خانما دوروز پیش بچه هامو بردم پارک ی بچه ای اومده بود مریض بود از قبل هم دیده بودمش و با بچه هام آشنایی داشت و هی نزدیکشون میشد برا بازی سرفه هاش وحشتناک بود مامانای دیگه هم به مامانش تذکر دادن و گفتن نباید میاوردیش
چون خونمون نزدیک بود بچه هامو اوردم خونه و نیم ساعت بعد به حساب اینکه رفتن و بخاطر بهونه گیریا ارشا دوباره رفتیم بدون ایهان
حالا امروز ازصبح ایهان همش بهونه میگیره و هیچی نمیخوره حس میکنم بدنش داره گرم میشه ولی تب نداره فعلا
بخدا دو هفته س خوب شده بودن بعد از کلی دکتر و دارو دادن با دردسر و بیخوابی😔
اخه این چرا بچه ها مریض باید برن پارک من هربار ک بچم مریض میشه تا ده روز مهد نمیفرستمش بخدا از کارو زندگی افتادم دوماه پیش قراربود واکسن انفولانزا بزنیم اینقد بچه ها مریض شدن تا موند برا شنبه الانم ک اینجوری
الان چیکار کنم نزدیک یک ساعته داره گریه میکنه و چشاشو میمالونه خواب نداره شیربهش میدم یکم مک میزنه باز گریه میکنه

۴ پاسخ

من پسرم و بردم خانه بازی مریض شد بچه بی حال چشاشو نمی تونست باز نگه داره مامانه هم یه دستمال دستش فین فین داشت من نمی دونم چرا بعضیا اینقدر بی فکرن

وای واقعا اعصاب خوردی هستن مادرای بی فکر،بابا بچه ای ک مریضه و دارو میخوره واقعا حال نداره تو پارک بازی کنه،تو خونه بذار استراحت کنه

دیگه مریض شده ..پسرای منم مریض شدن بزرگه هفته پیش الان سرفه داره بخصوص تو خواب شب..کوچیکه هم دستشوییش سبزشده و هرزگاهی عطسه ...فعلا بدنشو با روغن زیتون روغن مالی کردم و لباس استین دار پوشوندم تا ببینم چی میشه فعلا تب نداره

منم دخترمو مهد می‌بردم بچه هاشون ک مریض بودن میاوردن دختر من همیشه مریض بود اصلا رعایت نمیکنن

سوال های مرتبط

مامان نازنین‌‌زهرا💗 مامان نازنین‌‌زهرا💗 ۵ سالگی
ی چیزی تعریف کنم از جمعه شب
حضرت صبرررر

با بچه ها اول رفتیم خونه مامانبزرگشون که خونه نیستن باغچه آب بدیم و بچه ها کلی آب بازی و گل بازی کردن و بعد مغازه لوازم قنادی و امامزاده
و اصل داستان
رسیدیم دم فروشگاه که روبروش پارک بود رفتیم یکم خرید کردیم بچه ها تشنه بودن آب خریدیم بدون دردسر دخترم ۵ سالم آب خورده پسر ۲ سالم آب خورده من خوردم بالاخره که رفتیم پارک و از آب سردکن باز پرش کردیم و این آب رو نیمکت بوده و بچه رفتن بازی
دخترم ی دوست پیدا کرده و گفتم دیگه بریم خونه یکم غر زده و باز تاب بازی و فلان و رفتیم بریم سمت ماشین
دم پارک بطریو از دست داداشش کشیده اونم گریه گفتم میریم تو ماشین بهت میده
رفتیم تو ماشین دخترم گفته مال خودمه خودم خریدم
پسرم گریه
باباش دید دخترمون اون بطریو گرفته دستش نمیده رفت ی اب معدنی دیگه خرید داد دست پسرم
حالااون اومده بطری قبلیه رو داده به زور جدیده رو میخواد بگیره
این گریه اون گریه
جیغ داد
تا خود خونه
اخر از سوپری دم خونه باز ی بطری جدید خریدیم🤕



نمیدونم چرا دقت کردم میبینم هرروزی که ما وقت بیشتری گذاشتیم تفریح بیشتری کردیم یا مثلا فروشگاهی جایی بیشتر تحویلش گرفتیم براش خرید کردیم این دختر بیشتر اعصابمونو خورد کرد
مامان هیرمان مامان هیرمان ۵ سالگی
امروز میخاستم خودمو بکشم از دست بچه ها😓آخه چرا چرا من دختر شدم چراااا😭😭😭دوسدارم بشینم ی ساعت گریه کنم برا خودم ولی نمیشه ینی ایقد درگیرم ک نمیتونم ی ساعت بشینم زار بزنمممم😭😓آخه خدا یا چرا من پسر نشدم ک برا خودم بخورم بخابم چراااا😭😭😭بخدا اگ از گناه اون دنیا نمیترسیدم خودمو خیلی وقت پیش خلاص میکردم اونم فقط فقط بخاطر اذیت بچه ها چرا ایقد باید حرص بخوریم چرا😭😓رفتم بهداشت یکی از سوال هایی ک از چند تا مامان اونجا می‌پرسید یکیشون این بود قرص آرامبخش مصرف نمیکنید😭 حتی همه میدونن ک با مادر شدن باید این قرصا مصرف بشه چون از دست بچه و زندگی روانی میشیم چقد ما زنا بدبختیم 😓اگ بخاطر بچه ها نبود میزاشتم میرفتم ی جای دورررر خیلی دور تو شهر غریب ک کسی نه بشناسم نه بشناسنم، 😭خیلی اذیتم میکنن خیلییییی ای خدا کی میشه زودی بزرگ شن ی کم راحت شم اون زن بگیره بره اینم ازدواج کنه بره نبینمشون 😓بخدا امروز چنان زدم تو سر خودم ک مغزم هنوز درد میکنه خاب ک ندارن ظهرا حتی ی ساعت از صبح بیدارن تا ۱۲ شب همش در حال جیغ و داد زدنم 😭😭😭چیکار کنم آخه کجا برممممممم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭