۵ پاسخ

دقیقاااااا این حالتی ک میگی پسرمن دیروز داشت فقططططط گریههههه میکرد خیلی اذیتم کرد همسر از صب میره شب میاد ۱۲و نیم چن روزه اینجوری میره ۵ روز اینا منم امروز نرفتم خ‌نه مامانم ایناااا خونه موندیم

امان از وقتی که برای یکی دو روز برنامه ریزی کنی، جوری کن فیکون میشه دنیا که دور از جون میگی غلط کردم ، همون روال زندگی رو پیش نرفتم😐😒🤦‍♀️

دختر من بازم می‌رفت برقا رو میزد میگفت ترسید😂

واییی خیلی سخته اینجوری دختر منم اینطوریه اصلا دیوانم کرده والا بخدا
عصر همش نق زد برا خواب نخوابید انقدر خسته میشما میکم کاش ظهر یه ساعت بخوابه منم یزره استراحت کنم لخدا کمر نمونده برام

منوهمسرم جفتمون سرماخوردیم عصرم پریودشدم😭ماگ دمنوشمو‌شکووووند با پا زدتوسر همسرممم
دیگ ساعت نه ونیم فرستادمش خونه مامانم ایناااا

سوال های مرتبط

مامان لیام مامان لیام ۱ سالگی
سلام مامانا صبحتون بخیر.چند روز پیش گفتم همسرم که می‌ره سر کار پسرم هرروز صبح بیدار میشه و گریه و زاری پشت سر باباش راه میندازه . امروز دیگه نوبر بود قبل بیدار شدن باباش یعنی ساعت ۶ صبح بیدار شده بود بابا بابا گریه میکرد هرکار کردم دیگه نخوابید هرررررر کار.سه بار شیشه شیر دادم گذاشتم تو تاب گذاشتم رو پام ولی نخوابید ساعت ۷ هم همسرم رفت سرکار خونه ی ما شد سوریه.شب هم یازده از سرکار میاد😫این در حالیه که کل دیروز لیام نیم ساعت خوابیده.دیشب یازده و نیم برقارو خاموش کردن لیام تا دو تو تاریکی اومد و رفت و سر صدا کرد .آخه چرا باید دو بخوابی شش بیدار شی؟مغزم داره میترکه از حرص تپش قلب گرفتم واقعا بچه چه خیری برای آدم داره این عذاب چیه میندازیم به جون خودمون.من تو این شهر هیچ کس و هیچ جا رو ندارم نیم ساعت برم چرا باید شش صبح بیدار شم انتظار بکشم تا یازده شب.چرا نباید بخوابیم تا ساعت ده خدایا😭😭😭😭بخدا دیگه گریه م گرفته.تازه من ۷ سال هم بچه دار نشدم اونایی که از راه نرسیده بچه میارن چطور دلشون به حال خودشون نمیسوزه؟خاک تو سر اونایی هم که تا یه تازه عروس میبینن میگن بچه بیار نیاوردی؟حامله نیستی؟ول کن بابا
راستی بنظرتون ببرم یه چکاب ازش بگیرم ببینم چرا اینطوریه؟
اووووف
مامان ایرمان🧸 مامان ایرمان🧸 ۲ سالگی
واقعا یه روزایی یه لحظه هایی تو پروسه ی سروکله زدن با بچه حس میکنم الان یکی پاشو گزاشته رو مغزم در این حد متلاشی میشم🤕
دیشب تا صب چندین بار بیدار شدم که یا شیر میخواست یا پستونکش درومده بود بعدم پنج صبح تو خواب گریه کرد و دوباره خوابید
گفتم خب دیگه الان میتونم بخوابم
تا اینکه دقیق ساعت هفت دوباره پاشد و همون لحظه دستمو گرفت که پاشو بریم
نه چشمام درست میدید نه مغزم کار میکرد که الان کجام
همزمان گریه هم میکرد که زودتر پاشم بغلش کنم
و تا الان که ساعت یازدهه نمیخوابید
هرررچی تلاش کردم نخوابید باابنکه خستش بود
شیر دادم اب دادم قصه خوندم غذا دادم ده هزاربار لالایی مورد علاقشو پلی کردم و نخوابید
یهو تو بغلم بود سرشو اورد عقب محکم زد تو بینیم
و واااقعا اون لحظه تیر خلاصی بود حس کردم الان منفجر میشم دیگه
فقط با صدای بلند گفتم ماماااااان😩
چشامو محکم بستمو تند تند اشکام اومد از درد و حرص
پاشدم از اتاق رفتم بیرون که فقط عصبانی نشم سرش
و جالبه که دقیقا هر ماه هجدهم که میشه یعنی وقتی یک ماه بزرگتر میشه همزمان هم تنظیماتش بهم میریزه!
الان بلخره خوابید خداروشکر
فقط میگم خدایا منو هر روز صبور تر کن خیییلی این روزا فرسایش روانیم زیاده شده😓