۱۲ پاسخ

خسته بوده بنده خدا فکرش در گیر بوده

ناراحت نباش حق بده یادش نباشه

خسته بوده گلم خوشحال باش که شوهرت زحمت کش هس

ناراحت نباش هدیه و کیک تو بزار فردا تو سوپرایزش کن زندگیتو سراین چیزا ب کام خودت تلخ نکن قشنگم

واخوب ماشینش خراب شد توجاده خست ناراحتی نداره ک واقعا باید درک کرد مردا رو این روزا
اون مواقعی ک سوپرایزت میکردچی

من خودم یادم میره چ برسه شوهرم 😐😐

معلومه که خسته بوده خداروشکر کن غیرت داره و واستون زحمت میکشه
مرد با مسئولیت از صدتا هدیه بهتره

بنده خدا فشار روش بوده .دیگه همه سال سوپرایزت کرده ولی اندفعه پیش اومده خودت سوپرایزش کن

خسته بوده دیگه عیب نداره شما تبریک بگو سخت نگیر ما ک چند ساله هردومون یادمون میره 😂😂😂😂

همینکه چند روز بعدش سوپرایز شدی بدون یادته باید خوشحال باشی

شوهر منم راننده هس همین مشکل ها هس آدم بعضی وقتا فک میکنه دوسمون ندارن🥲🥲🥲دقیقاااا میفهمم حستو

مردا یادشون میره باید خودت بگی

سوال های مرتبط

مامان سید محمد هادی😊 مامان سید محمد هادی😊 ۱۷ ماهگی
سلام به همگی 💓
خوبین ؟ چه خبرا..
میخواستم یه قضیه ای رو‌ براتون تعریف کنم ، حال خودمو خیلی خوب میکنه ، گفتم اینجا هم بگم..

چند روز پیش رفته بودم بیرون برا پسرم چندتا چیز بخرم..
اسنپ گرفتم رفتم ، بعد رسیدیم به مقصد پیاده شدیم رفتیم برا خودمون با پسرم خرید ؛ که یهو راننده اسنپه زنگ زد گفت خانم یه سری کلید تو ماشین افتاده ، مال شماست؟ منم دیدم ای دل غافل کلیدام نیست
گفتم اره مال منه
گفت پس صبر کنید من برگردم براتون بیارم.. کُلی هم از مقصدی ک من پیاده شده بودم دور شده بود ؛ اما برگشت کلیدارو بهم داد هرچی هم اصرار کردم پولشو نگرفت

بعدش رفتم برا خودم و پسرم خاک شیر گرفتم گفتم هوا گرمه براش خوبه..
تا اومد بخوره یدونه با دستش محکم زد ریختش..
بعد صاحب مغازه اومد گفت اشکال نداره یدونه دیگه براش بریز ، مهمون من.. گفتم نه و نمیخواد و فلان.. اخرسر خودش اومد یدونه دیگه ریخت داد ؛ باز هرچی اصرار کردم اونم پولشو نگرفت

بعدشم ک رفتیم خرید و اینا یکی دوبار که کالسکه رو میخواستم از جوب و اینا رد کنم مردم سریع میومدن ردش میکردن..

کلا خیلی اوقات پیش میاد با بچه که میرم بیرون مردم خیلی لطف دارن..
چندبارم پیش اومده موقع گذاشتن برداشتن کالسکه تو ماشین ، خود راننده اسنپ اومده کمک ، برامون گذاشته و برداشته

خواستم بگم یه همچین مردم خوب و مهربونی داریم ❤️

شما چی براتون پیش اومده با بچه برید بیرون و مردم اینطور رفتارای خوب داشته باشن؟
مامان ماهک مامان ماهک ۱۷ ماهگی
بعضی‌وقتا انقد پرم سر هر چیز کوچیکی گریه میکنم
امروز از صبح فاز بیرون رفتن داشتم از بس بدبختم تا بیدار شم تن تن کارامو میکنم که ساعت یک‌ک برق کوفتی میره کاری نداشته باشم شوهرم دونیم اومد نهار
نهار خوردیم ماهک کل هیکلشو با غذا یکی کرد مجبور شدم ببرمش حموم بردم حموم اوردم خشکش کردم لباس پوشوندم دسشویی کرد دوباره عوضش کردم هرکاری کردم بخوابه نخوابید
ساعت چهار اینا بود تا اومد بخوابه زنگ خونمونو پسر جاریم چهار بار پشت هم زد کلا خواب از کلش پریذ رف تو اتاق سراغ اسباب بازیا
تازه الان خوابش برد
ک دیگه ساعت پنجه
حداقل دوساعتم میخوابه دیگه ساعت هفت غروب ب بد نه میشه خونه کسی سر بزنم نه جای برم بازم باید بمونم خونه ب‌حمالیام برسم
از خودم بدم میاد ازینکه صبح چای دم کردم بخورم یادم رفته کهنه شده ازینکه همیشه سینکم پر ظرفه ازینکه همش درحال اشپزی ام
ازینکه ی بیرون ساده رو باید کلی برنامه ریزی کنم اخرم نشه دوس دارم انقد گریه کنم ک بمیرم اصلا