۵ پاسخ

اگ بش اعتماد داری بیخیال
همه نیاز دارن یکم برا خودشون وقت بزارن

بد به دلت راه نده عزیزم نیمه پر لیوان ببین بد بین نباش

بنظرم ب پدر شوهرت اینا زنگ بزن بگو ک تنهام گذاشته

شب نمیاد

کله شو میکندم

سوال های مرتبط

مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 مامان 🎵امیرعلی🎶 و🌱 ۴ سالگی
⛔ لطفا 🚫 لطفا 🚫 لطفا 🚫 عزیزی که باردار هستی نخون ...⛔


امروز ۲۷ام رمضانه و من برای بار دوم از ماه مهمانی خداوند بیرون انداخته شدم ...
امسال حتی شب های قدر هم اجازه ورود به خونه اش رو نداشتم چون هم خودم مریض شده بودم و هم پسرم ...
یه جورایی خودمو باختم انگار ...
می ترسم!
چند روز پیش ازش خواستم تا منو نبخشیدی بهم فرزند نده دیگه ... هروقت بهم عطا کنی یعنی بخشیدیم!
۴روزه شده ۲سال!
۲سال پیش ۲۳ماه رمضون ات بعد از احیای شب قدر، بعد از اووون همه گریه و بی تابی اومدیم خونه و من اون قرص هارو با گریه استفاده کردم، عین ۴۵دقیقه رو گریه کردم چون دیگه حوصله بحث نداشتم!
خسته بودم! بریده بودم!
دلشکسته بودم!
من تنها بودم! فقط من بودم! خودم و خودم!
مسعود رفته بود معاینه فنی بگیره و منو تو این لحظات مهم تنها گذاشته بود ...
یه جورایی انگار میخواست خودشو مبری کنه از این کار؛ با اینکه تماما خودش موافق این کار بود و تماااام قد وایساد و گفت باید ک باید!
"با سکوتش با حرفاش با بی محلیاش با تمام وجود ۳روز ی کلمه هم باهام حرف نزد، ۳روز هیچی نخورد، هییچییی! روزی فقط یه استکان آب"!
مامان عروسکِ من مامان عروسکِ من ۳ سالگی
دخترا
دختر من یجوریه یا یجوری شده:
قبل عید رفتیم خونه مادرشوهرم و پسردایی شوهرم مجرده چهارشونه و هیکلی و قدبلند اونجا بود دخترم گریه کرد و تا اون یه روزی ک اون اونجا بود دخترم از اتاق بیرون نیومد. اگرم بزور میومد با بغض بود.
یا یروز دیگه یکی از خانم فامیل مادرشوهرم اونجا بود دخترم قشنگ باهاش اوکی بود و حرف و خنده و بازی اما بعد چن ماه ک همون خانم رو دید گریه کرد بحدیکه اونا رفتن از خونه مادرشوهر اگرم ساکت بشه از اتاق بیرون نمیاد. یا یروز دیگه دایی و زندایی شوهرم اومدن خونه مادرشوهر و اصرار داشتن ماهم بریم از قبل ب دخترم گفتم همش میگفت نه نمیام اما واس اینکه عادت نکنه با بدبختی بردیمش اولش بغض کرد بعدش ک دید اونا مهربون و باهاش بازی میکنن باهاشون خوب شد و موقع برگشت میگفت دایی و زندایی و دوس دارم اما چن هفته بعد گفتم بریم خونه مادرشوهرم دخترم میگفت اگه دایی زندایی اونجان نمیام و نریم.
یا چن روز پیش فرشامو نو دادیم قالیشویی کارگرا اومدن پشت در وایستاده بودن ک بیان فرشارو جمع کنن دخترم اونقد گریه کرد یعنی گریه کردا در بحدیکه کبود شد آخرش من با این کمرم با شوهرم تنها وسایل رو بلند کردیم و فرشارو جمع کردیم یعنی دخترم نذاشت اونا بیان داخل و کارشونو بکنن. یا تعمیرات داشتیم تو خونمون هرکاری کردیم دخترم از گریه کبود شد و اجازه نداد اوستا کار بیاد کار کنه مجبور شدم ببرمش بیرون تا اونا بیان کار کنن تو خونه. یا امروز ک قالی هامونو آوردن قبل اینکه بیان تماس گرفتن دخترم تا شنید یکی میخاد بیاد از گریه کبود شد و آخر بردمش بیرون و قالیها رو شوهرم تحویل گرفت هرچیم ازش دلیل میپرسم میگم چرا می‌ترسی گریه میکنی میگه آخه دوس ندارم هیچ دلیل قانع کننده ای نیست.