانه بکنم .
من دختر 20ساله احتیاج به محبت مادرم داشتم شما از یه بچه 2ساله انتظارهای بزرگی دارین..بذارین شبها باپدرشون خوش باشن صبحها باشما.

دختر منم اونجوری باباش که میاد منو آدم حساب نمیکنه ولی من حساس نمیشم بچه به پدرش هم احتیاج داره بازی میکنن رو مغز بچه تاثیر مثبت داره.
اوایل وقتی کنار پدرش می‌نشستم دعوا میکرد اما چند روز اخلاقش عوض شده وقتی پدرش بوسش می‌کنه میگه بابا مامانو هم بوس کن 😘
مجبوریم سه تایی کل صورت همو ببوسیم تا دخترمون دست برداره.
اینجوری حال دخترم خیلی خوب کیف می‌کنه
من تو بحثامون به دخترم دقت کردم همش نگران کنه به باباش میگه مامانو دعوا نکنی به من میگه بابا و دعوا نکنی.
متاسفانه کم حوصله هستیم زود ناراحت میشیم.

واقعا پسر منم همینه .باباش بدترین دعوا رو هم باهاش کنه خودشو می‌کشه که بره بغلش کنه یا دستش رو بگیره ولی من که برم سمتش منو پس میزنع .واقعا چراااااااا

پسر منم همینجوریه باباش همه دنیاشه من اصلا نمیبینه
همیشه میگه من فقط بابا دارم مامان ندارم تو مامان ابجی و داداش باش
نمیدونم ولی حق داری ناراحت بشی چون منم خیلی ناراحت میشم و دلم میشکنه با اینکه من خیلی محبت میکنم ولی اصلا دوس نداره منو بغل کنه کنارم‌بخ‌ابه خیلی نسبت به من بی عاطفه هست
ولی پسر بزرگم یکم بهتره مث این نیست
درکل توزندکی کلا شانس من همین بوده فک میکنم کسی نیست ک زیادی دوس داشته باشه

سلام گلی بینی تون رو کجا عمل کردین

پسر من بعضی روزها میگه من بابارو دوست دارم ،تو رو دوست ندارم
میگم ولی من تو رو خیلی دوست دارم
میخنده ،میدونم داره اذیتم میکنه 😊

عزیزم توبایدازخدات باشه که باباییه اونجوری راحت تری
پسرمنم عاشششق داداششه وقتی ازسرکارمیادمن دیگه ازدست محراب یه نفسی میکشم

پسر منم همینه و منم صبح برا همین گریم گرف با اینکه میدونم اقتضای سن ۲ تا ۳ ساله🥲

سخت و ناراحت کننده است 🥲

سخته حق داری 🥲

بیخیال اینا بچه اس

پسر بزرگم از بچگیش بابایس بود الانم هست دومی به شدت مامانیه حتی دعواشم میکنم باز میاد سمت من خودتو نگران این چیزا نکن

سوال های مرتبط

مامان سیاوش‌وکیارش مامان سیاوش‌وکیارش ۳ سالگی
سلام مامانا خوب هستین عزیزای دل ی راهنمایی می‌خوام ازتون
من اونموقع ک ازدواج کردم مادر شوهرم سکته کرده بود نمیتونست راه بره بخاطر همین بعد اینکه من عروسی کردم من خونشون پخت‌وپز و آب جارو میکردم
قبل من هم جاریم بود
بعد اومد بعد چهار سال من باردار شدم با اینکه دوقلو بودم و لکه بینی داشتم ولی باز رفتم تا یکی دو هفته قبل زایمانم ک هم لکه بینی گرفتم هم سنگین شده بودم دیگه نتونستم برم یکی دوروز جاریم رفت بعد اون قهرمرد رفت خونه مامانش گفت من ی وعده میام براتون غذا درست کنم پدرشومینا هم گفتن شام بیا خلاصه این فقط شبا واسه شام درست کردن میرفت منم واقعا وجدانم قبول نکرد پیرزن پیرمرد ناهار نداشته باشم یا غذای مونده شبو بخورن خونه ناهار درست میکردم می‌بردم براشون یجورایی مثل ناهار شد با من شام با اون تا اینکه بچه‌هام ب دنیا اومدن بعد زایمان هم همینطور باز من ناهار میزاشتم اون شام بچه‌های من ک هفت هشت ماهشون شد رفتم ب جاریم گفتم بیا نوبتی کنیم یروز تو برو یروز من یمدت هم اینجوری کردیم ک خانم هوس بارداری کرد ک دوتا دختر داره پسر نداره رفت دکتر واسه ای یو ای بعد اون رفت نمیدونم چی رحم عمل کرد یکی دوماه نیومد من رفتم جاش بعدش اومد مادر شوهرم فوت کرد تو مراسم مادرشوهر آپاندیس جاریم ترکید رفت عمل باز یکی دوماه نیومد من رفتم جاش بعد اونم رفتiuiکرد یمدت اومد باز افتاد ب لکه بینی دیگه تا الان ک بچه‌هاش نزدیک یکسالشونه نیومده من رفتم
مامان بهاره مامان بهاره ۳ سالگی
سلام مامانای عزیز
دخترم 2سال و 6ماهشه از وقتی دوسال شد ی اخلاقای بدی گرفت که دیگه به زور تحملش کردم تا الان (لجبازی میکنه جیغ گریه و..)ولی الان چیزی که نگران کننده تر شده برام اینه که تو این مدت از من و باباش (مخصوصا باباش)خیلی دور شده سرش داد میزنه همش میگه بوسم نکن برو اونور و...ولی من ب شوهرم میگم صبر کن ان شاالله درست میشه خونه ما آپارتمانه و با مادرشوهرم واحدمون رو ب روی همه و دخترم هرشب گریه و جیغ می نه که من باید برم پیش مامانی بخوابم و ما ز زور میاریمش پیش خودمون که عادت نکنه یا عموش وقتی کاری بکنه همش سرش داد میزنه احساس میکنم حال روحی روانی دخترم داره خراب میشه من هیچ خانواده ای یا آشنایی اینجا ندارم که برم پیشش تا دخترم آرامش پیدا کنه یکم فقط گیر کردیم تو این خونه پس فردا قراره برم پیش مامانم از الان دخترم خوشحاله باباش میگه دلت تنگ نمیشه برام میگه نه
دیگه نمیدونم باید چیکار کنم با برادرشوهرم قهرکردم بابت اذیت کردن دخترم ولی بازم چون غریبم اینجا ول کن نیست همش اذیت میکنه با کاراش شوهرمم اصلا از ترس مامانش حرفی نمیزنه
ممنون میشم راهنمایی کنید