تجربه سزارین🍂

مامانادمن زایمان اولم طبیعی بود خیلی بد بود بچه گیر کرده بود تو لگن با دستگاه کشیدنش بیرون درکل خیلی بد بود
این یکی رو همه میگفتن دیگه راحت به دنیا میاری و ....
ولی بچم خداروشکر نچرخید و بت پا بود بخاطر همین نامه سزارین رو دکتر هفته ۳۷ بهم داد😍خیلی استرس داشتم همه میگفتن وای خیلی درد داره و خیلی بده و فلان ...خلاصه رسید روز موعود و ساعت ۷ رفتم زایشگاه بیمارستان آن اس تی گرفتن سرم وصل کردن و رسید نوبت سوند که خیلی استرس داشتم هی میگفتم درد داره ؟پرستار گفت خودتو شل بگیر و نفس عمیق بکش بتادین زد و سوند رو زد اصلا درد نداشت فقط یکم سوخت بعد خدمه اومد لباسامو درآورد و لباس بیمارستان تنم کرد خیلی موذب بودم هی میگفتم ببخشید
سوار ویلچرم کرد و بردنم اتاق عمل روی تخت درازکشیدم دکتر خیلی مهربون بود چند تا سوال پرسید پرسنل اتاق عمل خیلی خوش برخورد و پر انرژی بودن خدا خیرشون بده دکتر پرسید میخوای بی هوش بشی یا اسپاینال گفتم اسپاینال چون از بیهوشی میترسیدم دیگه بهوش نیام 😵‍💫دکتر گفت بیهوش برات بهتره چون بچه با پاست باید عضلات شکمت شل باشه
یه چیز سفید رنگ بود زد داخل رگم و من دیگه چیزی نفهمیدم
یهو بهوش اومدم تو ریکاوری دیدم ینفر شکمم رو فشار میده جون نداشتم داد بزنم ناله کردم گفتم اخهخخخخ ولی آخراش بود دیگه درد داشتم فقط ناله میکردم میگفتم درد دارم بعد بچه رو پرستار آورد انداخت روی سینم و سینم رو میذاشت دهنش ولیرمن نمیدیدم چشام باز بود ولی هرچی سعی می‌کردم چیزی نمیدیدم خیلی تار بود
با ناله گفتم بچم سالمه گفت اره

تصویر
۱۰ پاسخ

بعدش منو بردن بخش پسرم رو هم از قبل برده بود واکسن زده بودند و اوردن مامانم و شوهرم و دختر عمم گه پرستاره اونجا بودن کمک کردم از رو تخت جابه جا شم بعدش پسرم گریه میکرد گرسنه بود ولی شیرم نمیومد بهش شیر خشک دادیم تا ۴ روز تا شیر خودم بیاد طول کشید
دختر عمم خدا خیرش بده نذاشت زیاد درد بکشم شیاف میزد هر ۴ ساعت و امپول مسکن داخل سرمم زد ساعت ۱۱ شب پاشدم راه رفتم خیلی سخت بود ولی من قوی بودم و دیگه اجاره داشتم آب و غذا بخورم ....

پمپ درد میگفتی بهت وصل کنن

بسلامتی ایشالله
قدمش براتون پر خیر و برکت باشه نامدار باشه😍😘❤️

بسلامتی مبارکه

مبارکه عزیزم قدمش پراز خیرو برکت باشه

مبارکت باشه.
حالا من رفتم بیمارستان خصوصی گفتم بیهوشم کنین دکتر بیهوشی همچین با عصبانیت جواب داد که پشیمون شدم😅اونوقت از شما پرسیدن کدوم مدل میخواین

مبارک باشه عزیزم
دقیقا چند هفته و چند روز سزارین شدی؟
بچه منم بریچه و باید سزارین بشم،منم زایمان اولم طبیعی بود ولی برام خوب و راحت بود

چه خوب بسلامت گلم زیر سایه پدر مادر بزرگ بشه منم هفته دیگه سونو گرافی دارم دعا میکنم همچنین با پا باشه که دکتر نامه بده برا سزارین
شما از اول گفته بودن بریچه یا بعد ها بریچ شد؟

سلام عزیزم مبارکه. واسه زایمان اولت یعنی نرفته بودی معاینه لگن ببینن لگنت چطوره؟

قدمش مبارک باشه
چرا من به دکترها التماس میکردم بیهوشم کنن ، بیهوش نکردن
از کمرم بی حسی زدن

سوال های مرتبط

مامان جوجه🥰 مامان جوجه🥰 ۱ ماهگی
پارت سوم
ایپدورال خیلی خوب بود منم اگه این همه درد داشتم بخاطر زایمان زودتر بود و لگنی که تنگ‌ بود اومد بعد از سه چهار ساعت باز معاینه کرد گفت فول شدی مدفوع کن زور بزن تا دکتر بیاد من روی تخت به حالت سجده کردن که فقط فشار بدم زور بزنم می‌گفت سر بچه داره معلوم میشه مامانمم داشت میدید کنارم بود هنوز توی زایشگاه نرفته بودم ساعت دوازده دکترم رسید منم مدفوع کرده بودم گفت پاشو بریم زایشگاه ولی درست حس نمی‌کردم البته سه دوز ایپدورال گرفته بودم تا زایشگاه راه رفتم اونجا رفتم روی تخت زایشگاه حالا بچه نمیومد منم دیگ نمیتونستم زور بزنم چند روز نه خواب داشتم نه چیزی یه عالمه درد داشتم فقط دیگ یه ماما شروع کرد شکمم رو فشار دادن که بچه بیاد منم قلبم درد گرفته بود نمی‌تونستم نفسم بکشم بازم درد رو خیلی شدید داشتم حس میکردم که بهم دوز چهار ایپدرول رو زدن 😐 دکترم خیلی مهربون و با حوصله بود با دستگاه کمی سر بچه کشیدن جلو ولی شکمم فشار میدادن من خیلی بد بود نفس نمیشد کشید دکتر گفت دیگ فشار نده بهش آب بده دیگ بعد از نیم ساعت زور زدن بچه رو کشیدن بیرون گذاشت روی شکمم خیلی حس قشنگی بود گریه شدم شکمم کلا خالی شد دیگ برش هم زده بود چهار تا بخیه خوردم باز بخیه زد برش رو حس میکردم استخوان های واژنم خیلی درد میکرد خیلی گفتم حس میکنم همش بی حسی میزد بهم بردنم توی اتاقم دیگ دوساعت رفتم زیر اکسیژن چون بلند میشدم نمی‌تونستم نفس بکشم بعد یه ساعت اومدن گفتن راه برو برو دستشویی شوهرم دست گرفت برم سرویس دیدم یه عالمه سرگیجه دارم
مامان حامی مامان حامی روزهای ابتدایی تولد
پارت ۳ زلیمان
خلاصه دوتا دانشجو نابلد اومدن سوند بزارن منم از درد نمیتونستم دراز بکشم ایناهم هی میکردن تو در میاوردن تا اینکه سرشون داد زدم و نزاشتم ادامه بدن تا یه ماما اوند انجام داد سوند درد زیادی نداره ولی چون من خیلی درد داشتم برام عذاب اور بود...خلاصه گذاشتنم رو تخت و صدای داد من بود که کل بیمارستان و گرفته بود ماما ها بهم میگفتن خدا رحمش کنه رحمش داره میترکه...و بردنم اتاق عمل رو تخت عمل نشستم خم شدم که امپول بی حسی بزنه تا خم شدم کیسه ابم ترکید و خون اب بود که همینجور میرفت منم لرز کردم فشارمو گرفتن ۱۷ بود امپول بی حسی اصلا اصلا درد نداشت هیچی متوجه نشدم دراز کشیدم پاهام یخ کردن ولی هنوز هم تکون میدادمشون هم حس میکردم بتادین زدن و پرده رو کشیدن من میگفتم خانم من حس دارم هنوزا گف صبر میکنم یهو یکی از پرسنل اتاق عمل گف دکتر بچه داره از دست میره که تیغو کشید... همه ی دردشو فهمیدم جیغم رفت هوا درد وحشتناکی بود که دکتر گفت مخدر بزنین تا زدن من دیگه خوابم برد بیدار شدم داشتن ماساژ رحمی میدادن تو اتاق عمل و من گفتم بچم کجاست گفتن توی کانال زایمان گیر کرده بوده و اصلا تنفسش خوب نیست دیگه بردیمش دستگاه و تو ی ریکاوری هم شکممو ماساژ داد با اینکه بی حس بود پاهام خیلی دردم گرفت و بردنم بخش تا شب هی شیاف و مسکن زدن که دردام قابل تحمل بود تا امروز ساعت ۱۰ که گفتن راه برو خیلی سخت بود ولی به خاطر بچم بلند شدم و راه رفتم و رفتم شیر دوشیدم فقط ۲ سیسی شد کل شیرم بردم برا بچم دیدمش ولی هنوز حس نمیکنم که مال منه ....خلاصه اگه برمیگشتم عقب فقط فقط سزارین رو انتخاب میکذدم چون دردای بعدش با مسکن قابل تحمله ولی زایمان طبیعی خیلی سخته خیلی....
مامان فندوق مامان فندوق ۶ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان اورهان 🐣🧿 مامان اورهان 🐣🧿 ۳ ماهگی
تجربه سزارین پارت دوم

بعدش اومدن بردنم سمت اتاق عمل جلو در خانوادمو دیدم و خداحافظی کردم 🥺 ( اون لحظه برای همتون دعا کردم واقعا ) داخل اتاق عمل خیلی سرده کل بدنم داشت میلرزید دکتر بیهوشی پرسید بی حسی میخوای یا بیهوشی ؟منم سپردم به خودشون اونام گفتن استرست بالاست بدنت داره میلرزه بهتره بیهوش بشی خلاصه بیهوشم کردن یهو با درد وحشتناکی از زیر سینم تا پایین پاهام بیدار شدم همچنان داخل ریکاوری تو خواب و بیداری بودم که دیدم بچه رو اوردم گذاشتن رو سینم وقتی مک زد انگار واقعا یکی از اعضای بدنمو دوباره چسبوندن بهم 🥺 شروع کردم به گریه کردن بعد بردنم بخش خیلی درد داشتم همش گریه میکردم چون بیهوش شده بودم یکم خوابیدم بیدار که شدم دردم خیلی کمتر شده بود ( پمپ درد داشتم ) پمپ درد خیلی خوبه حتما بگیرید من شیاف و فردای عمل گذاشتم . فردای عمل پمپم که تموم شده بود دردم بیشتر شد که شیاف دادن بهم
قبل از بلند شدنم دو تا شیاف بزارید بعد چند دقیقه بلند شید ( من بلند شدنی زیاد درد نداشتم فقط نمیتونستم صاف راه برم انگار کمرم قفل شده بود )
#سزارین
مامان پندار مامان پندار ۷ ماهگی
تجربه زایمان (سزارین) پارت سوم
یدفعه دکتره گفت سریع اتاق عمل من یهو مثل چیز ترسیدم چون من زایمان اولم طبیعی بود از طبیعی نمیترسیدم ولی از سزارین اونقد تو گهواره بد گفته بودن مثل سگ میترسیدم گریه میکردم اومدن سوند برام وصل کنن اونقد اینجا گفته بودن سوند درد داره فلان بهمان من پاهام قفل کرده بود ماما گفت شل بگیر خودتو گفتم درد داره نمیخوام گفت اصلا درد نداره فقط شل بگیر شل کردم خودمو یدفعه گفت تموم شد واقعا واقعا اصلا نفهمیدم اصلا ن درد داشت ن هیچی فقط یه لحظه حس قلقلک بهم دس داد بعد من گفتم میخوام ب شوهرم زنگ بزنم گفتن خودمون زنگ میزنیم بعد من گریه میکردم میگفتم ن خودم میخوام باهاش حرف بزنم واقعا ترس عجیبی افتاده بود ب جونم سوار ویلچرم کردن جلو در آسانسور خواهرمو دیدم گفتم گوشیمو بده زنگ بزنم ب شوهرم زنگ زدم بهش گفتم میخوان منو ببرن اتاق عمل تو کجایی میگفت دروغ میگی زوده ک حالا وقتت مونده گفتم دکتر ختم بارداری داده بهم با گریه اینارو میگفتمااا یدفعه برگشت خندید گفت ینی امشب بچمون میاد دنیا گفت چی میگی نیم ساعت دیگه بچت میاد دنیا امشب چیه تلفنو قط کردم رو سرش😂😂😂😂 بردنم تو اتاق عمل پرسنل اتاق عمل واقعا آدمای خوب خوش اخلاق بودن همش من گریه میکردم دلداریم میدادن آرومم میکردن همش میگفتم بچم میمونه تورو خدا بگین میمونن میگفت هفتت ک خوبه چرا نمونه یدفعه گفتن پاشو بشین تا امپولتو بزنیم...
مامان تیارام 🩷 مامان تیارام 🩷 ۳ ماهگی
تجربه سزارین دو ...فرداش شد و دکتر اومد بالا سرم گفتم خانم دکتر شما گفتی حتم احتمالی من امروز زایمان میکنم ؟؟ بعد گفتم خانم دکتر من وزن بچم بالاس نمیتونم طبیعی بیارم میمیرم از درد
.دیدم دکتر گفت سزارین میشی شما ولی الان ن ی هفته وقت داری .. گفتم شکم من دیگ جای امنی برا بچه نیست گفت ۳۷ هفته ای آمپول ریه هم نزدی دیابت داری . نمیشه بچه رو برداریم ی هفته صبر کن .. خلاصه فشارمو گرفت. دید ۱۵ 🫤🫤گفت عجیبه یهو فشارت بالاس ی دستگاه دیگه آورد گرفت اون شد ۱۶.. و دوباره با ی دستگاه دیگه گرفت ۱۶.۹ بود ..دیدم سریع از اتاق زد بیرون منم گفتم بیخیال گرفتم خابیدم ... یهو دیدم کلی پرستار ریختن سرم .. واااای دیدم یکی اومد رگ بگیره ازم رگمو زد پاره کرد کل تخت با خون شد یکی فقط میگفتن باید الان سزارین بشی مسمومیت بارداری گرفتی برا بچه الان خطرناکه ..خیلی ترسناک بود یکی رگ می‌گرفت یکی اومد سوند گذاشت ک حالممممم از سوند بهم میخوره تو سزارین گوه ترینش همین سوند هست آخ خیلی سوزش داشتم سوند گذاشتن بعد سرم سولفات برام زدن اصلا تجربه خوبی نبود اون سرم بدنم داغ شده بود و میسوختم ‌‌..
مامان افرا💕 مامان افرا💕 ۱ ماهگی
مامان نیلا🐥 مامان نیلا🐥 روزهای ابتدایی تولد
داستان سزارین من
اول از همه من روز شنبه نامه سزارین اختیاری رو از دکترم برای روز چهارشنبه گرفته بودم
دوشنبه صبح ساعت ۹ خواب بودم یهو تو خواب حس کردم خودمو خیس کردم
خیلی حس بدی بود
بلند شدم دسشویی رفتم نوار گذاشتم همینجوری آب ازم میرفت به دکترم زنگ زدم گف برو بیمارستان منم میام
به شوهرم که محل کار بود زنگ زدم و با مامانم و شوهرم راهی بیمارستان شدیم
تو کل مسیر شلواری که پام بود هم خیس شده بود و دردهای نسبتا شدیدی داشتم ولی چون تصمیمم سزارین بود اصلا دوست نداشتم بشمرم دردارو
رسیدیم بیمارستان و مستقیم رفتم بلوک
خوابیدم رو تخت و nst رو وصل کردم من دردام شدید تر میشد مامای بلوک اومد گفتم من خیلی درد دارم به برگه nst نگاه کرد گف اوه خیلی دردات زیاده باید معاینه شی
واییییییییییی نگم از معاینه خیلی دردناک بود خیلی زیااااد
یهو گف ۶ سانت بازی و نمیشه بری اتاق عمل
میخواستم همونجا گریه کنم
گفتم به دکترم زنگ بزنید بیاد چون من قول سزارین ازش گرفته بودم
خلاصه یه خانوم مامای دیگه اومد آنژیوکت زد برام اصلا درد نداشت و سرمم رو وصل کرد
دکترم اومد بعد احوال پرسی گف باید معاینه شی معاینه کرد گف ۶ سانتی ولی سر بچه خیلی بالاس و سریع حاضر شو بریم تاق عمل
ماماهای بلوک به دکتر میگفتن تو قول دادی یه شکم اول طبیعی بیاری نیاوردی اینو بذار بزاد اینجا 😐 خلاصه کلی بهشون برخورده بود
یه خانوم مامای دیگه اومد سوند رو وصل کرد اونم هیچ دردی نداشت حتی میگفتن بعدش سوزش داره که به نظرم اصلا زیاد نبود و کاملا قابل تحمل فقط تا اینجا نه درد طبیعی بد بود نه هیچ درد دیگه چون همه قابل تحمل بود و بعدش رفتیم اتاق عمل
اتاق عمل رو تو پارت بعدی میگم کامل
مامان دلوین مامان دلوین ۱ ماهگی
تجربه سزارین
پارت ۲

هرچقد التماس کردم‌و‌ اسرار کردم با اینکه مامانم اسنا داشت تو بیمارستان ولی پرستار قبول نکرد که سوندو تو اتاق عمل وصل کنن و گفت اتاق عمل شلوغه

خلاصه رفتم که سوند و وصل کنه اینقد ترسیده بودم و استرس داشتم که‌حد نداشت گفت اروم میزنم نترس درد نداره اصلا
روان کننده زد و سوندو فرو کرد اینقد جیغ زدم اینقد جیغ‌زدم که میگفت صداتو بیار پایین مرد تو سالنه

مثل بچه ای که یتیمه و کتکش زدن و کسیو نداره شکایت کنه بغض کردم و تنم شد یخ خیلی سرذم شد خیلیییی لرز گرفته بودم بخاطر سوند
نشستم رو‌ویلچرو بردنم سمت اتاق عمل
دیگه نتونستم تحمل کنم همونجا زدم زیر گریه پرستارای اونجا و دکترای بیهوشی اومدن بالا سرم و‌دلداری میدادن یکم ولی اصلا حالم بهتر نشد
نشستم رو‌تخت اتاق عمل. دکتر بیهوشی اومد اولش خیلی مهربون باهام‌حرف زد
و بعد بیحسی رو‌ زد اینقد بدنم گرم شد کهاز ته دل کفتم‌اخیششش

اصلا اصلا درد نداشت انژوکت و سوند دردش خیلی بیشتر بود