امروز میخاستم خودمو بکشم از دست بچه ها😓آخه چرا چرا من دختر شدم چراااا😭😭😭دوسدارم بشینم ی ساعت گریه کنم برا خودم ولی نمیشه ینی ایقد درگیرم ک نمیتونم ی ساعت بشینم زار بزنمممم😭😓آخه خدا یا چرا من پسر نشدم ک برا خودم بخورم بخابم چراااا😭😭😭بخدا اگ از گناه اون دنیا نمیترسیدم خودمو خیلی وقت پیش خلاص میکردم اونم فقط فقط بخاطر اذیت بچه ها چرا ایقد باید حرص بخوریم چرا😭😓رفتم بهداشت یکی از سوال هایی ک از چند تا مامان اونجا می‌پرسید یکیشون این بود قرص آرامبخش مصرف نمیکنید😭 حتی همه میدونن ک با مادر شدن باید این قرصا مصرف بشه چون از دست بچه و زندگی روانی میشیم چقد ما زنا بدبختیم 😓اگ بخاطر بچه ها نبود میزاشتم میرفتم ی جای دورررر خیلی دور تو شهر غریب ک کسی نه بشناسم نه بشناسنم، 😭خیلی اذیتم میکنن خیلییییی ای خدا کی میشه زودی بزرگ شن ی کم راحت شم اون زن بگیره بره اینم ازدواج کنه بره نبینمشون 😓بخدا امروز چنان زدم تو سر خودم ک مغزم هنوز درد میکنه خاب ک ندارن ظهرا حتی ی ساعت از صبح بیدارن تا ۱۲ شب همش در حال جیغ و داد زدنم 😭😭😭چیکار کنم آخه کجا برممممممم😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

۱۷ پاسخ

خداروشکر بچه دوم نیووردم

کفر نگو.فکر کردی پسر میشدی راحت بودی اونم یطور مشغولیت داره..زندگیت و مدیریت کن میدونم بچه داری سخته ولی تو مادری..

منم از دست بچه ها خسته شدم اذیتم میکردن حرف گوش نمیکردن از اینکه مادرم و زجر میکشم یهو پسرم اصلا فکرشو نمیکردم بیماری گرفت که خدا دوباره به من بخشید چنان زجری پشت اتاق عمل کشیدم وقتی یک لحظه تصور میکردم که بچم از پیشم بره فقط میخواستم شر باشه پر مسئولیت حرف گوش نکنه ولی پیشم باشه سالم باشه خییلی درد بدیه هنوز کابوس ماه پیش اتاق عمل بیمارستان زجرای بچم میبینم😭😭😭
زجه هایی که زدم من اصلا فکر نمیکردم این اتفاقا برای منم بیفته برای بچه من ،هنوزم درمانش ادامه داره ولی فقط اینکه کنارمه خداروشکر میکنم نگاش میکنم دستاشو میبوسم وغصه میخورم برای زجراش برای درداش برای زخمای جای عملش و...
من تو این مدت بیست سال پیر شدم
کاش سالم باشن فقط مسئولیت بدن کاش بی خوابی بکشیم به خاطر کارای روزمرشون به خاطر شر بودنشون
هیچ وقت ناشکری نکن هیچ وقت خسته نشو از مادر بودن فقط خداروشکر کن بچه ها سالمن کنارتن
شبا راه میرم دعاشون میکنم از خوابیدن میترسم که نکنه برای بچه هام اتفاقی بیفته😭😭😭

واقعا زن بودن سخته
من همیشه میگم مسائل مالی رو بذار کنار
یه پسر و دختر که پسر و دختر پادشاه هستن رو در نظر بگیر
اون دختر بازم درگیر پریودش که هست
ولی پسر هیچی

عزیزم‌حق داری
ولی شرایطو بپذیر دیگه ما مادر هستیمو باید کناربچه هامون باشیم.. اگه دارو هم احتیاج داری برو دکتر مصرف کن مهم آرامش خودته
امروز خسته ای مطمئن باش که فردا که بیدار شدی حتما سرحال تر و پرانرژی تری

بزارشون مهد تا یکم وقتا آزاد بشه

عزیزم قشنگگگگگگ با جون و دل میفهمگ چی‌ میگی
ولی فک نکن راحت میشی بخدا هرچی بزرگتر میشن دردسراشون بیشتر
ازدواج کنن شی نبینیشون؟؟؟چق راحت میگی

من‌همش ب نگرانم از اینگه اگ ازدواج کننن خوب نباشن یا هرچی مغزم سرم سوت میکشه و خیلی چیزای دیگه
الان شاید راحت باشی وای بعدا نیستی

نزار تا ظهر بخوابن صبح ها زودتر بیدارشون کن و نیم ساعت قبل خواب بهشون قطره یا قرص ملاتونین بده هورمون خوابه .شاید خوابیدن

من اذیت بچه رو تحمل میکنم ولی مردارو ن

شما بودی پسرتو ختنه نکرده بودی ختنه کردین؟؟

عزیزم منم متأسفانه باهات همدردم دلم میخواد از دست بچه هام فرار کنم ولی جایی نیست از دستشون خلاص شم امروز پسر بزرگم انقدر حرصم داد که مجبور شدم بزنمش و بعدش خودم ناراحت شدم

بله خیلی اذیت میکنن دیگه چیکار کنیم بزن به بی خیالی

چون بچه ها یسره پیش خودتونند اگه مهد میفرستادی حال روحیت خیلی بهتر بود منم پسرم مهد نمیرفت هم خودم خستع بودم همش هم بچه یجوری بود اصلا.مهد خوب خیلی خوبه واقعا باید برند بچه ها

حق داری

عزیزم خیلی سخته میفهممت منم دوتا دارم کوچیکه با اینکه نوزاده کم آوردم رفلاکس داره اصلا نمیخوابه کل روزو بیداره گریه میکنه بزرگه عصبی و بداخلاق شده منم رسما دیوونه شدم

چیکار میکنن مثلا؟

مگه بزرگ بشن بهتر نمیشن؟😢 پس به من گفتن لیا دوسالش بشه هم خوابش خوب میشه هم آرومتر میشه هم بچه داری راحت تر میشه ک😪

سوال های مرتبط

مامان آوین مامان آوین ۴ سالگی
سلام‌ خوبین خوشین انشاالله
مامانا من‌ دخترم تو مهدشون ناهارمیخورن و مهدشونم مهد خیلی خوبیه بعد چن روز پیش ک از مهد اومد بهم گف ک مامان منو دوستم غذای مونده بقیه بچه هارو خوردیم من تعجب کردمو با دخترم حرف زدم ک درست نیستو اینا امروز با مدیر مجموعشون صحبت کردم و گفتم ک حواستون باشه ب بچه هاو بهداشتی نیس اینکارو من بچمو ب شما سپردم اعتماد دارم بهتون گفتن ک امکان نداره همچین اتفاقی افتاده باشه گفتن ما ب تعداد همه بچه ها غذا سرو میکنیم و بعد بچه هارو صدا میکنیم بیان سر میز و ممکنه چند نفر غیبت کنن غذاشون رو میز میمونه و حتمااز اون خورده و ما ب بهداشت و اینا وسواسی عمل میکنیم و ازاین حرفا ک واقعا تمیز هم هست مهدشون..بعد گفتم باشه و گفتمم ک کلا دوبار برا دخترم نریزن غذا و ی دفعه بخوره کلا چون یکم اضافه وزن داره..خلاصه الان باز از دخترم پرسیدم گف نه مونده غذای بچه ها بود ک یکم تو بشقابشون مونده بود و اینکه بقیه مربیاو بچه ها رفته بودن ی اتاق دیگه دخترمنو یکی دیگه از بچه ها با اشپز سر میز بودن ک دخترم میگه خاله ک خانوم اشپزه حواسش نبود ب ما ندید و دوستم گفت ک بیا این پلوهارو بخوریم منم خوردم کسی ندید مارو..دخترم طفلکی گفتم‌اون غذاها دهنی بود شوک شد اصلا چون از رو ندونستنو حرف دوستش اینا این کارو کرد بقیه باید حواسشون میبود..حالا بنظرتون من مدیرش پیام بدم‌بگم ک واقعا همچین اتفاقی افتاد و انقد با اطمینان نگه و حواسشون بیشترجمع باشه
مامان آلا مامان آلا ۵ سالگی
سلام مامانا
ی مسئله ای برام پیش اومده لطفا نظر بدین من دیشب تا صبح نخوابیدم از بس فکرم درگیر بود
دیشب ما خونه مادرشوهرم بودیم با خواهرشوهرا و. بچه هاشون
پسر خواهررشومرم کلا بچه ناسازگاری ی مدت هم قرص می‌خورد و دکتر روانشاس میرفت با مامانش دیشب بحث می‌کرد و ی چیزی میخواست ۱۱ سالشه
اونم میگفت نمیدم ی دفعه شوهرمو بلند شد دستش گرفت با حالت بد که چرا با مامانت اینکارو میکنی و بی ادبی و....دختر من فقط جیغ می‌زد همه بلند شدن جداشون کنن منم رفتم جلوی شوهرمو گرفتم جداشون کردم هلش دادم داد زدم سرش که برو بیرون ب تو چه ربطی داره تو بچه خودتو تربیت کن ب تو ربطی نداره اون بچه پدرو مادر داره دختر خودتو نگاه کنه بچه ام میلرزید فقط داد میزد واقعا عصبانی شده بودم کلا همسر من ب همه چی کار داره تو خانواده ماهم از این کارها میکنه
خواهرشوهرم حالا میگه تو بزرگش کردی داداشم میخواست پسرمو ادب کنه منم گفتم تو هیچی نگفتی من اگه جات بودم داداشم ب دخترم ی چیزی میگفت میخوابوندم زیر گوشش به داداشت چه ربطی داره بچه رو پدرو مادر ادب میکنن داداشت خیلی زرنگه بچه خودشو تربیت کنه بدهکار هم شدم
شما جای من بودین چی میکردین عکس العملتون چی بود