خدایا واقعا بچه ها هرچی بزرگتر میشن سختی ها بزرگتر میشه
این آقا مع اینجوری چسبیده به من و اخم کرده عملا منو دیوونه کرده 🤣
غذا خوردن که افتضاح هیچی نمیخوره جز گوشت چرخ کرده به شکل کباب
امروز کلا ی لیوان شیر خورده
خواب افتضاح تر ساعت ۳ صبح می‌خوابه تا ۱۲ ظهر
بازی کردن همش با زدن منو باباش و عروسکا و کشتی و وسیله پرت کردن و جیغ داد
لجبازی هم که سلطانشه یک هفته بنده خدا شوهرم از سر کار میاد هی منو بغل میکنه و فلان ولی مسیحا بیدار ، آخر منو باباش بیهوش میشیم ایشون هنوز بیداره 😑😑
دیشب با دعوا و تهدید ۱۲ خوابوندمش ، صبح ۸ بیدار شدیم
هیچی که نخورده دو تا گاز نون جزغاله خورده ، ظهر رفتم رو تخت گفتم بیا بخوابیم منو خواب کرده رفته همه لگو و توپ و همه چیو ریخته تو هال پذیرایی و آشپزخونه
منم بیدار شدم عصبانی شدم کلا اسباب بازی هارو جمع کردم کمد هم گفتم دست بزنی دعوات میکنم اجازه نداری دست بزنی
خوراکی هم هیچی ندادم بخوره تا شام بشه
اینقد جیغ زد و نق زد‌ آخر اومد تو بغلم و الانم خوابیده
واقعا کلافه شدم دیگه

تصویر
۶ پاسخ

متاسفانه وارد دوره ایی شده که میخاد با لجبازی و دعوا کار خودشو پیش ببره این یکی از بزرگترین جالش های بچه پسره .حتما از یه مشاوره کمک بگیر که بتونی این پرخاشگریو کنترل و رفعش کنی

کاش ازمایشی ببریش شاید کم خونی داره

پسر منم اسمش مسیح سه سالش شده ینی دقیقا مثه پسر شما دهنم صاف کرده فک کنم اینایی که اسمشون مسیح مسیحا هست همینقدر لجبازن🥲😅🥰

انرژیش زیاد شده حوصله اش سرمیره ببرش پارک یا خانه ی بازی یا ببرش مهمونی بزار بازی کنه

باهاش بازی کن سرگرمش کن خستش کن خوراکی با هم درست کنید شکلای متنوع مثلا نیمرو درست کن شکل یه حیوونی چیزی تزیینش کن با بازی بده بهش بخوره ببرش بیرون پارک جایی انرژیش تخلیه بشه

خداروشکر شکر کن ما چندسال داریم دعا میکنیم ی همچین نعمتی بیاد و اذیتمون کنه😂😍🤌

سوال های مرتبط

فاطمه فاطمه قصد بارداری
پسرم پنج و نیم سالشه روزی دوازده بار در بهترین حالت گریه جیغ فریاد
از صداش جیغهاش گریه هاش تپش قلب گرفتم استرسی شدم فکر میکنم سرطانی چیزی گرفتم
لا دلیل بی دلیل مهم نیست چرا و برای چی گریه و نق زدن تا دقیقه ها
گاهی کنار میام اروم میکنم بی محلی میکنم من آدمی نیستم که بچه رو پرو کنم و لوس
مادر شوهرم خدا ازش نگیره از همون نوزادی بچه من رو اینطوری کرد
حتی خواب صبحش
وقتی بچم تازه فهمید دو سه ساله بو د فقط تشویق می‌کرد که نخواب خورشید سفیدی زد بیدار شو روز نخواب افرین پسرم و بازی می‌کرد باهاش تحریک می‌کرد گریه مینداخت بعد دست می‌زد و می‌خندید که چقدر خوب گریه میکنی افرین همینطوری این زنیکه رو عذاب بده یعنی منو و خیلی چیزهای دیگه
و تو مغز پسرم نشست از پنج صبح بیداره
شبها سخت میخوابه روزها اصلا نمیخوام
و من و شوهرم که عاشقانه ازدواج کردیم از هم متنفر شدیم و
مسببش مادر شوهر منه به پسرش گفتم مادرت رو نمیبخشم و نمیبخشم و دعا میکنم روحش از صراط علیین نگزره