۴ پاسخ

بچه منم تا ۴۰ روزگی داشت..خوب شد دوباره دوماهگی بنظرم یکم زرد بود.دکتر گفت اگر قدرت مکیدن و بلعیدنش خوبه و آروم و قرارش طبیعیه (یعنی‌نه خیلی بیحاله نه خیلی بی قرار)مشکلی نیست

زرد نیس ک ولی زردی از بین میره تا دوماه دیگ نگران نباش
پس قدیمیا چی ک زردی داشت بچشون دکتری نبود خوب میشد زردی

نگران نباش دختر منم با اینکه زردیش زیاد نبود کنار چشمش بمقدار کم زرد بود خودش رفت .چون رزدیش ۲ هست خیلی احتمالش ضعیفه که دوباره برگرده
ولی اگه زیاد شد باید واسه زردیش دوباره ببریش

نه بابا چشم منم همینطوریه مشکلی نیست که

سوال های مرتبط

مامان Ayhan🤍💗 مامان Ayhan🤍💗 ۱۱ ماهگی
این روزا رو هیچ وقت یادم نمیره ...

هیچ وقت برای زایمان آمادگی نداشتم اونروزا .. فقط شب به فکر ناهار فردا بودم تنعا دغدغم همین بود که فردا چی بپزم و بعدش شوهرم که رفت سرکار برم خونه مامانم ...آخه هنوز ۳۷هفتع بودم و دوروز قبلش رفته بودم پیش دکترم گفته بود یک سانتی هنوز چیزی نیست و جا داری تا به دنیا اومدنش ...
خوابیدم و صبح با خیس شدن از خواب پریدم و با همون موهای خراب و لباسای معمولی رفتم بیمارستان .. فهمیدم کیسه آبم پاره شده رفتم بیمارستان و دکترمو دیدم گف عزیزم طبیعی هستی من میرم نیم ساعت قبل از اینکه به دنیا بیاد میام پیشت تا ده سانت نشدی من نیستم .. با کلی استرس رفتم و پذیرش شدم .. رفتم مامانای ک طبیعی زایمان میکردن جیغ میکشیدن وحشتناکککک. خیلی ترسیده بودم و منم کم کم دردام شروع شده بود و تا سه سانت رفتم تا اینکه نوار قلب گرفتن و گفتن سزارین اورژانسی هستی رفتم اتاق عمل ترسیده بودم و ی حس عجیبی داشتم .. اشکام میریخت ... بچم به دنیا اومد و از بیمارستان ک مرخص شدم گفتع بودن باید پیش متخصص ببری بچع رو .. بردم تا اینکه فهمیدم زردی زیاد داره .. واسه زردی آیهان ده میلیون خرج کردیم .. تا چهل روزگی زیر دستگاه بود و من با شکم پاره و بخیه شده نگران بچم بودم ... شیرخودمو بهش میدادم بچم با وزن سه کیلو به دنیا اومد و بیست روزه شده بود بردیمش ۳۱۰۰بود و دکتر گفت باید فقط شیرخشک بدی .. من مونده بودم برای زردی زیادش غصه بخورم یا اینکه وزن کم کرده و توی بیست روز صد گرم بیشتر شده غصه بخورم ... خلاصه روزای سختی بود برام خیلی غصه خوردم .. همش گذشت همش ... اما خیلی غصه میخوردم...🥺
مامان ریتاجم... مامان ریتاجم... ۱۳ ماهگی
داشتم تایپکای قبلم می‌خوندم که بخاطر آریوجی آر بودن بچم ترسیده بودم و نگران...
چقد ترسوندم و گفتن بچت دستگاه می‌ره بچت فلان می‌ره بچت ریزه
و من چ شبای ک اشک میریختم و التماس خدا نکردم که خدایا بچم سالم بزار بغلم...
ا اون روزا ۵ ماه میگذره
خدارو شکر بارداریم اولاش خیلی خوب بود فقط آخراش اذیت شدم بخاطر اریوجی ار شدنش
اصلا شکم نداشتم طوری که وقتی رفتم بیمارستان بهم گفتن اومدی سقط کنی گفتم نه اومدم زایمان کنم بهم می‌خندیدن...
خداروشکر بچم ب دنیا اومد هیچ مشکلی نداشت دستگاه نرفت زردی هم نداشت روز بعدش مرخص شد
برعکس آدمای دور ورم از بچم ب خاطر ریز بودنش می‌ترسیدن من واسم طبیعی بود و خیلی راحت بلندش میکردم و عوضش میکردم
فقط تنها چیزی ک اذیتم میکرد مسخره اطرافیان بود بازم الان بچم ریزه میزس و ب بچهای ۵ ماه نمیخوره ولی خدا رو هر روز شکر میکنم ک سالمه
و الان خیلیا بهم میگن چقد خوب تونستی بزرگش کنی و ا پسش بر میای
و من هر روز خداروشکر میکنم بابت این نعمت ک بهم داده🥲❤️
1404/1/13