دردهای بارداری به کنار درک نشدن از طرف اطرافیان به کنار، هر وقت میگم فلان جام درد میکنه انگار نه انگار، به شوهرم میگه من کمرم داره میشکنه بیا ماساژ بده میاد میده هاا ولی بعدش میگه نمیزاری من دو دیقه کار کنم، انگار من تنهایی حامله شدم خب تو کردی مرد

منم زایمان اولم خیلی بد بود درد طبیعی رو کشیدم بعد سزارین شدم از بیمارستان ک اومدم خونه مادر شوهرم بودم اصلا بهم توجه نمیکردن هیچ وقت یادم نمیره بخیه هام خیلی درد میکرد عفونت کرده بود مادرشوهرم میگ منم عمل شدم تو خیلی ناز نازی هستی از همونجا حالم ازش بهم خورد الانم شوهرم میگ زایمان کنی بریم خونه مامانم اخه خ.نمون پله داره سحته گفتم ن منو بکشی نمیرم اونجا مامانم میاد پیشم جمع میکنه منو منت مادر شوهر نمیخوام بکشم

ولی من برعکس شمام روزی زایمان کردم مادرشوهرم پشت در اتاق عمل مثل ابر بهار گریه میکرد همه فکر میکردن مادرمه وقتی زایمان کردم خیلی افسردگی داشتم همش گریه میکرذم پنج روز خونه مامانم بودم همش مهمونی ایقد اذیتم میکردن ملاحظه نداشتن روز پنجم رفتم خونه مادرشوهرم مثل پروانه دورم میگشت بهم رسیدگی میکرد همش گریه میکردم بغلم میکرد ایقد نازمو میکشید شوهزمم دست پرورده همین آدم ماه ماه فقط از خونواده خودم ناراحتم الان یک سال فقط میرم خونه مامانم ماهی یه بار اگه باشن اونجا میبینمشون مگه نه برام تموم شدن

من شوهرم خیلی هوامو داره و حواسش بهم هست به خاطر همین بی توجهی خانواده اش اصلا به چشمم نمیاد حتی یک زنگ هم نمیزنن ولی برام مهم نیست اصل شوهرمه که هست

من شوهرم خوبه ، بنده خدا از سركار مياد همه كار ميكنه. اما بيشتر وقتا نيست كارش زياده و خيلي وقتا ماموريت. خانواده شوهرم كه بيشتر از ٤٠ روزه يه زنگ هم بهم نزدن ، خانواده خودمم با اين كه ميدونن خيلي تحت فشارم كار خاصي نميكنن. ٦ ماهه از حالت تهوع مينالم يكي يه كاسه سيرابي نداد دستم . يكي نيومد يه روز غذا درست كنه بگه حداقل يه هفته غذا داشته باش، راه دوري.خيلي وقتا يادشون ميره حتي زنگ بزنن

اتفاقا شوهرم من خوبه خدارو شکر ولی خانواده‌اش اصلا اهمیت نمیدن اون یادم که حامله شد مث پروانه دورش میچرخیدن خواهر شوهرم حتی یه زنگ نمیزنن حال آدم بپرسن خانواده خودم شهرستان دیگه باید بسوزیم بسازیم خواهر

دقیقا منم همینجوریم🙂شوهرم اینقدر عصابمو خورد میکنع ک نگو بعدشم انتظار داره من ناراحت نشم هرچی دلش میخاد درمورد بابای بدبخت من میگه تا چیزی میشه میگه بابات منو چشم زده ک راست ب کارم نمیاد😶

من جدیدا رگ و ماهیچه پشت پام میگیره نصف شبا با گریه بیدارش میکنم پامیشه با روغن ماساژ میده طفلی

تو خونه چه کاری داره مگه همسرت که انقدر مهمه!

من مامانم یکم اینجوریه واقعا بارداری امروز روزگار با چندسال پیش متفاوته

وااای دقیقا حرف دلمو زدی