۹ پاسخ

وقتي حال نداري مجبور نيستي همه كارهاي خونه رو مثل روتين هرروزه انجام بدي همينكه عذا درست كني كافيه 🙂
مثلا كسي كه كمر درد داره جارو برقي؟؟؟

من مادرم نزدیکه بهم ولی آنقدر مخالف بچه دار شدنمون بود و از بچه داری بد میگه اصلا جرات نمیکنم حتی بگم یک ربع بهم کمک کن و اینه مثلا امروز ک شوهرم پاش شکسته، همزمان فروشنده مغازم مرخصیه، بچم شیرخشک نمیخوره از ساعت 10 تا 1 با نوزاد اومدم در مغازه.. بعد رفتم خونه ناهار پختم خوردیم جارو زدم لباس شستم شام پختم ساعت 5 باز اومدیم مغازه تا ساعت 9 باز 9 برم خونه ب مهموناهایی ک میان دیدن شوهرم برسم🤦🤦🤦🤦
اگه یکم باهام مهربونتر بودن حتما روزی مثل امروز ازش کمک میخاستم ولی..........

من یه دونه دارم ولی سرکارم میرم
آرزو به دلم یه ۲۴ ساعت کامل برای خودم باشم و کسی نگه مامان

خدا رو شکر کن سرکار نمیری🥴

به بدنت استراحت بده عزیزم.کارهای خونه همیشه هستن مراقب سلامتیدباش.ازمادری که اصلاکمکی نداره واصلابه سلامتی خودش توجه نداره،🤣🤣

منی که ۲۰ سالگی تو شهر غریب مادر شدم و تنهایی دوتا بچه بزرگ کردم🥴

خدا قوت عزیزم
هردوتارو بزار پشت در😂😂

آره واقعا من مامانم نبود قطعا مرده بودم یا بیمارستان یا شایدم تیمارستان بستری شده بودم

من همیشه میگم اوناییکه کمک دارن نباید بیان فاز نصیحت بردارن که بچه داری آسونی و فلان گله نکن بچه دوم بیار
از اون طرف اون عزیزانی که کمک دارن ولی باز غر میزنن که سخته رو هم اصلاااا درک نمیکنم🥴

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۵ سالگی
مامان دلوین وماهلین مامان دلوین وماهلین ۵ سالگی
این همه واسه بچت و زندگیت تلاش کن آخرشم یه نامرد از خدا بی خبر بزنه نابود کنه همه چیو😓امروز واسه آروم کردن دله خودم این‌کتاب سرمشق لوحه نویسی رو گفتم به خواهرم گرفت واسه بچه هام می خوام خودم تو خونه باهاشون کار کنم کتابش خیلی خوبه من تنها به آموزش پیش دبستانی اکتفا نمی کنم خودمم می خوام وقت بزارم براشون یکی از شاگردای قدیم خواهرم واسه سنجش رفنه بوده قبول شده بوده ولی امتیازش پایین بوده بعد مادره پا میشه پیره تو اون مهدی که بجش بوده داده و بیداد سر مربی ها بعدا فهمیدن درست و حسابی با بچه ها کار نپی کرده هیچی دیگه خانومه میاد تو خونه خودش دوباره اینقدر باهاش کار مب کنه که الان که تازه رفنه کلاس اول بچه حروف الفبا رو بلده من همیشه مخالف بودم اینکار بودم ولی میگم خوبه که بچه هامون رو آماده کنیم به نظرم شما هپ اینکارو بکنید تنها به آموزش مهد اکتفا نکنید من پارسالم همین کارو می کردم خودمم باهاشون کار می کردم هر روز
مخصوصا اونایی که بچشون پیش ۱ نرفتن از واجباته
مامان شاهزاده کوچولو مامان شاهزاده کوچولو ۵ سالگی
سلام خانما امروز اولین روز برد پسرمو بردم مهد چهارسالشه مربیش کلی چیز گفت بگیر منم گرفتم بردم خوراکی میوه چیزا که برا مهد لازم بود کلن یه میلیون شد رفتم دنبالش مربیش گفت به پسرت بگو دوستاشو نزنه خوب پسرم تا کسی دست روش بلند نکنه نمیزنه که هیچی نگفتم به مربی گفتم باش میگم بهش بعد میخواستم بیارمش خونه نمیومد به زور آوردمش جیغ میزد رفت او اتاق در میخواست ببنده من نیام خورد به یه دختربچه مربی رفت بغلش کرد بوس کرد منم پسرمو آوردم بیرون بهش گفتم برو از مربی معذرت خواهی کن بگو دیگه تکرار نمیشه رفت گفت مربی گفت مامان این دختر بچه رو دخترش خیلی حساسه آخه منم گفتم همه رو باهاشون حساسن گفت ن اینا یه جور دیگه حساسن هیچی نگفتم اومدم یکم عصبی شدم اولش که پسرم من روز اولش بود باید مربی درک می‌کرد بعدشم اگه اون رو بچش حساسه من هستم اومدم بیرون پسرم گفت دوستم منو زده الان چیکار کنم لطفا بهم بگید من ماهی دو میلیون میدم یکم بچم اجتماعی بشه آروم بشه ن اینکه ازش ایراد بگیرن بچس خوب بنظرتون مهدشو عوَض کنم یا با مربی حرف بزنم چیکار کنم لطفا کمکم کنید
مامان حسنا مامان حسنا ۵ سالگی
میخوام یه درد دل بکنم هرکس دوستداره بخونه وبگه اشتباه از کی بوده.
ما دیروز شله دزرد داشتیم که من امشب سهم خواهرم با مادرشوهرشو وخواهرشوهراش که توی یه یاختمون هستن بردم..اوناهم هرشب خونشون روضه دارن ماهم موندیم تا اخر روضه .بعد موقعه خداحافظی مادرشوهر خواهرم خیلی اصرار کرد که شام بمونیم شام هم قورمه سبزی زیاد درست کرده بودکه من قبول کردم شام موندیم سر شام پسر من که ۱ساله نیمشه با پسر خواهرم که ۴سالشه سر اسباب بازی دعواشون شد پسر خواهرم اون اسباب بازی رو نمیداد پسرمن بازی کنه و هرچی میگفتیم بده اون بچه س نمیداد من وشوهرم چند بار بخاطر اینکه این دوتارو جدا کنیم از سر سفره بلند شدیم پسر وهمون موقعه سر سفره برادرشوهر خواهرم قاطی کرد اون اسباب بازی رو از دسته براد زتدش گرفت پرت کرد بیرون ..خواهرم که اینکار برادرشوهرشو دید مسرشو بغل کرد رفت خونش اینم بگم که پسر خوارمن خیلی خیلی خیلی شیطونه و اصلا حرف سرش نمیره و کلان خرابکاره.خلاصه ما نعهمیدیم غذا چی خوردیم.برادرشوهر خوارم شروع کرد بد گفتن از بچه برادرخودش که شیطونه و ما ایایش از دستشون نداریم و از این حرفا..شوهرم گفت ماهم بخاط اینکه بچه ها با هم نمیسازن ۴ماه اینجا نیومدیم منم گفتم من هروقت میام بجه هامو زود میخوابونم اگر سرو صدا هست برادر زاده خودتونه.خلاصه ما شام خورده نخورده رفتیم بالا خونه خواهرم دیدم خواهرم گریه کرده و داره خط نشون میکشه که سوهرم بیاد یه دعوا راه میاندازم .ماهم یه چایی خوردیم اومدیگ خونه خودمون.الان همس میگم ما نباید شام میموندیم اشتباه از من بوده .خیلی بهم برخورده اعصابم خیلی خورده کلان از رفتنم پشیمون شدم.حالا نظر شما چیه کی مقصره