۲ پاسخ

خوب میکنی عزیزم. بذار موقعی که نیست یا خوابه، یه سریشو بردار قایم کن. الان تو سنی هستن که کاملا یادشون میمونه.
ولی شما برنامه ریزی خودتو انجام بده

آره اسباب بازی زیاد هم مایه دردسر فقط دوست دارن همه رو بهم بریزن ولی بازی نمیکنن منک موقع خونه نبود بیشترش جم کردم وقتی هستن نمیزارن یا اگ ببینن کجا گزاشتین میگن بیا بده

سوال های مرتبط

مامان رایبد💙 مامان رایبد💙 ۳ سالگی
سلام مامان قشنگا🌈
اول هفتتون بخیر و پر انرژی😍
پیشاپیش بابت سوالم عذرخواهی میکنم،این موضوع از نوزادی رایبد منو درگیر کرده تااااا همین الان، ولی هیچوقت روم نمیشد اینجا بپرسم🥴

میگم شما بینی بچه هاتون با چی تمیز و تخلیه میکنید🙈
من از روز اول با این قضیه مشکل داشتم، با فین گیر که اصلااااا چیزی بیرون نمی‌آمد و نمیشد، از همون اول با ته گیره ای یا سنجاق قفلی کوچولوها درمی‌آوردم باز کوچولو بود میشد مهارش کرد و درآورد، الان که ماشاالله بزرگتر شده و زورش بیشتر اصلا از اون متد که نمیشه استفاده کرد😅 ولی بینیش هم همیشه پر، همش از دهان تنفس میکنه، شب ها تو خواب که بزار و برو به زور نفس میکشه، الان با گوش پاک کن با هر چیزی بخوام تمیز کنم اصلا نمیزاره این وضعیت نفس کشیدنش خیلی رو مخم، یعنی شب ها هربار بیدار میشم میبینم بزور داره نفس میکشه کلافه و عصبی میشم🤦😞
فقط اگر ی حمام بریم و بیایم اونجا تخلیه بشه در غیر اینصورت هیچی دیگه، موندم چطوری این معضل بعد سه سال و نیم برطرف کنم😐
مامان باران و بهار مامان باران و بهار ۳ سالگی
بچه ها من ساعت ۱۱بیدار شدم کم کم آماده شدم و تخم مرغ گذاشتم آبپز شه بهار بیدار شد کاراشو انجام دادم و لباس تنش کردم(در این حین بارانم هی میگفت بجای اسباب بازیها حرف بزن)بردم بهداشت واسه واکسن،از اونور ساعت۱برگشتم دیدم هنوز صبونه نخوردن😐تخم مرغها رو پوست کندم برنج گذاشتم خیس بخوره ،نون آب کردم و به باران تخم مرغ دادم خودمم یه چای سرد با کلوچه خوردم ،بعد برنجو پختم ،ناهارو آوردم شوهرمم وقت نداشت چیزی نخورد و رفت ،سفره رو جمع کردم آشپزخونه رو جمع کردم گفتم یکم باسنمو رو زمین بذارم که بهار گریه کرد بغلش کردم و چرخوندم ،بارانم دنبالم.... بعد که بهار رو زمین گذاشتم باران اسباب بازیاشو آورد که بیا بازی ... نیم ساعت باهاش بازی کردم گفتم دیگه بسه ،اونم ناراحت شد و گریه کرد می‌گفت باید باهاش بازی کنم ،یعنی نیم ساعته کوفتی واسه خودم نیستم ،ایا من مقصرم ؟؟؟؟همیشه در طول روز حتی شده نیم ساعت یا بیشتر باهاش بازی میکنم , گاهی هم متفرقه ست هر بار پنج دقیقه ده دقیقه تا یه ساعت دو ساعت بعد که باز بگه بیا بازی ،واقعا عذاب وجدان میگیرم اما می بینم واسه خودمم نمیتونم وقت بذارم اصلا ،شما که دوتا بچه دارید چه میکنید؟قبل از بهار خیلی باهاش وقت میگذروندم اما حالا اصلا نه نمیتونم درست حسابی واسه بهار وقت بذارم نه باران،بیچاره باران هم خیلی درک میکنه و هر بار که بهش میگم کار دارم صبر می‌کنه ،نمیدونم چیکار کنم😢
مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
پسرم این روزا دیوونم کرده. از سه سالگی به مرور شروع کرد به لجبازی و حرف گوش ندادن هی سعی کردم با بازی درستش کنم ولی الان دیگه به اوج رسونده چند روز سر هرچیز بیخودی گریه و شیون راه میندازه. واقعا میگم بیخودی ها. امروز من رفتم حموم یهو بعد دو دقیقه دیدم خودشو میکوبه به در جیییغ و داد سکته کردم میگم چی شده میگه استیکرم رفته لایه مبل درنمیاد یعنی یه جور زار میزد من گفتم یه بلایی سرش اومده گفتم برو از حموم میام درش میارم من کلا حمام یک ربع هم نمیشه کل تایمو این داشت زار میزد جیغ میزد تا من بیام. اومدم بیرون تو مرز انفجار بودم آنقدر جیغ زدم حس کردم دارم سکته میکنم
مثلاً الان میگم پاشو بریم نون بگیریم برو دستشویی. یهو گیییر که رو لگن توالتم بشینم منم گفتم کثیفه باید بشورمش دفعه بعد بشین روش خیلی دیر به دیر استفاده می‌کنه ازش کلا. وووااای تا لباس تنش کنم تمام مدت غر میزد که بکنم. در حالیکه قبلاً تا میگفتم کثیفه قبول میکرد و اوکی بود. تمام روز سر همین موضوعات بیخودی جیغ و گریه دارم احساس میکنم دیگه دارم روانی میشم شب که میشه موقع خواب فقط دلم میخواد بخوابه سرم ساکت شه. ظهر واقعا داشتم سکته میکردم از دستش