۳ پاسخ

آها دیدم خیلی برات خوشحالم مبارکتون باشه

چیارو😐😐

چی آورد برات

سوال های مرتبط

مامان آرادکوشولو مامان آرادکوشولو ۳ سالگی
یکم دلدرد کنم شاید اروم شم خواب نمیرم از بس دلم شکسته....😔😔😔😔دیشب خونه آبجیم دعوت بودیم بعد شوهرم رفته بود ی سوسک داده بود دست پسرم و اونم باهاس بچه هارو میترسوند بعد خواستیم بیایم خونه من ب آراد گفتم مامان دیگه کثیفه بندازش دور بریم دستاتو بشوریم مریض میشی هرکار کرد نمیداخت بیرون منم گرفتم ازش و رفتم دستشو شستم و آراد خیلی گریه کرد یدفعه شوهرم جلو همه هرچی رسید بمن گفت ک چرا بچه رو ب گریه انداختی و ازش گرفتی خودم دادمش منم گفتم کارت اشتباهه نباید آیت چیزارو بدی دستش ولی اون خیلی بد رفتار کرد جلو همه واقعا قلبم شکست خیلی ماراحت شدم البته دفعه اولش نیستا همیشه بخاطر آراد هرچی میرسه بمن میگه اگ گریه کنه میگل هیچی نگو بهش ک گریه نکنه انگار من مامانش دیشب خونه آبجیم دعوت بودیم بعد شوهرم رفته بود ی سوسک داده بود دست پسرم و اونم باهاس بچه هارو میترسوند بعد خواستیم بیایم خونه من ب آراد گفتم مامان دیگه کثیفه بندازش دور بریم دستاتو بشوریم مریض میشی هرکار کرد نمیداخت بیرون منم گرفتم ازش و رفتم دستشو شستم و آراد خیلی گریه کرد یدفعه شوهرم جلو همه هرچی رسید بمن گفت ک چرا بچه رو ب گریه انداختی و ازش گرفتی خودم دادمش منم گفتم کارت اشتباهه نباید آیت چیزارو بدی دستش ولی اون خیلی بد رفتار کرد جلو همه واقعا قلبم شکست خیلی ماراحت شدم البته دفعه اولش نیستا همیشه بخاطر آراد هرچی میرسه بمن میگه اگ گریه کنه میگل هیچی نگو بهش ک گریه نکنه انگار من مامانش نیستم مثلا آراد رفته آب گرفته تو خونه و فرشارو خیس کرده میگه ولش کن چیز خاصی نشده ک 😔😔😔نمیدونم دیگه چ کنم ...نیستم مثلا آراد رفته آب گرفته تو خونه و فرشارو خیس کرده میگه ولش کن چیز خاصی نشده ک 😔😔😔نمیدونم دیگه چ کنم ...
مامان آیناز مامان آیناز ۳ سالگی
خواستم از بلای بزرگی که توی این دوروز گذشته به سرمون اومد براتون بگم که درس عبرتی بشه برا بقیه مامانا
دخترم یه لیزر داشت همیشه باهاش بازی میکرد پیش نیومده بود که قوه هاشو در بیاره جلو من قوه هاشو در آورد من از دستش گرفتم اما نمیدونم چطوری یکی رو برداشته بود یا چی اما یکیشونو چند ساعت بعدش رفته بود زیر پتو که من نبینمش خورد تا اینکه خورد جیغ زد من فک گردم حتما لوزه هاش درد دارن چون گلوشو نگه داشته بود بعد خودش گفت باطری خوردم تند تند دست تو دهنش کردم هنوز باطری تو گلوش بود اما بیرون نشد که هیچ رفت داخل بچم کلی بالا آورد بعد خوب شد دیگه حالت خفگی نداشت تند تند چند نفری همه جا رو گشتیم اما باطری نبود سریع بردیمش پیش دکتر گفت سریع عکس بگیرین و ببرین یه شهر دیگه اینجا ما نمیتونیم کاری بکنیم عکسشو گرفتیم دیدیم قوه توی معدشه دیگه همون در جا بردیمش شهر دیگه اونجا همینکه مشکلمونو فهمیدن دوباره سریع عکس گرفتن گفتن اگه لازم باشه آندوسکوپی میکنیم اما خداروشکر توی مری نمونده و گرنه در عرض دو ساعت بچه دچار خفگی و سوختگی مری و ریه میشه دیگه عکسشو گرفتیم دیدیم توی روده بزرگش رسیده خلاصه گفتن باید غذاش بدین دفع بشه الان دیگه ساعت یک شب بود دخترم خیچی نخورد بجز دو تاژله و خوابید
مامان باران و بهار مامان باران و بهار ۳ سالگی
مامان دریا و ملینا مامان دریا و ملینا ۶ ماهگی
داستان زایمان اول دریا
مامانا دلم خاست اول زایمان دریا رو تعریف کنم چون اون سه سال پیش هم تعریف نکردم
من تو بارداری خیلی سختی کشیدم ک حالا بماند دقیقا ۱۰ اسفند۱۴۰۰مادرم اینا شیرینی درست میکردن برا عید بعدش میخاستن خونه تکونی کنن ک من رفتم خونشون بعد نشسته بودم بوی گلاب خورد بهم گفتم وای دلم خاست مامانمم ی کم ریخت تو لیوان خوردم بعد شوهرم اومد دنبالم رفتم خونه ساعت حدودا ۱۰شب احساس خیسی کردم نوار گذاشتم عطسه کردم دیدم بله طبق سونو انتی ۳۶هفته کامل بودم ولی طبق پریودم ۳۸بودم
ما رفتیم بیمارستان گفتن بله نشتی کیسه اب و بستری همون شب مامانم خواهرم اومدن و شوهرم رفت خواهرم پیشم موند مامانمو فرستادم خونه رو مرتب کنه و وسایلمو بیاره بعد دیگه من بستری شدم رفتم خوابیدم تا ۶ اصلا درد نداشتم ساعت ۶اومدن آمپول فشار زدن ولی تا ۹ صبح هیچ خبری نبود بماند ک هزار بار معاینه میکردن و مرگ به چشمم دیدم بعد اومدم برا ورزش اصلا جون نداشتم ورزش کنم بیچاره خواهرم ماما همراهم بود چون خودش بلده اون ده تا زایید تا من یدونه بزام
ورزش نمیتونستم به زور منو ورزش میداد همش بیحال بودم و خوابم میبرد
همش احساس دسشویی داشتم نمیتونستم روتخت بخابم برا نوار قلب اینا بالاخره ساعت ۱۰ونیم اینا باز معاینه کردن ی وسیله گذاشتن مثل بادکنک باد میشد اون رحم مو باز کرد دیگ آشنا بودن هوامو داشتن گفتن اینجوری پیش بری دوروز طول میکشه ولی خودشونم کمک کردن خداییش همکارا خواهرم من برش هم خوردم و ساعت ۱۵و۱۵دقیقه دریا رو گذاشتن تو بغلم قربونش برم من
بعدشم خداروشکر صحیح و سالم بود و فرداش مرخص شدم