حقیقا خجالت میکشیدم عکس رو بذارم برای دوستام،
که ما این بازی رو داشتیم‌
اونقدر که خونه بهم ریخته بود.
ولی دیگه ارسال کردم.
حقیقا شکل خونه و وضع مرتبیش هرچقدر رز بزرگتر شد عجیبتر شد.
من و همسرم هم شل گرفتیم.
هیچ وقت نگفتیم به رز که نریز، نیار وسیله هاتو.
خلاصه که این وضع زندگی منه، منی که مامانم یه زن وسواسی و مرتبه‌
جفت خواهرام خونه هاشون مرتب و تمیز.
اما من🤣🤣 راستش تا زمان پیدا میکنم میشینم دو دقیقه، وقت نمیذارم که باز جمع کنم و رز سی ثانیه بعد بگه چرا جمع کردی و بریزه🤣
ولی همیشه قبل اجرای روتین خوابمون، بهش میگم وقت خوابه.اسباب بازی هاتو جمع کنیم بخوابیم.
گاهی انجام نمیده.گاهی باهمیم.امشب اما خودش سریع رفت تو اتاق، همه رو دونه دونه گذاشت تو کمدش.لباس هاشو که از کشو درآورده بود مثلا تا میکرد میذاشت تو کشو🥹به همسرم آروم گفتم برو حاصل تربیت منو ببین....
رفت پیش رز دلش طاقت نیاورد.هی آفرین و بیا کمکت کنم و...
بعدش؟بعدش دخترجونم گفت شیر، شیر خورد مسواک زدیم، رفت روی تشکش دراز کشید و کفت ماساژ، بعدش لباس برقی برقی خواست.
بعد هم قصه🥲🥲🥲
میدونید این روتین ها حاصل یک سال و اندی تکراره....
تو دلم قند آب میشه که خودش دیگه با ذوق انجام میده🥹

تصویر
۹ پاسخ

دختر منم وقتی میگم اسباب بازی‌اتو بزر سر جاش جمع میکنه

ای جونم دختر باهوش 😍❤️

خونت اتفاقا تمیزه من وحشتناکه

این یک سال و اندی رو که گفتی منی که بعد شش ماه داشتم جا میزدم و امیدوار کردی رفیق

پس خونه نامرتب ندیدی

کاش اینجا بودی و خونه منو می دیدی 😃😃 من اوایل زود جمع میکردم ولی دیدم فایده نداره دخترم پشت سرم بازم میریزه.

خیلی هم عالیه👏🏼

برا منم همینه متاسفانه همیشه هم اینجوره مهمون میاد برام

بازیمون
حیوونی که من میگم رو از روی ماشین برداره، از مسیر رد شه.این وسط گفتم ایست متوقف شه.بگم برو ادامه بده.و حیوون رو بذاره روی میز تی وی

سوال های مرتبط

مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱ سالگی
تو این سن دیگه کم کم به بچه ها نوبتی انجام دادن بازی ها رو آموزش میدیم‌
اینطوری تو بازی با بچه های دیگه، صبرشون میره بالاتر.
من خودم همیشه نقش هم بازی دیگه ش بودم‌
توپ بازی که میکردیم میگفتم‌الان نوبت مامانه.
ولی تو این سن که خیلی با وسیله های بازیشون ارتباط بیشتری میگیرن و دنبال نقش دادن بهشون هستن،
از اسباب بازی هاش کمک میگیرم.
مثلا وقتی داریم خاله بازی میکنیم، خرسی هم میشینه یه گوشه تا نوبتش بشه،
اول رز برای عروسکاش غذا و چای درست میکنه، بهشون میده.
بعد یه تایمی بهش میگم الان نوبت خرسیه.
وخرسی میاد جلو قابلمه رو از رز میگیره و شروع میکنه به آشپزی میکنه.
اولین بار که اینکاررو کردیم رز گفت نه.
بهش گفتم مامان تو بازی کرد و نوبت خرسیه.
با اکراه داد وسیله هاشو.
بعد بازی ازش تشکر کردم که منتظر بود بازی خرسی تموم بشه.
امروز اما وقتی بهش گفتم نوبت خرسیه با ذوق داد وسیله هاشو و کمک هم میکرد، انگور میداد بهش که به عروسکاش بده.
یادتون باشه که بچه ها از بازی کردن همه چیز رو یاد میگیرن❤️
تایم کیفیمون بود و عکس نداریم ازش
عوضش عکس خودم🤣
مامان رز🌹 مامان رز🌹 ۱ سالگی
روز سوم ترک پستونک، خونه ی سبزمون، رز در حال بازی بعد از مدتها با خودش.
من که با مواد ماکارونی که از قبل تو فریزر گذاشته بودم برای روز مبادا دارم براش ماکارونی میپزم،
برای خودم ساندویچ ژامبون تنوری سفارش دادم.
تو این سه روز پوره شدم،
پوره که نه
پاره.
اصلا آمادگی نداشتم برای ترک‌پستونک، خودش یهو گفت نه.
میگیره پستونک رو پرت میکنه.
و این میشه که خوابش بهم ریخته.کلی بهونه میگیره.
هوا هم‌شانس طفلک من آلوده س.
طفلکی که توی کشور چهار فصل به دنیا اومده، میتونست تو این پاییز زیبا بریم روی برگ ها خش خش کنیم و راه بریم.بلکه خسته بشه و راحتتر به خواب بره.
یا که میتونستیم بریم خونه بابا عیسی و مامانی.
اما خب صبح خورد تو ذوقمون.پپا رو برا اولین بار دانلود کردم، که بتونم قهوه مو بخورم و خودم رو جمع کنم‌
که اونم خداروشکر دوست نداشت.فقط هرازگاهی میگه پپا و بعد که پلی میشه میره.
الان هم به نظرش چقدر جالبه که مهره های بازی جای گذاریش رو روی کتاب بابالنگ دراز مامان به ترتیب بچینه.
شما چه خبر؟
مامان رایان مامان رایان ۲ سالگی
#ایده بازی
سلام خانوما خسته نباشین
امروز با رایان بازی قایم باشک بازی کردیم یکی از اسباب بازی هاشو نشون دادم گفتم اینو تو اتاق قایم میکنم بگرد پیدا کن برام بیار
اول اسب رو چند بار تو اتاق گذاشتم جلو چشمش مثل رو عسلی یا رو تخت رو شوفاژ که پیدا کرد برام آورد بعدشم خروس رو هم اضافه کردم دوتاشو تو جای مختلف اتاق گذاشتم که پیدا کنه برام بیاره و هرسری با ذوق پیدا میکرد میورد منم میگفتم آفرین اسب رو پیدا کردی
اینجوری کلمه ی اسب رو هم یاد میگیره کلی به دایره ی لغاتش اضافه میشه یک ساعت باهم بازی کردیم و هم بازی بود هم من تونستم اتاق رو جمع و جور کنم 😀😀
این بازی کمک می‌کنه به :👇
۱-تقویت هوش
۲ـ تقویت دقت
۳ـ تقویت بینایی
۴ـ تقویت حافظه
۵ـ شناخت وسیله
۶ـ تکرار کلمه وسیله مثل اسب ، خرسی
با هرچیزی که دوست داری مثل پستونک یا اسباب بازی مورد علاقه بچه انجام بدین
برای بچه ها زیر یکسال که نمیتونن راه برن جلو چشمم زیر پتو یا پارچه قایمش کنین و بپرسین اسب کووو؟ تا پیدا کنه (راین ۹ماهه بود زیر پتوش قایم میکرد پیدا میکرد )
شماهم اگه ایده بازی دارین برام بنویسین👇
مامان برسام مامان برسام ۱ سالگی
تجربم از قطع شیر پسرم(شیرخشکیه)
شروع کردم هر ۴روز ۳۰تا از شیر خشکش رو کم کردم
۴شب اول ۱۲۰تا. ۴شب دوم ۹۰تا. ۴شب سوم ۶۰ تا. بنا بود ۴شب اخر ۳۰ تا باشه،که توی شب دوم ۳۰تایی از ساعت ۳ونیم بیدار شد تا ۷ونیم صبح گریه و ناله که شیر میخواست با اب توی شیشه راضی نمیشد ولی کمک کننده بود،عاشق قصه گفتنه و هربار برای خواب میگه قصه اون شب دائم میگفت قصه بگو هی نازش مسکردم بوسش میکردم قصه میگفتم و روی پاهام تکونش میدادم بلاخره ۷ونیم صیح خوابید،اما دیشب تصمیم گرفتم اون ۳۰تارم ندم که امیدش کلا قطع بشه،موقع خواب خودش خواست که روی پام بخوابه و منتطر شنیدن قصه شد،ابشم توی شیکر ریختم بجای شیشه شیر،لوازم شیشه و شیر و ابجوشم از بالاسرمون قایمکی جمع کردم،اولش که گفت قصه بگو گفتم وسطاش گفت شیر گفتم نگاه کن ببین شیر نیست دیگه تموم شد و درکمال ناباوری قبول کرد و بقیه قصه رو شنید و خوابید تا امروز ساعت ۱۰ونیم،هر روز که بیدار میشد درخواست شیر میکرد ولی امروز بیدار شد بالا سرشو نگاه کرد دید چیزی نیست هیچی نگفت،دلم برای مظلومیتش سوخت😭😭من دلم برای همه لحظه هایی که بهش شیر میدادم تنگ میشه دلم برای روزایی که میتونستم شیر خودمو بدم و نشد میسوزه و دلم گرفته از اونایی که بهم ندونسته چیزایی گفتن و قضاوت کردن که چرا شیرخشک دادم،هیچوقت این ۲سال اول برسام رو یادم نمیره و یادم میمونه هیچکس بجز همسرم حرفای منو فهمید و فقط اون بود که منو باور کرد و زجرای منو دید و هر روز ازم سپاسگذاره،و دیشب بهم گفت تو چقدر خوب از پسش براومدی آفرین به تو وتلاشت🥰و الهی شکر که خدا قوت داد بهم که به اینجا برسیم امیدوارم تو مرحله های بعدی هم موفق باشم
مامان دلسا و تودلی🥰 مامان دلسا و تودلی🥰 ۲ سالگی
اولین روز از شیر گرفتن به پایان رسید😁
صبح که دیگه بیدار شد اخرین وعده ی شیرشو خورد
بهش صبحونه دادم بعدش هی نق زد که شیر میخوام سر سینم چسب برق زدم گفتم می می اوخ شده درش اوردم نگاهش کرد گفتم بیا دست بزن ببین اوخ شده دیگه رفت اون طرف نشست و باز نق نق کرد تصویری زنگ زدم مامانم یکم حرف زدیم با مامانمم دردودل کرد که می می اوخ شده بهشم نشون دادیم😀
خلاصه بهش میوه دادم خورد یه یک ساعت بعدش نهارش دادم و از خونه رفتیم بیرون خونه مادر شوهرم اونحا هم چند بار نق زد که شیر میخوام گفتم می می اوخه یکم که نق زد بعدش بهش یه خوراکی یا میوه میدادم
بهتر میشد یادش میرفت دیگه عصرش خیلی داشت بهونه میگرفت بردمش تو حمام اب بازی کرد یه نیم ساعتی سرش گرم شد اومد بیرون تا یکی دو ساعت اوکی بود باز شروع کرد ارونحا اومدیم بیرون رفتیم خونه مامانم(خونه ی مادر شوهرم و مامانم به هم نزدیکه)دیگه اونجا یکم بازی کرد بستنی خورد قبلشم بهش شام داده بودم
تا ۱۲ که اومدیم خونه اومدیم تو اتاقش یکم با اسباب بازیاش بازی کردیم دیگه گفتم بخوابیم هی می می کرد گفتم اوخه گیجه خواب بود دیدم خیلی نق میزنه توی عصاری خوریش میوه ریختم اومدیم توی تشکش یکم اونو خورد یکم زدم پشت کمرش و خدا را شکر خوابید
حالا دلسا وسط شب بیدار میشد همیشه ببینم امشب چی میشه🤦🏻‍♀️
انشالله بگذره زودتر
سینه هامم سنگین شده یه بار دوشیدمش باید برم یکم دیگه بدوشمش که سبک بشه کمی
مامان رایان مامان رایان ۲ سالگی
سلام خانوما
رایان دو ماهه نبود که گذاشتم پیش مامانم اینا با همسری رفتیم سفر ی روزه که بیشتر برای خرید بود و دنبال عروسک موزیکال بودم که فروشنده این مستر پوو رو پیشنهاد داد از دم که میکشی موزیک ملایمی داره خوشم اومد خریدم ، شب که رسیدم خونه ،رایان بغل خواهرم بود تا منو دید لباشو برچید و گریه کرد 😅😅😅 مامانم می‌گفت از صبح ی بارم گریه نکرده بودا الان تورو دید دلش پر شد که چرا تنهاش گذاشتی 🥹🥹🥹
بعد تا این عروسک رو نشونش دادم هیجانی شد بستمش به تشک بازیش هرسری ک موزیکش پخش میشد هیجانی میشد دست و پاشو تکونی میداد آواهایی از خودش در میورد خلاصه که این مستر پوو شده یار شفیق آقا رایان 😍😍
امروز با آقا رایان دوتایی رفتیم خرید سخت بود ولی تونستیم مادر و پسری خرید کنیم کوله پشتی بردم که خریداری میذاشتم توش و پسرو تو بغلم بعضی وقت ها هم راه می‌رفت و از جلوی مغازه اسباب بازی فروشی رد شدی با ذوق جیغ میکشید اسباب بازی میخواست از الان اینجوری کنی نمی‌دونم بزرک بشه چطوری کنترلش کنم .... 🥴🥴🥴 به نظر من بزرگترین چالش بچه ها همین کنترل کردن خواسته هاشونه ، و ما والدین هم باید ی کاری کنیم که بچه برای خواسته هایش تلاش کنه نه اینکه همه ی خواسته هاشو بی چونه چرا برآورده کنیم خیلییی سخته واقعا این قسمت تربیت بچه ها ....
مامان ستاره 🌟 مامان ستاره 🌟 ۱ سالگی
تازه داریم میرسیم به مراحل هیجان انگیز بچه داری که دیگه خودمونم میتونیم باهاشون بازی کنیم🥹چقد دلم برای خمیر بازی کردن تنگ شده بود
من مامانم شاغل بود همیشه منو مهد کودک شهر بازی پارک همه جا میبرد که حسرت نخورم ولی خودش هیچ وقت جون نداشت باهام بازی کنه حقم داشت خونه داری و سه تا بچه و سرمار جونی برای ادم نمیذاره
من همیشه حسرت میخوردم میگفتم چی میشد مامانم باهام خاله بازی میکرد باهام نقاشی میکشید یا تو درسام کمکم میکرد ...
همیشه مامانم ازم تعریف میکرد میگفت فاطمه خودش به خودش دیکته میگه خودش با خودش بازی میکنه اصلا منو اذیت نمیکنه ولی هیچ وقت نفهمید پشت اینا حسرته این شد ک من با اینکه یه کار و جایگاه شغلی خیلی خوب داشتم به محض حامله شدن استعفا دادم کلی سرزنش شدم همه گفتن بچه یذره جون کرفت بازم برو ولی رو حرفم موندم و کفتم من فقط میخوام مادر باشم از این ب بعد الان یروزایی پیش میاد ک خستم کلافم حال ندارم با بچم بازی کنم ولی اکثر مواقع انرژی میذارم براش
واقعا ادم تا مجبور نباشه نباید کار سخت انجام بده بنظرم بهترین کار برای خانوما انلاین شاپ داشتن یا تدریس کردنه کار اداری کار خانوم نیست و خیلی فرسایشیها
مامان هلـــــــسا مامان هلـــــــسا ۲ سالگی
حدود دو ساله که مادر شدم…
ولی خجالت نمیکشم بگم که:
📌همیشه دلم برای روزهایی که بچه نداشتم تنگ میشه! 💔
📌خجالت نمیکشم که بگم بعد زایمان،
از حرفای خیلیا ناراحت شدم و حتی گریه کردم. 💔
📌خجالت نمیکشم که بگم بعد زایمانم شدیدترین نوع افسردگی رو گرفته بودم که به سختی تونستم ازش گذر کنم. 💔
📌خجالت نمیکشم که بگم که هنوز نتونستم به وزن و اندام قبل بارداری برگردم و همش خودمو مقایسه میکنم! 💔
📌خجالت نمیکشم که بگم حافظه‌م بعد زایمان ضعیف شده و گاهی حواس‌پرتی میگیرم! 💔
📌خجالت نمیکشم که بگم همش با خودم میگم کاش دیرتر مادر میشدم. 💔
📌خجالت نمیکشم که بگم شب‌ها تا دیر وقت بیدارم تا از تنهایی و خلوت‌م بدون بچه لذت ببرم. 💔
📌خجالت نمیکشم که بگم یک حمام یا دستشویی رفتن با خیال راحت برام شده آرزو! 💔
📌خجالت نمیکشم که بگم دیگه مثل قبل نمیتونم به خودم و ظاهرم برسم چون دیگه انرژی برای ظاهرم نمی‌مونه! 💔
📌خجالت نمیکشم که بگم به همسرم حسودی میکنم چون هنوز می‌تونه کارهایی که دلش میخواد رو انجام بده یا جاهایی که دلش میخواد بره بدون دغدغه بچه. 💔
📌خجالت نمیکشم که بگم دلم برای دونفره‌هامون با همسرم تنگ شده!به‌خصوص کافه گردی و سفر دونفره! 💔
📌خجالت نمیکشم که بگم گاهی اوقات یادم میره قطره‌ها و ویتامین‌های ضروری بچمو بدم و عذاب وجدان میگیرم بعدش! 💔
📌خجالت نمیکشم که بگم خیلی اوقات از کوره درمیرم و داد میزنم سر بچم ولی دو ثانیه بعد از شدت عذاب وجدان می‌میرم! 💔
📌خجالت نمیکشم که بگم همیشه فکر میکنم مادر ناکافی هستم! 💔
📌خجالت نمیکشم که بگم غذای کمکی بچمو با روش سنتی شروع کردم چون میترسیدم و عصبی میشدم از به‌هم‌ ریختگی غذا، و بعد چند ماه تونستم
‏blw شروع کنم. 💔