۱۱ پاسخ

هی خواهر من سزارین شدم ده روز اول خونه مامانم بودم روز دهم رفتم خونه بچم زردی داشت خودمم اذیت قرار شد یک شب مامانم بیاد یه شب مامان همسرم آخه مامانم راهش دور بود و خونه مادر شوهرم چند تا کوچه پایین تر این مادر شوهرم میومد خونم من باید غذا آماده میکردم میدادم خانوم بخوره شبم که قشنگ میگرفت تا صبح می‌خوابید یه موقع بیدارم میشد می‌گفت ای بابا باز چشه این بچه از جاش بلند نمیشد من با اون وضعم و بچم که تو دستگاه بود ( دستگاه آورده بودیم خونه) هی به پسرم سر بزن و.... بعد اسمش بود که میومد پیش من هعی یه چیزایی سرم آوردن خدا ازشون نگذره من راضی نیستم ازشون

مادر شوهر من اومد یه دعوا درست کرد برا من رفت با اینکه سزارین بودم هفت روز پا بچم بودم درست نمیتونستم راه برم یه چشم اشک بود یه چشم خون آخره سر از بیمارستان که اومدم بجا کمک اومدن با دخترش یه دعوا درست کردن رفتن در حدی شوهرم پر کرده بودن که شوهرم خدارو به خداوندی قبول نداشت
من که حلال نمی کنم تا روزی که نبینم دخترش به درد من بیوفته بیاد پیش من گریه کنه فکر کنه چقد دلم براش میسوزه ولی من خوشحال ترین آدم شهرم 🫠

حالا این خوبه مادرشوهر من حتی عروسیمونم نیومد دخترم دوسالشه حتی دخترمونم تاحالا ندیده

🤣😣🫤حالا مادرشوهرمن امد خونمون ولی برای پرکردن شوهرم

من چی بگم خداخداااااا

چقد میخونم این حرفا گریه میکنم مادر شوهرم من دقیقا فردا اولین سالگردش هست یک فرشته بود ۱۱سال بهم از گل کمتر نگفت خدا نور به قبرش بباره تا ابد تو قلبم جاش میمونه و دوستش دارم

تازه کل بارداری با من باد داشتن از روزی که فهمیدن حامله تا روزی که زاییدم نمیدونم کار خداست یا چی ولی بچم ابش با مادرشوهرم تو یه جوب نمیره هروقت چیزی دستش باشه محکم میزنه تو سرش یا موهاشو میکشه یا نیکون میگره بلخره بچه میفهمه کی خوبه کی بد

مادر شوهر من تاحالا یبار دخترمو نبوسبده بغلم نکرده
رایمانمم یبار نیومد عین سنگ عوضی پلشت

ای خدا باید میگفت چشم عباس اقا امر دیگ ندارید؟؟؟😑😑💩💩

باید بوده همونجا برگرده پایین بگه آخ آخ نمیتونم برم بالا و تا یه ماه پایین تلپ شه

ای خاک تو سرش منم عصبی شدم ایموقع شب🤦🏼‍♀️گاهی ادم هیچکی نداشته باشه بهتره

سوال های مرتبط