تجربه زایمان (سزارین) پارت سوم
یدفعه دکتره گفت سریع اتاق عمل من یهو مثل چیز ترسیدم چون من زایمان اولم طبیعی بود از طبیعی نمیترسیدم ولی از سزارین اونقد تو گهواره بد گفته بودن مثل سگ میترسیدم گریه میکردم اومدن سوند برام وصل کنن اونقد اینجا گفته بودن سوند درد داره فلان بهمان من پاهام قفل کرده بود ماما گفت شل بگیر خودتو گفتم درد داره نمیخوام گفت اصلا درد نداره فقط شل بگیر شل کردم خودمو یدفعه گفت تموم شد واقعا واقعا اصلا نفهمیدم اصلا ن درد داشت ن هیچی فقط یه لحظه حس قلقلک بهم دس داد بعد من گفتم میخوام ب شوهرم زنگ بزنم گفتن خودمون زنگ میزنیم بعد من گریه میکردم میگفتم ن خودم میخوام باهاش حرف بزنم واقعا ترس عجیبی افتاده بود ب جونم سوار ویلچرم کردن جلو در آسانسور خواهرمو دیدم گفتم گوشیمو بده زنگ بزنم ب شوهرم زنگ زدم بهش گفتم میخوان منو ببرن اتاق عمل تو کجایی میگفت دروغ میگی زوده ک حالا وقتت مونده گفتم دکتر ختم بارداری داده بهم با گریه اینارو میگفتمااا یدفعه برگشت خندید گفت ینی امشب بچمون میاد دنیا گفت چی میگی نیم ساعت دیگه بچت میاد دنیا امشب چیه تلفنو قط کردم رو سرش😂😂😂😂 بردنم تو اتاق عمل پرسنل اتاق عمل واقعا آدمای خوب خوش اخلاق بودن همش من گریه میکردم دلداریم میدادن آرومم میکردن همش میگفتم بچم میمونه تورو خدا بگین میمونن میگفت هفتت ک خوبه چرا نمونه یدفعه گفتن پاشو بشین تا امپولتو بزنیم...

۲ پاسخ

فقط شوهرت 😂😂😂 چرا انقد ریلکسن این مردا

چندهفته زایمان کردین؟

سوال های مرتبط

مامان پندار مامان پندار ۶ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین) پارت چهارم
من مثل بید میلرزیدم از ترس سوزنش نمیگم زیاد درد داشت یا درد نداشت اونم ب آستانه درد آدم بستگی داره من واقعا امپولارو ک زدن واقعا اذیت شدم درد داشت برای من دیگه زدن پاهام گرم گرم شد دراز کشیدم یه پرده کشیدن دیگه فقط صدای حرف زدنشونو می‌شنیدم یدفعه صدای گریه ای پندارم اومد انگار دنیا رو دادن بهم بهترین حس بود برام یدفعه دکتر گفت وای مامانش ب این تپلی نی نیش چقد کوچولوه😂😂😂😂آوردنش چسبوندنش ب لپم لپای نرم خیلی حس خوبی بود دیگه چون زود ب دنیا اومده بود سریع بردنش منم حالت تهوع گرفته بودم بهشون گفتم گفتن سرتو بچرخون بالا بیار دیگه یه حالت خوابالودگی بهم دس داد خوابم برد یدفعه بیدارم کردن گفتن کمک کن جا ب جات کنیم منو بردن ریکاوری همش تو فکر شوهرم بودم گفتم آلان از اتاق عمل برم بیرون کسی منتظرم نیست اون هنوز خودشو نرسونده یدفعه بردنم رو بیرون ک ببرنم بخش یهو صدای شوهرم و خواهرمو شنیدم قیافه ای من اون لحظه😍😂دیگه رفتیم بخش پرستار اومد ماساژ داد شکممو چون بی حس بودم چیزی حس نکردم چون فشارم بالا بود ۲۴ ساعت سوند بهم وصل بود و اجازه نمیدادن از تخت بیام پایین و دردام با شیاف قابل تحمل بود بعدش اولین راه رفتن واقعا سخت بود اینم از تجربه ای زایمان من امیدوارم خوشتون اومده باشه و غلط،املائی های منو نادیده بگیرین😜😘
مامان پندار مامان پندار ۶ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین) پارت دوم
رفتم رو تخت دراز کشیدم ۵ یا ۶ تا دانشجو اینتر و رزیدنت اینا ریختن رو سرم سوال پرسیدنو فشار گرفتنو انژوکت وصل کردن اینا نوار قلبم کلا وصل بود بهم یه دوساعتی گذشت شد ساعت ۳ ظهر یه دکتر دیگه اومد بالا سرم سونو هامو نگا کرد جواب ازمایشامو دید فشارمو گفت بگیرن باز فشارم همو رو ۱۶ بود پایین نمیومد یدفعه گفت ختم بارداری من همینجوری متعجب نگاش کردم گفتم ینی چی برام توضیح داد ک فشارت بالاس وزن بچت خیلی کمه خونرسانی بهش داره قط میشه هر لحظه ممکن بچتو از دس بدی بیاریمش دنیا براش بهتره تا تو شکمت بمونه منم گفتم باشه ولی گریه میکردمااا من دوروز قبلش سونو داده بودم سفالیک بودم گفت ببرینش اتاق زایمان طبیعی رفتم اتاق زایمان نگای توپا میکردم رفتم حمام و دستشویشو چک کردم 😂 گفتم میخوام ب همراهم خبر بدین میخوام زایمان کنم گفت خودمون میگیم بخواب میخوام سرم بهت وصل کنیم توش آمپول فشار بزنیم یدفعه دکتر با دستگاه سونو اومد گفت میخوام سونوی آخر ازت بگیرم سونوم گرفت دید شدم بریچ😕😕
مامان دلوین 🎀 مامان دلوین 🎀 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی که به سزارین اجباری ختم شد پارت۴
هی داره میره بالا چون از صبح ۶تا زایمان صدای جیغ و دادشونو شنیده اجازه معاینه میدین دکترم گفت نه اماده سزارینش کنید و ۱۱و نیم بفرستین پایین وایییییی که چقدر من از زایمان سزارین میترسیدم انقدر که تو همین گهواره راجبش بد خونده بودم به ماما گفتم بلند بشم ورزش کنم امپول فشار زدی ؟چرا معاینه نمیکنی و ... گفت دکتر دستور دادن دیگه اومدن لباسای زایمان طبیعی در اوردن لباسای اتاق عمل تنم کردن و سوند وصل کردن (سوند گذاشتن و برداشتن اصلا درد نداشت)گذاشتنم رو ویلچر همراهی هام از تعجب هنگ کرده بودن وقتی شرایطم دیدن همسرم بغل کردم کلی گریه کردم مامانمم کلی بغلم کرد و گریه کرد و من راهی اتاق عمل شدم
واقعا اتاق عمل برای اولین بار خیلی عجیب بود همه چی تمیز یه محیط سرد و استریل با استرس رفتم پایین اما تا دکترم دیدم انقدر اروم شدم که خدا میدونه دکترم واقعا بینظیر بود و حرفه ای نه گذاشت کسی معاینم کنه اخرین ویزیتم
مامان معجزه💙🧿 مامان معجزه💙🧿 ۴ ماهگی
پارت اول:: سلام دوستای گلم اومدم از تجربه زایمانم بگم براتون. من بیمارستان انصاری نارمک زایمان کردم از اول تصمیم داشتم سزارین کنم چون واقعا از طبیعی فوبیا دارم.. ساعت 5ونیم صبح 6خرداد رفتم بیمارستان اونجا من رفتم قسمت بلوک زایمان همسرمم رفت برا تشکیل پرونده که همونجا 22میلیون گرفتن فعلا تا موقع ترخیصم تسویه کامل... لباسامو عوض کردم بعد منو بردن برا نوار قلب و وصل کردن سوند که من واقعا وحشت داشتم از این قسمت چون تجربه بدی داشتم ولی پرستاره با حوصله ایی بود گفت خودتو شل بگیر اصلا نمیفهمی منم چون ترس داشتم یکم پاهام میلرزید ولی سعی کردم تا جایی که میتونم خودمو شل بگیرم خلاصه سوند رو زد یه حس سوزش بدی گرفتم که بعد از پنج دیقه رفت بد نبود ولی من همش چندشم میشد و دوست نداشتم بعد که تموم شد دقیق طبق گفته دکترم ساعت هفت و نیم منو بردن اتاق عمل دکترم اماده نشسته بود منتظر من یه پرستار هم اومد گفت پمپ درد میخوایی که من گفتم نه نمیخوام ولی بعد از عمل پشیمون شدم بنظرم خیلی خوبه اگه بگیرید چون دونفر از هم تختی های من داشتن واقعا راضی بودن خلاصه منو دراز کردن رو تخت یه دکتر
مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 مامان پناه کوچولو🩷👧🏻 ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۲
رسیدم بیمارستان ازم nst گرفتن گفتن هم انقباضات زیاده هم ضربان قلب بچه بالاس باید همین الان بستری شی سزارین اورژانسی شی منم گفتم پس به دکترم زنگ برنید بیاد
به دکترم زنگ زدن تهران نبود منم گفتم فردا عمل کنید میخوام دکتر خودم باشه بهم گفتن انگار متوجه نیستی ضربان قلب بچه بالاس
خلاصه قبول کردم دکتر بخش منو عمل کنه دکتر خوبی بود خدابی اما از شانس من دکتر خودم نبود تازه به دکترم ۹ تومن هم زیر میزی دده بودم که اینجوری شد
خلاقه کفتن حاضر شو برای امل ساعت ۷ صبح بود گان و این چیزا پوشیدم نوبت سوند زدن شد من شنیده بودم درد داره خیلی میترسیدم بهشون گفتم تو اتاق عمل بعد بی حسی بزنید گفتن همشون مردن خلاصه من راضی شدم سوند برام وصل کنن
پرستاره گفت خودتو شل بگیر نفس عمیق بکش درد نداره منم همین کارو کردم کلا ۱۰ ثانیه طول کشید دردش هم قابل تحمل بود اونجوری که فکر میکردم نبود
من فیلمبردار واسه اتاق عمل و دیزاین اتاق vip داشتم که بخاطر اورژانسی شدن نتونستم انجام بدم خیلی ضد حال خوردم
خلاصه منو بردن اتاق عمل ا
مامان نون خامه‌ای مامان نون خامه‌ای ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
زیرم زیر انداز انداخت یه عالمه بهم بتادین زد و بهم گفت شل کن و نفس عمیق بکش اولش یکم حس سرما کردم و تمام شد یعنی کاری نداشت اصلا هم اونقدر ترسناک نبود نترسید اصلا من ترسو با وجود سوند یه بار رفتم دستشویی و برگشتم و راحت بودم
اومدن دنبالم بریم بالا برا زایمان دندونام به هم می‌خورد از ترس بردنم یه اتاق که تخت زایمان بود گفتن بشین روش متخصص بیهوشی اومد و باهام خوش و بش کرد بهم گفت اسم دخترت چیه گفتم هنوز نمیدونم گفت پاشو برو انتخاب کن بیا ما بدون انتخاب اسم برا بچه عمل نمی‌کنیم باورم شد داشت اشکم درمیومد که دکترم اومد داخل
انگار دنیا رو دادن بهم تا دیدم گفتم من نمیخوام زایمان کنم برگردونید توروخدا 😂خندید گفت ديگه خيلی دیره نترس و اینا 😂😂
دکتر بیهوشی گفت شل کن میخوام اسپاینال بزنم امپولش و که دیدم قشنگ سکته کردم
دکترم بغلم کرد و گفت سرتو خم کن دوبار امپولش و زد ولی چون می‌ترسیدم نمیتونست بزنه همش میگفت شل کن و نترس بار سوم تونست بزنه
بهم گفت دراز بکش تا دراز کشیدم یه حس گزگز اومد تو پاهام و یه آقای دیگه گفت میخوام بهت خواب آور بزنم تا اومدم بگم نه زد و دیگه هیچی نفهمیدم
آخرای کارشون بود که‌ بیدار شدم دیدم جلو چشمم پرده است گفتم دکترم کو بچم کووو یه لپ گرم چسبید رو گونم و بهم گفتن خوشگل ترین دختره دخترت🥹❤️
مامان یارا🤍🫀❤️ مامان یارا🤍🫀❤️ ۱ ماهگی
تجربه زایمان قسمت دوم:
سوند و گذاشتن و منو نشوندن رو ویلچر سوند درد نداشت ولی من هی خودمو سفت میکردم میترسیدم بریزه یا در بیاد هی میگفتن هیچی‌نمیشه شل کن.منو با ویلچر بردن سمت اتاق عمل اول وایسادیم شوهرم اومد داخل بلوک زایمان باهاش خدافظی کردم اون پشت بلوک زایمان منتظر موند منو بردن پشت در اتاق عمل منتظر دکترمم بودیم ساعت ۷وبیست دقیقه صبح بود.من اونجا هی گفتم داره دستشوییم میریزه گفتن نه احساس میکنی دوباره حس کردم خیس شدم گفتم بهشون گفتن نه بابا سوند داری احساس میکنی این بار تا پایین پام خیس شد دستمو بردم زیر خیس شد نشونشون دادم گفتم ببینید من خیس شدم داره ازم میریزه پایین دیگه زیرم و دروشیت انداختن و گفتن دوباره بشین گفتم بابا من دارم خیس میشم هی نجسه بدم میاد کثیفه خیلی ریلکس و راحت میگفتن ول کن بابا هیچی نیست الان میری اتاق عمل هیچی نمیفهمی خلاصه دکترم همون موقع اومد نازم کرد و گفت ببرید تو اتاق عمل.منم استرس اصلا نداشتم رفتم تو با پرسنل سلام کردیم و گفتن بشین روتخت گفتم من سوندم شله داره ازم میریزه نگاه کردن گفتن هیچی نیست سوندت محکمه.من دیگه بیخیال شدم نشستم رو تخت و گفتن دستت و بذار رو زانوهات همون موقع دکترمم اومد تو اتاق و اومد دستشو گذاشت رو دستم و پاهام.دکتر بیهوشی داشت کمرمو بتادین میزد گفت شل کن فقط اینو ک گفت دستشو زد به کمرم من سریع سفت شدم خندیدن گفتن نه شل باش.دیگه شل کردم و سوزن و زد هیچی حس نکردم واقعا خیالم راحت بود داشتن مایع رو وارد میکردن یهو انگار برق گرفتم پریدم سریع دکترم و پرسنل دست و پامو گرفتن گفتم برق گرفت انگار منو دکترم ب دکتر بیهوشی گفت جای خیلی خوبی زدی ک حس برق گرفتی داره.سریع درش اوردن و گفتن دراز بکش
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان من پارت هشت
😂دوباره من نزاییدم اغاااا ساعت ۱۲شبه به من گفته بود ۴برم بیمارستان اماده بودم دوباره چیکار کنم
خلاصه اونقد پشت تلفن گریه کردم که نمیدونستم فیلمبردار با بیمارستان هماهنگ میشه فلان تلفن رو روم قطع کرد یه چند دقیقه بعد زنگ زد برو بیمارستان بستری شو میام بازم دلم سوخت برات😂
باز من میرم بزاعم به امید خدا🤣🤦🏻‍♀️
فیلم بردارم که نشد دیگ حسرت اون فکر میکرد ب دلم موند صبح ۴ بستری شدم فیلم بردار زنگ زد بیام؟ ب دکترم پیام دادم گفت باشه کلی خوشحال شدم🥺🥺
اومدن بستریم کنن گفتن سوند گفتم من سوند نمیخام گفتن عمرا نمیشه دوباره بحث کردم اونجا اینبار همسرم و مامانم میگفتن بزار بزارن این همه ادم گذاشتن چی میشه مگه
چون منو اوژانسی زده بودن همه خانما رفتن مشاپر بیهوشی منو نبردن گفتن دکتر ۸ عمل داره و تو باید تا ۸ تموم بشی ۶ رفتم اتاق عمل گفتن سوندم بمونه اتاق عمل با بیحسی و گفتن که اونجا کلی مرد هست گفتم مهم نیست درد نکشم فقط😅🤌🏻
با گریه و خداحافظی رفتم اتاق عمل همه میپرسیدن چیشده چرا گریه میکنی میگفتم میترسم دستام میلرزید از ترس
مامان حلما🎀🩷 مامان حلما🎀🩷 روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم سزارین من🫧💛
بلاخره انقدر به دکتر زنگ زدن جواب داد قضیه رو بهش گفتن اونم گفت ۱۰دقیقه دیگه خودشو میرسونه و به پرستارا گفت اماده اتاق عملش کنید تا من میرسم اماده باشه.سریع بهم اکسیژن وصل کرد و امدن سوند وصل کنن اصلا سوند وصل کردن درد نداشت من خیلی شنیدم میگفتن درد داره میترسیدم ولی اصلا درد نداشت بعدش فقط یذره سوزش امد بعدش دیگه هیچی.لباس هامو پوشیدمو منو گذاشتن رو ویلچر و بردن اتاق عمل وقتی اتاق عمل رو دیدم خیلی ترسیدم و استرس گرفتم دلم داشت کنده میشد میخواستم بگم نمیخوام زایمان کنم منو نبرید داخل ولی چاره ایی نداشتم دکتر بی هوشی امد منو بردن روی تخت با کمک همکارش سوزن و زدن سوزنش درد داشت و یکمم سوزش .بعد سوزن سریع منو خوابوندن رو تخت همون لحظه پاهام داغ شد و بدنم سِر شد.بقیه پرستارا امدن دوتا رگ گرفتن و سرم بهم وصل کرد با دستگاه فشار و اکسیژن و چیزای دیگه که اسمشون رو نمیدونم که دیدم دکترم امد جلومو یه پرده زدن من از بس استرس داشتم اصلا حالم خوب نبود داشتم سکته میکردم از بس میترسیدم.حرکت دستای دکتر و حس میکردم