وای یه دفعه یاد ماساژای رحمی ک بعد از سز میدن افتادم 🥹🥹

من حسش نمیکردم چون بچم زیر دستگاه بود همش بفکر بچم بودم وااااای چقدر گریه کردم چون منو مرخص کردن و بچم بستری موند همش باگریه میخوابیدم صبح هم با گریه بیدار میشدم

وای نگو عذاب به خدا

من که از اولی تا سوم چهارمیشو نفهمیدم اخریشم یکم ماساژ داد دردم اومد دستشو گرفتم خودشم فهمید دیگه خون تو رحم نیست ولم‌کرد

واای آره خیلی درد داشت ولی من اصلا جیغ و داد نمیکردم

فک کن من سر اولی نداشتم دومی وایی وحشتناک بود بعد به دکترم میگفتم میگفت تازه گفتم بخشم اومدی اگه نیازه انجام بدن!..تازه شبش سرم فشار داده بود دکترم یه دل دردی شدم دیگه پرستاره درجش آورد پایین دردش آروم شد

😑اوووفففف یادم ننداز خیلی بدبود

من دیشب یاد اون صحنها افتادم مررردم

چقدر جیغ زدم هی دستشونو میگرفتم ک نکنن