ای خدااا از ترس مردم😭😭بچم از پله بیرون حیاط افتاد پایین🥹
داشتم تند تند ظرف میشستم که برم سرکارم ..پسرمم از پام‌چسبیده بود به پسر بزرگم کلاس اوله گفتم بیاد داداشو ببره بازی بده .داشتن تو خونه بازی میکردن ..چند دقیقه بعد دیدم صداش نمیاداا گفتم حتما با پسر بزرگم تو اتاقه صدای بزرگه میومد داشت بازی میکرد..یهوو صدای افتادن آمدن .بدو رفتم تو اتاق میبینم نیست تو حال نیست یهو صدای گریش بلند شد دیدم حیاط .دوتا پله بزرگه حدودا ۷۰ سانت افتاد پایین غش کرد از گریه😭همیشه رو در حساسم ببندن .پسرم در خونه رو باز کرد یادش رفت ببنده بچم رفت بیرون حواسشم نبوده 😑🫤🥺اون بچم گریه میکرد از حرصم بزرگه دوتا از پشتش زدم دعوا کردم بعدش خودم نیم ساعت باهاشون گریه کردم..خداروشکر هیچی نشد ولی خیلی ترسیدم سرم داره منفجر میشه 🥹

اینکه بزرگه رو زدی کار اشتباهی بوده اینجوری ممکنه از پسر کوچیکه بدش بیاد و فکر کنه تو اصلا بهش توجه نمیکنی و تموم توجهت سمت کوچیکه هست میدونم ترسیدی و غیر ارادی بوده بعد اینکه آروم شدی با بزرگه صحبت کن بگو چون تو بزرگ شدی من داداشت رو بهت سپردم چون میدونم تو همیشه مواظبش هستی
بعدشم عزیزم شما خودت باید حواست رو بیشتر جمع کنی از یه بچه ۷ ساله توقع نداشته باش ک مثل آدم بزرگا
باشه
بازم خداروشکر ک اتفاق بدی نیفتاده

اشکالی نداره منم گاهی همینطوری میشم پسر بزرگمو دعوا میکنم😑

اون بزرگه هنوز بچه هست از خودش نمی تونه مراقبت کنه بعد یه بچه رو سپردی بهش می زاشتی تو کالکسکه یا رورئک یا بعد ظرف میشتی بری سرکار بچه هات کجا میزاری