۹ پاسخ

میترسن چششون بزنی🤣🤣
منم تا روز عقد بما نگفتن بعد ک رفتن محضر عقد کردن خونه دختره ک حشن گرفتن دیگه فک کنم گفتن داداشتون با خانمش کجاست اینا دعوت کردن
خلاصه ما رفتیم بهترین تیپم زدیم رفتیم خوش رو خوش خنده
تا موقع عروسی شد و از ماه قبلش هی جلسه جلسه خانوادگی دعوت میکردن ک کادو چی بدن
مام با لبخند 😊دیگه کمترین کادو ۱۰تومن بود و با اجازه اتوان شوهر من ۱ تومن کادو داد و همه مات و مبهوت
عروسی ک تموم شد برادرشوهرم میخاست پاره بشه همه داشتن تلف میشدن
شوهرمم دراومد گفت مگه من چیکاره شمام ک بیام سکه بدم؟؟تا خواستگاری و عقد دعوت نکردین بعد مث غریبه ها فقط تاریخ عروسی ما فهمیدیم کی هست
الان عروس شایسته اشون در حال طلاق هست

خلاصه ب چپتم حساب نکن تو دلت بخند 🤣

عین مادر شوهر من ک همه چیو پنهون میکنه. منم. اصلا. ب. ک ون مم. نمیگیرم. رو هم نمیدم.

شماهم بشین خونه تا برات کارت بیارن حوصله داری والا من واسه جاریم خودمو کشتم فکر کردم چه خبره 🤏🏻🤏🏻

یعنی شوهرتم رفته؟اگه رفته و به تو نگفته خیلی بده بنظرم باید از شوهرت گله کنی نه از خانوادش

واکنش شوهرت چیه ب کارشون اصلا ب اون گفتن اونو بردن خواستگاری

ب ی ورت بابا
رو نده بهشون
میدونم ادم ناراحت میشه ولی بعدا بت گفتن ذوق نشون نده

چرا نمیخوان تو بدونی
رسم و رسومی رو برا شما بجا نیاوردن یعنی ؟؟

والا ادم حسابشون نمیکنم 😂
ما هم همین مشکل رو داریم تازع من عممه 😅

بی‌خیالی خالص

سوال های مرتبط

مامان آوین مامان آوین ۱۵ ماهگی
مامانا کیا بچشون از یه طرف چه خانواده خودتتون چه خانواده شوهرتون نوه اول ؟
آوین نوه اوله پدر شوهرم دیونم کرده دلم میخواد خودم بزنم یه دم میگه گرمه یه دم میگه سردش میشه نمیزاره تبش بگیرم میگه گریه می‌کنه میرم خونشون نمیزاره جای ببرمش حتی برا رفتن خونه بابام باهاش مشکل دارم همش میگه نمیخوا بری همین جا بمون کلا خیلی اذیتم میکنن آوین یه عطسه میزنه دونفری با مادر شوهرم میگن سرما خورد خداروشکر میکنم ما ازشون دوریم والا من بدبخت میکردن منم اعصاب ندارم تو هم می‌پیچیدمشون این نه ماه من دیونه کردن هروقت شوهرم میگه بریم سری بزنیم من با استرس میرم هم نوه اول هم پدر شوهرم کلا دختر نداره
من تازه زایمان کرده بودم میومدن تو اتاق کنار بچه من بخیه هام می‌سوخت خودشون که میومدن هیچ برادر شوهرام و کل طایفه شوهرم میمومدن به مامانم گفتم توروخدا نزار من ببرن خونشون ولی دیگه مجبور شدم برم میخواستن براش قربونی کنن اونجا هر شب مهمونی بود منم تازه زایمان کرده بودم یه کوچولو اولی بود داشتم افسردگی می‌گرفتم من که اینقدر با شوهرم خوبم بهش میگفتم من طلاق بده من دیگه تحمل ندارم اونم می‌گفت باشه بزار آوین از آب گل در بیاد 🤣 بیشتر لجم می‌گرفت چون شیر خودمم به اوین میدادم دائم هرچی میگفتن بخور مادر شوهرم شبا پیش ما میخوابید آوین یه کم گریه میکرد میزد به من پاشو شیرش بده آق یاد اون روزا افتادم اعصابم خورد شد اگه میومدم خونه خودم پامشیدن میومدن سرم مجبور بودم اونجا بمونم 😐نه ماه گذشته ولی من هنوز قشنگ یادمه چقدر اذیت شدم اون چهل روز خیلی بد گذشت آوینم رفلاکس داشت الهی بمیرم به بچم همش صورتش جوش میزد بالا میآورد الآنم سرما خورده من کلا آدم مزخرف ترسو ایی هستم تا آوین خوب بشه من داغون میشم