اینقدر حالم بده که نگو...تمام بدنم درد میکنه سردرد شدید دارم حالت تهوع بهم دست داده از شدت درد .استخون مغزم درد میکنه جان نیست تو تنم انگار .۱۶روز میشه سزارین کردم ۱۶بار استراحت نکردم ۴آبان زایمانم بود فردای زایمانم یعنی پنجم دکتر اطفال بچه رو دید گفت زردی داره آز گرفتن سریع تو بخش نوزادان بستری کردنش خلاصه دست تنها بدون همراه با همون بخیه و پانسمان که خودم سختم بود راه برم کنار دستگاه بچه تو بخش نوزادان نشستم هی باید شیر میدادم عوضش میکردم خلاصه حواسم بهش میبود فرداش ۶ام ساعت ۴بعدازظهر ترخیص شدیم اومدم خونه بعد ۴۸ساعت دوش گرفتم پانسمانم بیوفته .هنو خودم یه نفس نکشیدم پنجشنبه زد مادرشوهر خاهر شوهر اومدن خونم یعنی روز چهارم زایمانم شوهرمم یه نگو برنداشته بگه وضعیت اینطوره بذارین بعدا بیاین حالا یه ۲۴ساعت بودن رفتن اما خستگیش برای من موند بعد اونم شوهرم رفت سرکار من خودم تنها بچه نوزادمو برسم از طرفی بچه ک۹ساله ی مدرسه ای یعنی الان از شدت خستگی و عصبانیت میخوام دیوار گاز بزنم .له شدم یعنی

۴ پاسخ

حق داری عزیزممم.. منم قراره ۴۰ روز دیگه شرایطم شبیه تو بشه. تازه من قلبمم دوبار عمل کرده و یه بار دیگه ام باید عمل شه و معلوم نیست سرنوشت اون بچه ک بعد ۷ سال تلاش و ناباروری از آخرم با رحم اجاره ای داره دنیا میاد چی میشه.. من از بچگی پدر و مادرم رو از دست دادم یه خوار دارم ک اونم از شانس من همین چند ماه پیش قلبش رو عمل کرد و ... منم ۴۱ سالمه . از بس سختی کشیدم جان و توانی نمونده برام. ولی با همه اینا میگم خداااااااا بزرگه.. سلامتی و تواناییشو میده

چقدر همسرت، درکش پایینه
واقعا همسر باشعور، نعمته

خدا قوتت بده خواهر
حتما توقع بقیه رو از خودت بالا بردی
که درکت نمیکنن
ا

مادر و خواهر نداری؟؟ تو بیمارستان همراه نداشای واقعا؟

سوال های مرتبط

مامان رامان مامان رامان ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت آخر
بعد از بخیه توی لیبر تنها بودم دوبار خودم پسرمو شیر دادم فقط چون تبم رفت بالا ساعت ۹ رفتم بخش حتی ی جا پسرم گریه کرد دیدم کسی نمیاد خودم پاشدم ی هو پرستار اومد کلی داد زد سرم که چرا تنها پاشدی اگر سرت گیج میرفت چی درصورتی که خیلی حالم خوب بود تااینکه منو بردن بخش مامانمم اومد از ذوق نمیتونستم درازبکشم قشنگ اومدم بخش دوساعت بود نشسته بودم ولی اونایی که سزارین بودن حالشون بد بود مامانشون شیاف میزد براشون با همراه میرفتن سرویس نمیتونستن بچه رو شیر بدن ولی من خیلی حالم خوب بود زایمانم سخت بود ولی انگار بعدش خیلی راحت تر بودم صبحشم مرخصم کردن خونم اومدم فقط سه روز اول یکم زیاد مینشستم نمیتونستم قشنگ بلند شم وگرنه درد بخصوصی نداشتم که سوزش بخیه و اینا داشته باشم .اصلا دلم نمیخواد به روز زایمانم فکر کنم چون واقعا سخت بود زایمانم ولی وقتی پسرمو میبینم یادم میره از بس که شیرینه ایشالا هرکی آرزو داره دامنش سبز بشه خیلی حس قشنگی داره خیلی🥺
مامان اِلینا🐥💗 مامان اِلینا🐥💗 ۵ ماهگی
پارت سه

بعد کلی گریه دردامم خیلی شدت گرفته بود و هر نیم ساعتی میومدن معاینه میکردن بعضیاش واقعا دردناک بودن ساعت شده بود ۸ شب به ماما گفتم چند سانتم گفت ۴ ۵ سانت گفتم امکانش هست قبل ۱۲ زایمان کنم گفت نمیدونم بستگی به خودت داره خیلی درد داشتم ولی اصلا جیغ و داد نکشیدم و فقط تو خودم ریختم و تو دلم ناله میکردم دیگه نای تکنیک تنفس نداشتم و از درد مثل مار به خودم میپیچیدم🫠 یه دوساعتی تحمل کردم و ماما اومد معاینه کرد دید ۸ سانتم دیگه فول شدم و کیسه آبو ترکوند و حالا یه حس زور زدن داشتم و بردنم اتاق زایمان و با چندتا زور ساعت ۱۰ و ۳۵ دقیقه شب دختر قشنگم بدنیا اومد و گذاشتن رو سینمم🥹🥹 خیلی حس خوبیه بعد کلی درد کشیدن انقد خوشحال بودم که زدم زیر گریه و کلی گریه کردم🥲🫠
خلاصه که یه چندتا بخیه خوردم و برد اتاق ریکاوری و دخترم شیر دادم و دو ساعتی اونجا بودم و بعدم از بخش زنان اومدن و بردنم یه اتاق دیگه
از درد زایمان اون فشار دادن شکم خیلی درد داره یعنی مردم من😑💔 کلی هم لخته اومد بیرون فردا صبح هم اومد فشار داد یعنی آدم زنده میشه و میمیره😑
ساعت ۴ صبح یه خانوم دیگه رو هم آورد تو اتاقی که من بودم ازش پرسیدم اون خانومی که بچه اولش بود چیشد گفت رفت سزارین بشه ۱۰ سانت باز شده بوده ولی نتونست طبیعی بیاره و سز شد دلم خیلی براش سوخت💔 بعد چند ساعت دیدمش و حالشو پرسیدم پسرش شیر نمیخورد و بردنش یه بیمارستان دیگه بستری بشه 🥲
خودمم بعد ۲۴ ساعت شوهرم اومد رضایت شخصی داد و مرخص شدم
ولی از زایمانم خیلی راضیم خداروشکر که بسلامتی تموم شد 🫠 با اینکه زایمان اولم خیلی سخت بود ولی این زایمانم خیلی راحت بود و حاضرم چندباری طبیعی باشم ولی سز نشم 🤝🏻❤️
مامان دیاکو🤱 مامان دیاکو🤱 ۴ ماهگی
یه بار زمانی که سعی کردم بشینم شام سوپ بخورم قاشق اولو ک خوردم به مامانم گفتم بگیر از دستم و یهو افتادم رو تخت با لرزش انگار از هوش رفتم یه بارم زمانی ک اتاقمو عوض کردن و بهم لباس دادن رفتم تو سرویس ک پدمو عوض کنم و لباس بپوشم مامانمم همراهم بود ک یهو حس کردم هیچی رو نمیتونم ببینم افتادم تو بغل مامانم مامانمم بزور منو کشوند بیرون دکترا رو صدا کرد ک اومدن گذاشتنم رو تخت صدام میکردن سرم وصل کردن گفت باهام حرف بزن گفتم میخوام بخوابم گفت بخواب .دو ساعت بعد بیدار شدم و حالم خوب بود .اما بخیه هام درد میکرد بچم زردی داشت فرداش رفت تو دستگاه و به مدت دو روز تو دستگاه بود زردی پنج موقع مرخص رو ۳ بود اومدم خونه قرار بود ۵ روزه شد ببرمش دوباره آزمایش زردی ک دکتر دیدش گفت بچه سفیده چرا الکی میخواین سوراخش کنید ببر خونه خودش زردیش از بین میره .
و از خودم بخوام بگم خیلی بدنم ضعیف شده ک دارم سعی میکنم به خودم برسم ولی به شدت بخیه هام درد میکنه بیشترش افتاده شاید دوتا مونده ولی خیلییی درد داره و میسوزه نمیتونم بشینم .
و اما اگه برگردم عقب هر کارررری میکنم که سز شم چون طبیعی واقعا وحشتناک بود.