دیگه بردنم اتاق زایمان درد داشتم سعی می‌کردم با نفس عمیق کنترل کنم ولی خب زیاد دردو کم نمی‌کرد بخاطره انقباضاتی ک داشتم بهم امپول فشار نزدن گفتن دردت خوبه خلاصه گفتن ب حالت سجده بشو سعی کن ب همون حالت واستی بعدم زدن کیسه ابمو پاره کردن کپسول بی حسی بهم وصل کردن گفتن نفس بکش سعی کن تحمل کنی ک این ماکس خیلی حالمو خوب میکرد گیج میکرد و باعث می‌شد از دردت کم کنه و راحت تر هم نفس بکشی تا اینکه فول شدم و بعد ماما گفت پاهاتون ب همون مدل ک همتون میدونین قرار بده و هر قت گفتم زور بزن
منم با تمام توان زور میزدم تا اینکه پسری ب دنیا اومد و گذاشت رو شکمم دردام کامل از بین رف طوری ک بخیه میزدن در حد یک بشکون کوچولو متوجه میشدم البته امپول بی حسی هم فک کنم ب واژنم زدن
۳ تا بخیه خوردم بعد ک زایمانم تموم شد متوجه شدم چقد عرق گرده بودم
و تنها چیزی ک باعث می‌شد چیزی متوجه نشم یا دردم کمتر شه همون کپسول بی حسی بود ک وصل کرده بودن بهم

۱۰ پاسخ

اون کپسول ببحسی نیس خوو دستگاه اکسیژن هست ب منم زدن

واقعا ایمان طبیعی خیلی سخته
عوارض خودشم داره منم دردام زیادبودوچهاربارامپول فشار بهم زدن الان دوماه اززایمانم میگذره دیسک کمر گرفتم ودوتاازمهره های کمرمم شکسته متاسفانه
کلا افتاده شدم

سه تا بخیه بیرون خوردی؟
برشم خوردی
الان‌ حالت خوبه؟

به منم اون کپسول رو وصل کردن بی حسی نیس
اکسیژنه😐

مبارک باشه عزیزم
میگن این ماسک بی دردی روی همه جواب نمیده
خداروشکر برای شما خوب بوده

زایمان طبیعی کردی
کپسول بی حسی
منظورت سرم بی حسی

مبارک باشه گلم.
بچه اولت بود عزیزم؟؟
برش نخوردی؟؟

عزیزم اونو خودشون وصل میکنن یا باید درخواست بدی
خداروشکر که بسلامتی زایمان کردی
برا منم دعا کن

مبارک باشه عزیزم… چند هفته بودی وقتی زایمان کردی؟

بسلامتی ودل خوش عزیزم مبارک باشه

سوال های مرتبط

مامان رادمهر💙 مامان رادمهر💙 ۳ ماهگی
پارت۲تجربه زایمان طبیعیهمینجوری دردام بیشتر و بیشتر میشد مامام رسید بیمارستان و گفت درد که نداری راه برو درد که اومد سراغت اسکات بزن کمرتو صاف کن رو زانوهات خم نشو دیگه ساعت۳شده بود دردام خیلی بیشتر شد گفتم نمیتونم وایسم میخام دراز بکشم دراز کشیدم ماما گفت هر وقت دردت گرفت یه پاتو خم کن تو شکمت زیر رونتو بگیر و فشار بده این کارو کردم خیلی احساس فشار تو مقعدم کردم دیگه مغزم دستور نمیداد نفس عمیق بکشم بی اختیار زور میزدم معاینه کردن گفتن ۳/۵سانتی همینطور ادامه بده دیگه دردام زیاد شد گفتم نمیتونم تحمل کنم گاز بی حسی بیارین برام اوردن وقتی توش نفس میکشیدم احساس گیجی بهم میداد ولی دردمو در اون حد کم نمیکرد بدک نبود. چندبار درد شدید اومد سراغم ماماها پاهامو تو شکمم میکشیدن و میگفتن زور بزن منم جیغ و زور و داد و گریه همش باهم میزدم😂 ۸سانت شدم بردنم اتاق زایمان و باز هم گفتن پاهاتو تو شکمت جمع کن و جوری زور بزن که میخای مدفوع کنی منم زور که میزدم بیشتر رو مقعدم زور میزدم خیلی عالی بود روند زایمانو کوتاهتر کرد :
مامان لنا مامان لنا روزهای ابتدایی تولد
دیگه دردام برام قابل تحمل نبود همش میگفتم نمیتونم گفتن چرااا میتونی دوباره من میگفتم ن نمیتونم🤦🏻‍♀️
دیگه لباس آوردن عوض کردم چندتا سوا پرسیدن اومدن کمکم کردن بلند شدم رفتیم تو اتاق کرد تا رسیدم تو اتاق درد همش رو پشتم وحشتناک درد بود گفتن رو تخت دراز بکش بزور دراز کشیدم خانمه میخواست ضربان قلب چک کنه دستشو گرفتم گفتم رو پشتم خیلی فشارهههه قبلا خونده بودم ک فشار ب پشت یعنی بچه میخواد بیاد
انگار ترسید رفت صداشون زد اومدن،ماما چک کرد گفت فولهه، گفت چندتا زور بزن تو دردات چندتا زور زدم گفت عالیه بلندشو بریم اتاق زایمان
بلندم‌کردن بی اختیار فشار میومد بهم زور میزدم بی اختیار میگفتن زور نزنیاااا
دیگه رو تخت دراز کشیدم گفت تو دردات زور بزن تو درد قیچی زدن پاره کردن اونجا بود ک صدام رفت هوااا دوباره زور بچه اومد گذاشتن رو سینم😻دردا قطع شد یعنی خیلییییی کم شد گفت چندتا صرفه کن جفتت بیاد خلاصه خفت هم اومد
رسید وقت بخیه کردن گفتم توروخدا بی حسی بزنین
بی حسی زدن چندتا بخیه هارو نفهمیدم ولی چندتا زد ک آنجا بی حس نشد بود اون بخیه میکرد من داد میزدم🤦🏻‍♀️
مامان بچه اولم آرتین مامان بچه اولم آرتین ۴ ماهگی
پارت نهم زایمان سزارین.طبیعی


یا خدا یا امام حسین حضرت ابالفضل یافاطمه زهرا بیبی رقیه یا زینب کبرا یا علی اصغر شیر خواره کمکم کنین بعد خالم اومد نوار قلب بچه رو چک کرد مال خودممم همینطور بعدصدا زدمامای مهربون خوش اخلاقم وبقیه بعد تا معاینه کرد گفت فول فول هست بعد من اون وسط اکسیژن کم آوردم بهم اکسیژن وصل کردن نواز قلب بچه گزاشتن گفتن بچه هیچی آب دورش نیست باهامون همکاری کن ک خفه نشه ۳بار زور زدم هیی میگفتن ماشاالله همینطوری ادامه بده بعد نفس کم آوردم اونا میخواستن بدون بخیه من زایمان کنم وقتی دیدن نفس کم آوردم ب واژنم سوزن اولی رو زدن تو سوزن خون رفت باز سوزن دومی رو آوردن ب واژنم زدن بهم گفتن می‌خوایم برش بدیم ممکنه دردت بگیره هااا من اصلا متوجه برش زدن شون نشودم تا برش زدن دیدم بچه ب واژنم مقعدیم فشار آورد ۳بار زور زدم گفتم سربچه اومد اومد نفس کم آوردم بچه رفت بالا یکی
گفت اکسیژن بهت وصله نفس عمیق بکش بعد زور بزن تا جایی ک نفست کار می‌کنه اصلا جیغ نزن منم همین کارو انجام دادم خدایی زور دومم رو زدم بچم سرش در اومد
مامان 🤰(صَنَم)👶 مامان 🤰(صَنَم)👶 ۴ ماهگی
خوب تجربه من از زایمان.....
از اولش اگه بخوام بگم که سردرد بودم ک از خواب بیدار شدم بعد ی ساعت خوب شدم اما بهداشت ک زنگ زدم گفت حتما بری بیمارستان فشارت بگیری. منم تا رفتم دیدم فشارم 16 سریع بستری کردن منو و گفتن باید زایمان کنی.. دیگه خلاصه قرص زیرزبونی گذاشتن بعد 1 ساعت دردام شروع شد چند ساعتی درد داشتم باز آروم شد دوباره گذاشتن قرص.. ورزش با توپ انجام می‌دادم و میگفتن روی تخت ب صورت سجده بشین.... دوباره دردام شروع شد واقعا درداش سخت بود خوبیش این بود ک مامانم میتونست بیاد پیشم... میومد کمرم ماساژ میدادخیلی خوب بود...ساعت 11نیم بستری شده بودم... بعد امپول فشار زدن دردام دیگه شدید تر وشدید شد.... خیلی درداش واقعا سخت و بود برام تحملش خیلی خیلی سخت بود..... ولی سعی می‌کردم موقع دادم نفس عمیق بکشم ک خوب بهم کمک زیادی میکردم بتونم تحمل کنم یا تا شروع می‌شد دردام میشمردم از 1 تا 10 و نفس عمیق میکشیدم... ساعت 1 درد و زور های ک بچه دیگه قرار بدنیا بیاد شروع شد تا ساعت 1:53ک ب دنیا اومد شیرین تر و لذت بخش ترین قسمت واقعا هرکی ک زایمان سزارین انجام دادم این لحظه شیرین ب دنیا اومدن بچه رو از دست داده کل دردات فراموشت میشه وای هرچی بگم کم گفتم از اول لحظه بیاد ماندنی... با تموم دردای ک میکشی🥰🥰
مامان شاهان مامان شاهان ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان پـ💙ـارسا مامان پـ💙ـارسا ۱ ماهگی
ساعت ده شب بود ک دردای شدیدی داشتم تا ساعت دو نصف شب اومدن معاینه کردنو گفتن چون بچه اولمه باید ده سانت شم دیگه رفتنو من بی اختیار زور میردم مامام میگف زور نزن ولی نمیتونستم
بی حدی زور میزدم ک پاهام میگرفت احس میکردم یه چیزی وسط پامه گفتم بچه اومد و بدو بدو دکتر اومد نگا کرد و گف سریع ببرینش رو تخت زایمان و من نمیتونستم راه و برم و ب سخنی رفتم رو تخت
در حین زور زدن یکم تیغ زدن و من اینقد درد داشتم ک درد اونو زیاد متوجا نشدم زور دوم بچه به دنیا اومد و دقیقا ساعت دو و نیم بود
و من از اونجا ب بعد چشام دنبال بچه بود گفت باید صبر کنیم تا جفت بیاد و خیلی زود جفتم اومد و شکممو فشار دادو کلی ازم خون اومد و بعد شروع کرد بخیه زدن ک من متوجه میشدم گفتم دردشو متوجه میشم گف بی حسی زدم ولی خب یکم درد داره دیگه تحمل کردمو بعد از یه ربع بردنم همون اتاقی ک اول بودم مامام اومدو بچمم اورد و من بی اختیار اشک میریختم
باورم نمیشد تونستم
گفت ساعت چهار و نیم میبرننت بخش تا اون موقع ب بچه شیر دادم و بغلم بود تا شد چهار و نیم اومدن لباسامو عوض کردنو بردنم بخش و مامانمو تا دیدم شروع کردم گریه کردن
مامان اهورا مامان اهورا ۱ ماهگی
مامان جواد مامان جواد ۲ ماهگی
پارت دوم
بهم لباس بستری دادن همراهم صدا زدن لباسام بهشون دادم
سنوم چک کردن گفتن ک وزن بچت کمه 2کیلو 750 گرم سنو 37 هفته داده بودم خب خلاصه منو بردن داخل زایشگاه ساعت 8 بهم سرم زدن تقویتی با ان سی تی گذاشتن تا ساعت 10 شب بعد ساعت 10 امپول فشار شروع کردن ولی خیلیییی یواش یواش میرف من ساعت 12 شب تقریبا دردام شروع شد در حد کم پریودی بود 1نیم شب سرم قطع کردن گفتن استراحت کن صبح ساعت 6 امپول فشار دوباره وصل کردن نیم ساعت بعد معاینه کردن 2 سانت بودم نیم ساعت بعد ک ب 3 سانت رسیدم کیسه ابم را پاره کردن و دردام شروع شد امپول فشار بیشتر کردن ساعت 7نیم صبح ب 5 سانت رسیدم دردام قابل تحمل بود ساعت 9نیم دردام زیاد شد بدجور وحشتناک فق راه نجات میخاستم پرستارا خیلییییی کمک میکردن بهم پمپ گاز دادن ک یکم بی حس بشم ولی فایده نداشت خیلییی معاینه تحریکی میکردن خیلییی کمک می‌کرد پرستارا واقعا خوب بودن کمک میکردن بعد بهم امپول تو پام زدن ک روند زایمان زود پیش ببره
مامان پناهم😍 مامان پناهم😍 ۴ ماهگی
ادامه تجربه زايمان طبیعی
دیگه گفتن از رو تخت بیا پایین ورزش کن مگه میتونستم بیام پایین از دردی ک داشتم حالا با اذیت رفتم پایین انقد درد داشتم نميتونستم همکاری کنم زیاد دیگه دوباره رفتم بالای تخت معاینه کردن هنوز ۸ سانت بودم انقد ک‌انگشت کردن ک شد ۱۰ سانت بهم گفتن زور بزن حالا نگه میتونستم زور بزنم نفس نداشتم همشونم دانشجو بودن بالا سرم یه دانشجو ی احمق اومد رو شکمم با دو تا مشتش شکممو فشار میداد من دیگه اون موقع داشتم حون میدادم زیر دستش از این ورم اون یکی دیگه هی انگشت میکرد واژنم تا بتونه بچه بیاد دیگه دیدن بچه نمیاد پایین و داره میمیره اومدن واژنمو برش زدن بعد یه رب بچم بدنیا اومد ولی گریه نمیکرد🥲 چون بهش فشار اومده بود تو کانال زايمان همم ک دانشجو ی شکممو فشار داده بود بچم اذیت شده بود ینی بچمو خدا دوباره بهم داد ‌‌‌‌... دیگه بدنیا ک اومد اومدن بخیه زدن بعد دوباره اومدن معاینه دیدن بخیه هام باز شده بدون اینکه بی حسی بزنن دوباره بخیه کردن ینی هر بخیه رو با گوشت و استخون حس کردم برشم خورده بودم زیااااد
مامان آریان 👶 مامان آریان 👶 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی#
سلام مامانا اومدم تجربه زایمانمو به اشتراک بذارم
قرار بود ۵مهر برم نامه سز از دکترم بگیرم و دکترم گفته بود توی ۳۸ هفته بیا . ۲۴ شهریور بود ساعت ۳ شب احساس کردم زیرم خیس شد بلند شدم تا چک کنم یک اب باشدت زیادی ازم خارج شد و همچنان میریخت مطمن شدم که کیسه آبم پاره شده کاملا رفتم بخش زایشگاه و بستریم کردن و گفتن باید طبیعی زایمان کنی چون زایمان اولته و نامه ام نداشتم گفتن درصورتی میبریم سز که طببعی نتونی طبق سونوی وزن ۳۶هفته و ۴روز بودم ولی طبق سونوی انتی ک بیمارستان حساب کرد گفتن ۳۷ هفته و ۴روزی خلاصه سرم بهم زدن دردام داشت شروع میشد اما خیلی کم مثل درد پریودی بود و قابل تحمل ساعت ۷صبح بود تقریبا که سروم فشار زدن دردام داشت شدیدو شدید تر میشد و اومدن معاینه کردن گفتن ۳ سانتی دردای خیلی زیاد زیر دل میگرف همراه با کمر درد اما خب میشد تحمل کرد تا که ب اوجش رسید دیگه زیر دل نمگرفت فقط یک حس فشار خیلی زیاد داشتی ک ب این مرحله ک رسید اومدن معاینه و گفتن فول شدی ساعت ۱۰و ۱۰ دیقه بود حدودا که دکتر گف زور بزن اگه خوب باشه میبرمت زایشگاه و بعد ک دید سربچه پایینه منو بردن رو تخت زایشگاه گفت هروقت حس فشار داشتی زور بزن با ۴تا زور بچه اومد و بچرو دادن ب همراه منم بخیه زدن یک ربع و فرستادن اتاق پسرم ساعت ۱۰ و ۳۰ اومد و ازهمون روز اول دیگه دردی نداری و راحت میتونستم بشینم ب بچم برسم شیر بدم و از زایمانم راضی بودم بنظرم می ارزید ک چند ساعتی درد بکشی اما بعد زایمان راحت ب کارات برسی 👶