۱۲ پاسخ

اگر محترمانه گفته دلیلی بر طرفداری نیست
جایی که عمومیه خودتون باید تذکر بدید

بنظرم این طرز فکر اشتباهه… طرفداری گاهی ی چیز سمی میشه برا بچه.. کار اشتباه اشتباهه تو محیط بیرون بتید ب حقوق بقیه احترام گذاشت اینها پایه های شخصیت‌فرزند شما در اینده ست..

نه نیازی نبود چیزی بگی
گاهی باید بذاریم بچه هامون با عواقب کارهاشون مواجه بشن
البته مثه این آقا محترمانه بگن و عکس العمل شون مخرب نباشه

چیزی نگفته ک خواهرم گفته نکن خاک بلند میش دلیل نمیش ک چیزی بگید شما منم بعضی وقتا ب بچه ها تذکر میدم مثلن میگم خاله جان نکن اذیت میشم عیب نداره ادم ب اون چیزا دعوا راه نمیندازه اگ چیز دیگه ای میگفت بله شما حق داشتی جوابشو بدی

نه باید عذرخواهی میکردین از اون آقا و پسرتون رو میگرفتین
میبردین پیش خودتون
همیشه تا میخاین از کسی ناراحت شین خودتونو بزارید جای اون طرف یه جا رفتی بچه ی یکی خاک بلند میکنه شما هم باشی برخورد میکنی
اگه مثل من آلرژی داشته باشی و دوساعتم عطسه کنی ک خیلی هم بد برخورد میکنی

لحنش مهمه بعدم شما خودتون خانوادگی ی جا بشینین از کسی چنین برخوردی ببینین فقط نگا میکنین؟؟

من مسلما ب بچم اجاز نمیدم باعث اذیت کسی بشه ن کسی باعث ازار اذیتم بشه

شما باید خودتون جلوی بچه رو می‌گرفتی اونم چیزی نگفته خوب کرد اعتراض نکرد وگرنه بدمیشد

اون باید ناراحت میشد و شما اخطار می‌دادی به پسرت که کار خیلی ناپسندیه

خب اون اقا محترمانه گفت حرف بدی نزد من بودم معذرت خواهی میکردم بچمو میگرفتم بهرحال شاید اگه من خودم جای اون اقا یودمم اذیت میشدم
ولی اگه غیر محترمانه میگفت پارش میکردم مثلا اونسری رفته بودیم جایی پسدم یوق خرید بوق میزد هرجوری میخاستم بگیرم فرار میکرد نمیداد یه اقا بود دیدم با داد میگه یبار دیگه ببینم بوق بزنی میام گوشتو میکشم میندازمت تو کیسه میبرمت بچم ترسید من سگ شدم با پیرمرده دعوا افتادم شوهرم منو نمیگرفت هیچی🤣

چرا بدتون اومده؟حق با ایشون بوده محیط عمومی نباید گرد خاک کرد ک خودتون باید به پسرتون قبل از اینکه کسی چیزی بگه بهش می‌گفتین کارت اشتباه نباید اینجوری کرد

عزیزم خب طرفداری نداره لابداون اقااذیت شده ازلگدکردن خاک

حرف بدی نزده درست گفته

سوال های مرتبط

مامان امیررضا مامان امیررضا ۳ سالگی
امروز دلم گرفت… نه از بچه‌ها، نه از زندگی، که از مادری که باید پناه می‌بود، اما تندی کرد…
توی فروشگاه لوازم‌التحریر، پسر کوچولوی من، با ذوقِ کودکانه‌اش، چشمش به یه پاک کن توپ افتاد. با ذوق گفت: «مامان اینو ببین!میشه بخریمش»
همین‌قدر ساده…کلا اصلا بچه ای نیست که اصرار کنه واسه خرید چیزی و خیلی کم پیش میاد چیزی بخواد
اما یه خانم، با لحنی تند و بی‌مقدمه، رو بهش کرد و گفت: «بچه‌ها همه‌چی که نباید بخوان! بذار مامانت نفس بکشه!»
و بعد هم به دختر خودش توپید که «از این یاد نگیر، نمی‌خرم!»

خشکم زد…
نه فقط از اون لحن، از اینکه یه مادر، درد خودشو سر بچه‌ی من خالی کرد…
پسرم ساکت شد، نگام کرد، نگاهش پر از سوال بود…
چجوری براش توضیح بدم که بعضی زخم‌ها از خستگی‌ان، ولی روی دل بچه‌ها جا می‌مونه؟

من مادر اون بچه نیستم، اما پناه پسر خودمم.
و دلم می‌خواد هیچ مادری، حتی توی سخت‌ترین روزها، پناهِ بچه‌ی دیگه رو خراب نکنه…


مادری یعنی پناه، یعنی آغوش، یعنی صبوری...
می‌دونم سخته، می‌دونم خستگی و فشار زندگی می‌تونه طاقت آدمو تموم کنه.
ولی گاهی یه جمله، یه نگاه، می‌تونه گوشه‌ی روح یه بچه رو برای همیشه تار کنه.
من اصلا آدمی نیستم که تحمل بی احترامی به پسرم رو داشته باشم اما لال شده بودم،خداروشکر شوهرم اومد و از خجالتش درومد البته جلوی دخترش نه اما چقد بد اجازه میدیم تو همه چی دخالت کنیم.