۶ پاسخ

خیلی زیبا بود و حق

من که حالم از بچه داری بهم میخوره ..خستگیو تحمل میکنم ولی شیر نخوردن و غذا نخوردن نه

🥹دقیقا همینجوریه مادر بودن

وای دقیقا 🥺گاهی وقتا انقد حال روحی و جسمیت بده ولی وقتی نگاش می‌کنی میگی همیشه حال بچم خوب باشه من خوب میشم
و دیگه هیچ وقت اون آدم سابق نمیشی🥺

عزیزم

واقعا
حرفت و باید باطلا نوشت❤️

سوال های مرتبط

مامان محمد مامان محمد ۲ ماهگی
پارت ۴زایمان طبیعی
جفت که اومد بیرون چون من پلاکت خونم یکم پایین بود بخاطر بارداری خونریزی داشتم سخت جلوشو میگرفتن و چون برش زیاد زده بودن بخیه زیاد خوردم خیلی خوب برام بخیه زد دکترم خدا خیرش بده ولی سخت ترین قسمتش به نظر من بخیه و آمپول فشار بود
بی حسی میزنن موقع زدن بخیه ولی بعدش من کلی درد داشتم تا یک هفته حتی نمیتونستم بشینم خیلی خیلی برام سخت بود انقدر سخت که من درد زایمانم به کل یادم رفته بود و فقط از درد بخیه ها میگم، درکل بخوام بگم اگه بخیه رو فاکتور بگیرم زایمانم خیلی خوب بود راضی بودم ازش و به خودمو امثال خودم که خانم هستن میبالم که انقدر قوی هستیم و دعا میکنم همه چشم انتظار ها این درد سخت و در عین حال به شدت شیرین رو تجربه کنن، درد زایمان در مقابل درد چشم انتظاری خیلی خیلی ناچیزه
نکات کوچیکی که شاید براتون سوال باشه پسر من ۳۳۰۰وزنش بود تو ۳۹هفته ۵روز دردم گرفت و بخاطر ورزشا پروسه زایمانم چهار پنج ساعت بیشتر نکشید خوده دکترای اونجا هم خیلی راضی بودن از زایمانم چون خانومایی اونجا بودن که بچه دوم سومشون بود ولی از شب های قبلش تو بیمارستان بستری بودن ولی من شکم اولی بودم و تو ۴،۵ساعت زاییدم
پسرم ساعت ۱۱:۱۰ظهر در روز ۱۴مرداد به دنیا اومد🩵🥹
مامان پسته پسر👶🏼🩵 مامان پسته پسر👶🏼🩵 ۲ ماهگی
تجربه زايمان طبيعي ٢

خلاصه وقتی ۹:۳۰ کفت بیا رو تخت برای معاینه چشمام سیاهی میرفت پیش خودم میگفتم بقیشو چجوری ادامه بدم و .. همین که دراز کشیدم گفت فول شدییی😳چشمام ۴ تا شد اصلا انگار دوباره امدم بیمارستان یا انگاری از خواب بیدار شدم دیگه هیچ خستگی نداشتم وقتی اینو شنیدم ( برای همین بود که همه ماما ها میگفتن از ۵ سانت تا ۱۰ سانت خیلی زود میگذره )تا ‎ پسرمم به دنیا بیاد ۱ ساعت زمان برد و چون اون ۱ ساعت میدونستم هر لحظه دارم به زایمان نزدیک میشم خیلی برام قشنگ بود و دردامو نادیده میگرفتم و همکاری میکردم با ماما ، بخیه ام خوردم ۵/۶ تا اما بازم خداروشکر بخیهام درد نمیکنه از روز اول فقط چون میدونم بخیه دارم یکم سختمه و معذبم اما اذیتی ندارن خداروشکر امیدوارم بعداام برای اتفاقی نیوفته و همین تجربه خوبی که دارم بمونه برام و در اخر اینکه واقعا زایمان طبیعی شرایط خوبی میخواد من مطمئنم اگه شوهرم و ماما همراه نبودن اصلا اصلا نمیتونستم چون با اینکه بیمارستان خصوصی بود اما بازم دل سوزی نمیکردن قطعا برای من و میزاشتن خودم با خودم درد بکشم تا بزاام حتی موقعی که بچه داشت میومد و باید زور میزدم به شوهرم گفتن برو بیرون حالت بد نشه من داد میزدم اگه بره بیرون دیگه زور نمیزنم🤣برای من خیلی قوت بود بودنش واقعا
مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۴ ماهگی
پارت ۲ از تجربه زایمان طبیعی بیمارستان تخت جمشید

دوستان تو پارت قبل یادم رفت که بگم وقتی به ۴ سانت رسیدم با یه پلاستیک دراز کیسه آب منو ترکوندن درد داشت اما نه خیلی من همچنان درد شدید داشتم که پرستار ها برام آب میوه خرما و این چیزا میوردن بخورم ازم خواستن که حالت سجده کنم و زور بزنم اما اصلا نتونستم این حرکتو انجام بدم چون حالت تهوع میگرفتم همچنان منو معاینه میکردن که واقعا خیلی اذیت میشدم
از ساعت ۹ و نیم شب شروع کردن شکم منو فشار دادن و معاینه زود زود کردن
چون‌من همکاری نمیکردم و زور نمیزدم اونا مجبور بودن خودشون یکاری کنن بچه به دنیا بیاد
من ازشون خواستم دوباره بهم بی حسی تزریق کنن اما دکتر بیهوشی اومد باهام صحبت کرد و گفت برای بچه ضرر داره
من درد داشتم اما موقع درد زور نمیزدم چون می‌ترسی
دیگه کم کم بچه میخواست به دنیا بیاد یه عالمه پرستار و دکتر خودم بالا سرم بودم  من یه کوچولو تونستم زور بزنم که دکترم گفت موهای بچه معلومه دوباره زور بزن اما من دیگه زور نمیتونستم بزنم
مامان آریانا مامان آریانا ۱ ماهگی
خدا بهم قدرت و سلامتی بده
عین شیر پشت دخترمم
خدا شاهده
وضع مالی خوبی ام ندارم
اما خصوصی زایمان کردم ...
سیسمونی در حد توان خودم خریدم ...
از روزی که دنیا اومد
خودم ی تنه هواش داشتم ...
مادر و پدرم و داداشم هم هستنااا
اما خدا شاهده از روز سوم با بخیه سزارین پاشدم
رفتم متخصص ... آزمایش... بهداشت ...
خرید و الی الاخر ....

کم میارمااا
نمیگم کم نمیارم
اما قوی میمونم
بخاطر دخترم
که جبران کنم براش
نبود پدر بی لیاقتش رو ....

هم مالی
هم معنوی ...
کم میارم
اما خدا مطمئنم کمک ام میکنه....

چند شب پیش ... یکی از فامیلا اومده بود خونمون خابید
بهم گفت من ۲ تا بچم رو با وجود شوهر ب سختی بزرگ کردم
تو میخای دست تنها چیکار کنی
شبا تا صبح بیداری و ... من بچه‌بچهام شیفتی میکنیم ک فشار نیاد بهمون...
یا بحث مالی ...
انقدر گریه کردم .... ولی بعدش گفتم پاشو پاشو
اون میخواسته تو رو ضعیف جلوه بده پیش خودت ..‌ کم نیار ...

خلاصه روزای سختی دارم ... خیلی دلم میخاد نفرین نکنم و واگذارشون کنم به خدا
اما الان آرزوی مرگ شوهرم و خانواده اش دارم
خیلی بد کردن باهام
خیلییییییییییییییییییی
از ماه ۲ بارداری
رها کردن ...
خدا ازشون نگذره ...
مطمئنم یه کاریشون میشه
مگ با یکی بد کنی و بد نبینی