۱۰ پاسخ

پارت 3

ساعت 12 و اینا دوباره رفتم حمام و با روغن سیاه دونه شکمم رو ماساژ میدادم سمت پایین و تو حمام راه میرفتم،
حموم ما خیلی بزرگه این قابلیت رو داره اتاق خواب بشع حتی😃😃
بعدم یکم خاکشیر و عسل و گلاب و زعفران غلیظ دم کردم و خوردم.
یکمم زیره آسیاب کزدم و دم کزدم و خوردم.
خلاصه ساعت 2مامانم اومد و سفره انداختیم و جاتون خالی بقول اصفهانیا قیمه ریزه رو خوردیم و دردای من تقریبا 5دقیقه یکبار بود ولی چون مامانم خسته بود به روی خودم نمیاوردم که دزد دارم.
نهار رو که خوردیم تا اومدن سفره ر و جمغ کنن گفتم مامان من دیگه طاقت ندارم و دارم میمیرم پاشو بریم بیمارستان،

تو راه میگفتم مامان کاش من رسیدم اونجا بگه خانم شما 5 سانت بازی و برو واسه زایمان.
ادامه...

پارت 5

هیچی دیگه منو به حالت سجده خوابوند رو تخت و شکمم می‌کوبوند رو تخت تا بچه بیاد پایین🤐🤐🤐
یعنی من فقط میگفتم میشع منو ببرین سزارین؟؟بخدا پولشو میدم😀

دیگه حدود ساعت 6و ربع بود که بالاخره دکتر اومد.
گفتم دکتر برس به دادم اینا میخان منو بکشن،
گفتم برام اپیدورال بزنین که دردم کم بشه، گفتن اونو به کسی میزنیم که 4سانت باز باشه و هزینه اشم 6تومنه.
گفتم خوب پس هیچی من دیگه رفتنی ام.
خلاصه دکتر میگفت زور بزن و من جیغ میزدم .
من زایمان اول اصلا جیغ نزدم ولی اینجا جبران کزدم 😀😀
آقا تو بارداری هفته های آخر پیاده روی کنین تا سر بچه بیاد پایین عین من جر نخورین.
خلاصه 10 تا بخیه خوردم و پاره شدم تا دختر خانوم اومد بیزون.
دکتر موضعی بی‌حس کرد ولی بی‌حس نمیشد،
خودش تعجب کزده بود که این همه من سوزن زدم چرا بی حس نمیشی؟
خلاصه بعدم گفت میخای اضافه های واژن زو برات بردارم؟؟
گفتم بله شما صاحب اختیاری😜
ایشون هم تند و تند قیچی کرد و ریخت پایین.

همون لحظه که دخترم اومد بیرون همون موقع حس سبکی کزدم.
و انگار هیچ دردی نداشتم،
تموم شد،
ساعت 6ونیم دختر بدنیا اومد و تا ساعت 9 همونجا رو همون تخت بودم و شام خوردم که 9 دیگه منتقل شدیم بخش،
همسر و پسرمم اومدن کنارم.
اینم بگم واقعا اتاق خصوصی خوب بود.
چون تو عمومی ها فقط یه توالت مشترک هست بعدم همه اتباع بودن و فقط صدا آه و ناله میومد.
الانم بخیه هام خوبه یکم سوزش داره ولی انگار دارن جوش میخورن.

دکترم نوشین جهرمی زاده بود و بیمارستان هم عسگریه

سوالی بود بفرمایید.


اهان من شیاف و مسکن هم نزدم و فقط فرداش خیلی دلم درد میکرد که دکتر گفت رحم داره جمع میشه واسه همینه

پارت 4

بعد دیگه با 19 تا بسم الله وارد زایشگاه شدم و با خودم همه چی بردم،
خرما و گردو هم درست کردم که جا گذاشتم تو بخچال 😀😀
اهان اینم بگم درد زایمان اینجوریه که یه 30 ثانیه می‌پیچی به خودت مثه وقتی که اسهال داری و یهو ول میکنه،
توی حمام هم متوجه شدم یه ترشحاتی دارم که خون توش بود،
ترشح ها مثه ژله بود،کش میومد و ژله ای بود.
خلاصه تا رسیدم منو معاینه کزدن و گفت خانوم شما 7 سانت تقریبا بازی🫠🫠
من اون لحظه تو پوست خودم نمی‌گنجیدم.
من ساعت 4 رفتم زایشگاه،
بعد زنگ زدن دکترم که دکتر گفت مطب شلوغه دستش نزنین من میام،

ماما پرسید خوب اتاق ldr میخوای یا عمومی؟
تفاوت قیمتش 6تومن بود.
گفتم نمیدونم نظر شما چیه؟
گفت حالا که 7 سانت بازی بزو عمومی،
گفتم باشه بعد گفتم نه همون خصوصی بده،
و چقد کار خوبی کزدم.
خلاصه شروع کزدم وسط اونجا راه رفتن که دیگه گفتن برو بخواب رو تخت و تکون نخور،
هی چک میکزدن و میگفتن داره بازتر میشه و منم از درد زمین رو گاز میزدم البته تو ظاهرم اصلا مشخص نبود چون کلا خیلی تو دارم و بروز نمیدم.
اتاق خصوصی خوبیش اینه گوشی میبری،همراه میبری،ماما خصوصی داری و هیچکس نمیاد چپ و راست معاینه ات کنه.
خلاصه رسید به 8ونیم 9 سانت که زنگ زدن به دکترم.
احساس دفع مدفوع هم داشتم ولی درد اجازه نمیداد،
خلاصه مشکل این بود که سر بچه خیلییی بالا بود و نیومده بود تو کانال زایمان و هی ورزش بهم میداد و ماساژ میداد منو مامای همراهم ولی خیلی کار بلد نبود به نظرم، چون سر پسرمم اتاق خصوصی بودم خیلی ماما کاربلد بود.

ادامه

پارت 2

بعد با خودم گفتم چیزی نیست شاید روی شکمم پس رفته و یخ کرده.
تا اینکه دیدم هی میگیره هی ول میکنه،
با گوشیم ساعتش رو اندازه میزدم دیدم نیم ساعت یکباره،
ساعت 6 صبح شوهرم میخاست بره سرکار،بهش گفتم حالت هام اینجوریه فک کنم شکمم چاییده و یخ کرده.
39 هفته و 3روز بودم.
بغد شوهرم گفت پاشو ببرمت بیمارستان گفتم نه آخه دردی ندارم.
خلاصه رفتم دوش گرفتم و هی زیر آب گرم شکمم رو ماساژ دادم.
تا ساعت 9 صبح درد هام تقریبا هر 10 دقیقه 15 دقیقه یکبار بود،
شوهرمم زنگ زد مامانم که برو پیش فهیمه و فک کنم درد زایمانه،
مامانمم سرویس مدرسه اس و نمیتونست بیاد خاله ام رو فرستاد خونمون.
ساعت 10 صبح دیگه هیچ دردی نداشتم،
گفتم همون چاییده بودم و حتی یه نیم ساعتی رو مبل خوابیدم،
ساعت 11 بود که خاله ام گفت پاشو یکم راه برو،
منم هی تو سالن راه میرفتم و خرما میخوردم،
خاله امم نهار پخت و دردام تقریبا شروع شد و هر 8 دقیقه اینجوری شده بود.برای اینکه خودمو سرگرم کنم یه دستمال برداشتم و شروع کزدم گردگیری کردن😀😃
بعدم ناخن هامو لاک زدم.
جارو برقی کشیدم و هی خودمو مشغول میکردم.
پسرمم با باباش رفت سرکار

یعنی کلا سر بچه بالا بوده و طبیعی بودی؟

قلم خوبی هم داری خیلیرسلیس و روان مینویسی

دمت گرم‌چه طاقتی داشتی
چقدرم کار کردی بنده خدا

خب😍.

😊😊خببب

بعضی از خانوما بعد از زایمان دچار بواسیر میشن آیا مال شما هم همیطور بود؟؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان حانیه و علی مامان حانیه و علی ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی

سلام مامانا. من ۶/۵/۴زایمان کردم.
۳۹هفته و ۶روز و چون دردای خودم شروع نشد روز قبلش دکتر معاینه تحریکی کرد. یکم درد داشتم ولی هر چی به شب نزدیک میشد دردا کم میشد.
دیگه صبح ساعت نه و نیم بستری شدم و با آمپول فشار دردا شروع شد.
من زایمان دوم بود اولی هفت ساعت درد کشیدم تا بدنیا اومد ولی سر پسرم نه و نیم که سرم رو وصل کردن یواش یواش دردا شروع شد. ولی تقریبا همون ساعت اول کیسه آبم پاره شد. روند دردا خیلی خوب بود و چندتا آمپول زدن که متفاوت از زایمان اولم بود. خلاثه در کمال تعجب نزدیک دوازده دیدم احساس دفع دارم و ماما گفت که بچه داره میاد و دکترم رو صدا کرد.

برام جالب بود چون دردا نسبت به زایمان اولم بهتر بود و تا لحظه زایمان تایم بدون درد هم داشتم ولی زایمان اولم دیگه اون آخرا همش درد بود.
خلاصه روند دردا ها خوب و قابل تحمل بود و سعی کردم ورزش هم انجام بدم. ولی خوب چون سر بچه یکم بزرگ بود اون لحظه تولد خیلی سختم شد و خدا روشکر بچه سالم بدنیا اومد.
ان شاالله همگی به سلامتی زایمان کنید.