۸ پاسخ

عزیزم اصلا خونه تمیز کردن و اینچیزا ارزش ناراحت کردن خودتو نداره،مگه چقدر میخوایم زندگی کنیم،من خودم شب جمع میکنم صبح بلند میشم زلزله میشه خونه،

به نام خدا بسختی

من صبح فقط میرسم ناهار حاضر کنم و یکم جمع و جور کنم بعد از ظهر با اسباب بازی و روروئک و تلویزیون سرشو گرم میکنم تا یکم به کارام برسم یا اینکه ظهر همسرم بیاد خونه یکم نگهش داره من به کارهام برسم

منم اولویتم بچه داری کارای خونه و انجام نمیدم چون در توانم نیست نهایتش یه ناهار درست کنم چون هرچی بزرگتر میشن بازیگوش تر و شیطون تر و خیلی بیشتر باید مراقبشون بود

من با برنامه ريزى مثلا نوزاد كه بود صبح زود تا ميخابيد ٦پا ميشدم كارامو ميكردم يه عالمه ناهار ميپختم تند تند تميز كاري ميكردم هر مرحله مه ميخابيد يه مدل كارامو ميكردم
همينجوري با خوابش تنظيم ميكردم
يه وقتايي شبا تا ٢ نصف شب كارامو ميكردم...
الانم كه بزرگترشده رو صندلي غذاش ميذارمش جارو ميكنم
طي ميكشم تند تند
ناهارمم همچنان صبح زود بار ميذارم تو روزم ميخابه اگه كاري داشته باشم انجام ميدم اگه نه باش ميخابم
اتفاقا داره دندون در مياره شبا دهنمو سرويس كرده هي بيدار ميشه اما كم كم عادي ميشه،يه روزايي كه ميبيني خيليييي اذيت ميكنه يكم استامينوفن بده بخوابه چون احتمالا اونم يا دل درد داره يا دندون درد كه بد قلق ميشه
ولي من تا مجبور نشم نميدم دارو
اما استا دركل عوارضي نداره هر ازگاهي براي دردو بيقراري بدي❤️❤️اميدوارم به كارت بياد ولي اين روزا مثل برق و باد ميگذره

دقیقا میفهمم چی میگی،تمیز کردن خونه به کنار،گاهی بهم فرصت نمیده براش غذا درست کنم،از طرفی هم گرسنه میشه محبورمیشم سرلاک بدم ،بعد عذاب وجدانش اذیتم میکنه.امروز دیگه داشتم خفه میشدم از بس ظرف و غذای نیمه آماده مونده بود رو دستم.😭😭
اما همه میگن میگذره این روزا‌

یک ساله این مدلیم ک شبا ک اونموقع شوهرم میاد من نهار فردا و شامی ک میخوام بخورمو حاضر میکنم و آشپزخونه رو تمیز میکنم ک فردا مرتب باشه
دیگه صبحم ساعت هفت و نیم هست بیدار میشم کارای خورده ریز رو انجام میدم و گردگیری ایتا
بچه هم ک بیدار بشه میذاره جارو بزنم
من جارو میزنم اون دنبالم‌میاد

هیچی بزور وضعیت خونرو ببین....از ظهر دارم تمیز میکنم

تصویر

سوال های مرتبط