۲۰ پاسخ

منم سزارین بودم ولی بیحسی زدن بیحس نشدم بیهوشم کردن بخاطر اینکه قلب من مثل بقیه نیست این طرف دیگس

من با شوهرم تصمیم گرفتیم دیگه بخوابیم همین که دراز کشیدیم یهو یه دردی تو دل و کمرم پیچید بعد چند ثانیه ول کرد
یکم بعد دوباره شروع شد هر بار به شوهرم میگفتم فاصله بگیر... تکون نخور... بهد چند ثانیه مکث میکردم ول میکرد میگفتم خب... بغل کن
دوباره میگرفت...این چرخه انقدر تکرار شد که شوهرم بیچاره کلا فاصله گرفت فوری هم خوابش برد😂
من قبلا هم دردای کاذب گرفته بودتم فکر میکردم لاز همونه ادامه دار و شدید تر و با فاصله زمانی منظم که شد شک کردم که درد زایمانه
تایم گرفتم دیدم هر 3 دقیقه میگیره
یعنی واسه من اینحوری نبود که از ده دقیقه یکبار یا نیم ساعت یکبار شروع شه یواش یواش کم شه از همون اول سه دقیقه یکبار بود
خلاصه مطمئن نبود درد زایمانه یا نه
همینحوری تا 5 صبح تو رخت خواب با درد سر کردم و تو فاصله سه دقیقه ای بین دردا هربار میخوابیدم و خوابممدمیبرد...
یعنی تو هر سه دقیقه من میخوابیدم
ساعت شد 5 صبح بلند شدم ساکمو اماده کنم و کارامو انجام بدم و شیشه شیرو تو آب جوش بندازم و ساک خودمو آماده کنم
لباس زیرمم خیس شده بود کلا که هنوز نفهمیدم کیسه آب بود یا نه
ولی فکر میکردم کیسه آبه دیکه مطمئن شده بودم درد زایمانه
خااصه اماده شدم لباسامو عوض کردم ساعت شد 7 شوهرمو صدا زدم دیگه
از 6 صدا میزدم 7 به زور بیدار شد یکم طول کشید تا از خونه بریم بیرون
8 رسیدیم بیمارستان رفتیم بیمارستان9 بستری شدم۱:۵۰ زایمان کردم
هنوز که هنوزه باورم نمیشه اون بچه ای که تو شکمم بود و استرس زایمانشو داشتم به دنیا اومده و زایمان کردم تموم شده

مامان کارن عزیز دخترمن به پشت برنمیگرده وغلت نمیزنه کارن چی

من طبیعی زایمان کردم باوجود فیبروم مرگ جلوچشمام دیدم‌۲۶ خرداد موقع جنگ بود

منم دقیقا شبیه خودت بود منتها من مثل شما پر خوری نکردم یعنی نشد چهل هفته رد شده بود دکترم معتقد بود باز تا آخر هفته صبر کنم لحظه ی آخر دکترمو عوض کردم که به نظرم بهترین کارو کردم صبح زود با شوهرم رفتیم مطبش صبحونم تو ماشین یادم نیست فکر کنم خامه خوردیم دکتر معاینه کرد گفت چهل هفته و دوروز هستی اصلا دهانه رحمت باز نشده بچه هم تو لگن نیست با وجود ورزش و پیاده روی های مکرر اما نشده بود و دکترم گفت سریعا باید سزارین شی چون امکان مدفوع وجود داره ولی من حرفشو گوش نکردم و سه تا دکتر دیگه هم رفتن و اونا هم همون حرفو زدن همسرم برام غذا گرفته بود ولی از استرس نتونستم بخورم و با شکم خالی رفتم دوباره پیش همون دکتر اولی و سریعا سزارینم کرد و جالبش اینجا بود که بچم دقیقا حین بیرون اومدن مدفوع کرد..... روز پر از استرسی بود برام ولی با وجود پسرم همه چیز برام شیرین تر شد

منم صبح ساعت ده کیسه آبم سوراخ شد ولی چون به مشتری نوبت داده بودم رفتم سرکار تا ساعت شیش بعدازظهر بعدشم خودم با ماشین رفتم بیمارستان ماشین جلو در بیمارستان پارک کردم رفتم اتاق زایمان 😂😂😂بعدشم نی نی خانوم تشریف آورد 🧿😍

منم ب امید طبیعی زاییدن صبونه دادن بهم خوردم سر عمل حالم بدشد بالامیاوردیم حتی ریکاوری

منم صبح خوشگل کردم رفتم آزمایش دادم بعدشم میخواستم با مامانم برم خرید روز قبلشم سیسمونی چیدیم میخواستم برم خرید جینگولیجات برا عکاسی و... ک نصف شب کمر درد گرفتم صبح ک ب مامانم گفتم گفت بیا قبل خرید بریم ماما همراهتو ببینیم رفتیم بیمارستان گفت بخواب زایمان داری🤣😭

من ۳۸ هفته نوبت دکتر داشتم رفتم دکتر گفت برو روی تخت معاینه ت کنم تا معاینه کرد کیسه آبم پاره شد اورژانسی رفتم زایشگاه بدون هیچ دردی تا دلتون هم بخواد گریه میکردم چون غافلگیر شدم ۱۱ ظهر رفتم زایشگاه ساعت ۳ عصر آمپول فشار زدن ساعت ۵:۳۰ عصر هم زایمان کردم ولی خیلی حال بدی داشتم سرگیجه و حالت تهوع و همش هم بالا میاوردم

من ۴۰ هفته شده بودم دردم نمی‌گرفت کلی پیاده روی و ورزش فایده نداشت
اینجا مامانا گفتن کوه نوردی جواب داده
بیرون شهر نتونستم برم کوه نوردی ولی ی تپه کوچیک پیدا کردیم کلی بالا و پایین شدم شوهرم گفت فردا می‌برمت ی تپه بلندتر که قسمت نشد و همون تپه کوچولو باعث شد دردم بگیره و زایمان کنم😍

من صبح پاشدم بند کمرمو باز کردم صبح نمو خوردم رفتم بیمارستان واسه صحبت کردن با دکتر بعد گفتم آب دوربچه کم شده یهو نامه بستری داد برو واسه بستری منم رفتم تا وسایلم جمع کردم اینا رفتم تو بخش واسه زایمان طبیعی ماما همراه اوکی کردم و پول اپیدورال ازمون گرفتن دو ساعت بود دهانه رحمم از ۱ سانت پیشرفت نمی‌کرد هی معاینه هی معاینه البته با یک سرمی که زده بودن دکترم م بالا سرم بود گفتن تا ۴سانت نشی ماما نمیاد منم ترسیده بودم دردام داشت شروع میشد که ضربان قلب بچم‌ خیلی بالا رفت ریختن سرم دستگاه شروع به سرو صدا شد منممم خوشحال شدم چون هرچی التماس میکردم از قبل که دکترم سزارینم کرده نمیکرد بعد سریع آمدن سم گذاشتن و بردنم تو اتاق عمل پرستاره می‌گفت هرکس میاد واسه طبیعی سزارین میشه گریه می‌کنه تو میخندی خخخ گفتم آره من سزارین دوست داشتم نکرد دکترم الان خوشحالم دیگه رفتم تو اتاق واسه سزارین پرستار احمق موقعی که بچرو میخواست ببره 😐 بمن نشونش ندادن بوسش نکردم گفتم بچم‌میخام ببینم نشون ندادن بچه گریه نمی‌کرد گفتم حتما مرده دیگه آمدم بیرون تو ریکاوری دیدم وووییی یک پسر کوشولو از همه بچهای که اونجا بود سفید تر لای پتویی که براش خریده بودم فقط نگاه میکردمش که چ شکلیه خدایا هرچی نگاه میکردمش اندازه ۹ ماه دلتنگش بودم اصلا گریه نمی‌کرد ولی بچهای دیگه ریکاوری رو سرشون گذاشته بودن گفتم نبوسیدمش یک پرستار آوردنش گفت بیا انقد بوسیدمش یک چشمش باز کرد خوشحال شدمم

من طبیعی بودم
دردم روز سوم عید شروع شد
رفتم بیمارستان نوار قلب جنین گرفتم گفتن فردا بسترست میکنیم
شب رفتم خونه ساعت ۵ صب دردم بد و بدتر شد افتادم رو خونریزی
خودمو رسوندم بیمارستان بستری شدم ساعت ۷ بود
ساعت بیست دقیقه مونده بود ب ۱ ظهر زایمان کردم خیلی حس خوبی بود واقعا درداش برام شیرین بودن وقتی مهوا خانوم رو دیدم همه سختی ها فراموش شدن😄🩵

منم قرار نبود زایمان کنم،رفتم پیش دکترم ویزیت هفته ای،فرستاد ان اس تی خوب بود،بعد گفت سونو بیوفیزیکال هم بده،هیچی گفت باید بستری شی،گفتم خب بزار برم خونه ناهار بخورم دوش بگیرم وسایلمو جمع کنم،گفت باشه زود بیا،تارفتم کارامو کردم مامانمو برداشتیم اومدیم بیمارستان،دوازده شب زایمان کردم فردا یازده ونیم شب ترخیصم کردن

من که یه هفته بستری بودم اخرش سز اورژانسی شدم اصلا خاطره ای خوبی ندارم از زایمانم چقد حالم بد بود فشارم بالا حالت تهوع سرگیجه

من از اول انتخابم برای زایمان سزارین بود ...چون قبلا یه سقط داشتم خیلی سختم شد..کلا سخت زا هم هستیم..خواهرام و دخترخاله هامم سخت زا..
از وقتی فهمیدم باردار هستم رفتم زیر نظر متخصص..از هفته سی هم دخترم چرخید و شد با پا 🤣و بجای 35میلیون هزینه 13تومان دادم..

من کمی خونریزی داشتم شبیه لکه بینی هرروز هم میرفتم ان اس تی عصرش باهمسرم رفتیم خونه ببینیم کنار بیمارستان رد شدیم گفتم تااینجا اومدم بزار برم یه چک بشم یه ذره هم درد نداشتم همینجوری رفتم چک بشم گفت دهانه رحم بازه جفت هم کنده شده بستریم کردن صبح ساعت شیش صبح زلیمان کردم

من کلی ورزش آماده کرده بودم ک برسم ۳۷ هفته ورزشارو شروع کنم ۳۶ هفته کیسه ابم پر شده بدون درد رفتم بیمارستان ترس از اینکه بچه امو بزارن تو دستگاه فقط گریه میکردم
اخرشم از هرچی بترسی سرت میاد شد
بجه امو گذاشتن توان ای سی یو

دکتر قرار بود ساعت ۲ عملم کنه دیر کرد هی داشتم بهش زنگ میزدم که کجایی و هی از استرس تو دسشویی بودم😅تا ساعت ۴و نیم عملم کردن ۵۰ بار رفتم دستشویی از ساعت ۱۲ شب قبل هم چیزی نخورده بودم داشتم قش میکردم

بمن گفتن صبحانع مقوی بخور ۶ ساعت ناشتا بیا

خوشبحالت بی هوش شدی عوارض بی حسی خیلیع

سوال های مرتبط