سلام مامانا میشه راهنماییم کتید من چجوری با مادرشوهرم رفتار کنم ما ده ساله ازدواج کردم‌ تو این ده سال هر وقت بچه های خواهرشوهرام تولد گرفتن ما کادو دادیم با اینکه وضع مالی پدر شوهرم خیلی خوبه ما بع اندازه اونا همیشه کادو میدادیم ولی وقتی بچه ما به دنیا اومد اونا کادو ندادن فقط یکیشون یه بلوز یه پاپوش وجوراب اورد درصورتی که ما رسم داریم طلا میدم حتی شده سکه پارسیان باید بگم وضع همه شون هم خیلی خوبه حالا مادر شوهرم چپ‌راست میاد به من میگم تولد نوه ام هست مذ پنج دومن دادیم اون یکی خاله ش هم پنج دومن داده گناه داره میخواد طلا بخره😐من خودمو خیلی کنترل کردم که چیزی نگم دلخوری ‌پیش نیاد ولی از اینورم خودم دارم اذیت میشم چی بگم بهش کا دیگه هیچ وقت قضییه کادو رو پیش نکشه راستی اون برا دختراش همیشه طلا میخره تولدش که میشه هی میاد جلو شوهرم میگه اون برام فلان کادو خرید اون هم فلان کیف مارک خوب عزیزمن تو‌تولد شوهر من طلا بده من خودم برات کادو میخرم نیاز نیست بگی تو این ده سال یه شال هم برا من نخریده بعد توقع داره من روز مادر براش کادو بخرم

۲ پاسخ

بگو من تا حالا زباد کادو. بردم. نیاوردن. پس بدن. از این ب بد ن کادو میبرم ن بیارن.

یک عدد عروس ساده 😐

سوال های مرتبط

مامان مهبد مامان مهبد ۱۰ ماهگی
سلام مامانا
بیایین یکم درد و دل کنیم، بچه داری خودش یه پروسه بزرگه که واقعا نیاز داریم کسی در کنارمون باشه هوامون رو داشته باشه، مخصوصا از نظر روحی و روانی . تو این مدت خیلی حرفایی زدن که اگه نمیزدن نه از چشم ما می افتادن نه اینکه واقعا زدن اون حرف تاثیری روی زندگی خودشون نذاشته فقط خودشون رو اون لحظه خالی کردن و چقدر فشار روانی رو روی ما زیاد کردن حالا از مادر خودمون بگیر تا هفت پشت غریبه ..... ولی بیشتر از همه اون چیزی که تو ذهن حداقل من باقی مونده و روح و روانم رو خورده حرفهایی بوده که از عزیزترین های زندگی خودم شنیدم، که از همون روز اول بیمارستان و بعد از زایمان شروع شد، ۱) همون روزی که زایمان کردم و رو تخت بیمارستان بودم یه عزیزی اومد ملاقات و یه نگاه بهم کرد و گفت انگار یکی دیگه هم اون تو ( داخل شکمم) جا مونده . و چقدر اون لحظه درد داشتم ولی الان درد رو یادم رفته ولی اون حرف رو نه، ۲) روز دوم بعد زایمان ترخیص شدم و رفتم خونه و یه عزیزی که اومده بود کمک حالم باشه گفت برو یه دوش بگیر بیا برا خودت شام بپز یکم جون بگیری و من با حال در مونده داشتم فکر میکردم من یه روزه زایمان کردم الان باید وایسم پای گاز!!!! دارم فکر میکنم اینکه عدد گذاشتم ممکن تا هزار هم بشمارم و این حرف ها و کدورت ها و زخم زبون ها که توی ذهنم باقی موندن تموم نشن ..... میخوام بگم ما مادریم، همون دخترای دیروز که زندگی مون بعد از بدنیا اومدن بچه هامون به دو قسمت کاملا متفاوت تبدیل شده ، از ما که گذشت ولی یاد گرفتم اگه رفتم دیدن کسی که بچه ش تازه بدنیا اومده اگه بلد نیستم حرف مثبتی بزنم حداقل سکوت کنم و هیچ حرفی نزنم