دکترم نامه داده واسه ۱ آذر برام
و منی که دردام شروع نمیشه طبق معمول🤦🏻‍♀️
دیگه زنگ زدم به ماماهمراهم گفتم دو سه روز اینور اونور هیچ فرقی نداره، من‌ ۲۸ آبان با نامه میام برای بستری😬
اونم گفت اوکی حله بیا🫡
خلاصه که هماهنگ کردیم گفت فرداشب ساعت ۹ بیا، دیگه تا زایمان کنی همون ۲۸ آبان میشه😂

خلاصه که این اوضاع ماست، مثل سزارینیا‌ برای خودم وقت تعیین میکنم و شیک و پیک میرم زایشگاه🏥

دیشب آخرِشب شوهرم می‌گفت نمیترسی؟ گفتم از چی؟ گفت از زایمان، از مسئولیتات بعد زایمان....گفت من میترسم، میدونم نباید به تو استرس بدم ولی واقعا پر از اضطرابم برات🥲
منم گفتم من از هیچی نمی‌ترسم فقط میترسم سرِزایمان بمیرم و بعد من کی قراره به نرگس رسیدگی کنه؟🥺 کی قراره مامانش باشه؟ اصلا همه‌ی هوش و حواسم به نرگسه...
سر نرگس اینجوری نبودم، یعنی همچین نگرانی‌ای نداشتم اما الان دارم...فکر می‌کنم طبیعی باشه برای همه‌ی مامان دومیا🙂
خلاصه که یه مقدار وصیت هم کردم بهش(کار از محکم کاری عیب نمیکنه😅) بعدم بهش گفتم وصیت میکنم حتما حتما هرجا برای من قبر خریدی برای خودتم کنار من قبر بخری😁 بعد میگه من چرا؟ گفتم والا بچه هام بعد مرگت آلاخون والاخون نشن بین من و تو، راحت بیان پیش جفتمون😄 بعد برداشته میگه نه قبول نیست، منم گفتم وصیته! باید به وصیت مرده عمل کنی!🤗
اونم گفت اوکی پس سه تا میگیرم که یکیش باشه برای زن بعدیم🤣

خلاصه که محتاج دعاهاتونم🥰❤️

۲۴ پاسخ

زایمان کردی؟

به سلامت بری و به سلامت با شازده پسرمون برگردی عزیزم♥️😘

بسلامتی زایمان کنی ان شاالله
حالا چرا حتما ۲۸ آبان ۱ آذر نه؟😂

وای من که با کلی استرس هرروز میام صفحتو چک میکنم بلکه ببینم زایمان کردی🥺خودم از الان کلی استرس به جونم افتاده اصلا دوس دارم استپ کنم تو همین ماه هفتمم...
انشالله که یه زایمان عالی و راحت داشته باشی و شما و گل پسرت سالم و سلامت برگردین پیش همسر و نرگس جانتون🫂🌈

هیچ نترس خواهرجان دومی راحت تر فارغ میشی

طبیعی هستی

شوهرای ما عالین بخدا😂
به جای اینکه بگه خدا نکنه خانومم بلا ازت دور باشه، دنبال قبر برای زن دومشه😂🤦🏻‍♀️
مهدیه سر زایمانت خیلی واسم دعا کن. حال و روز زندگیم اصلا رو به راه نیست💔🥲

دیونه انشالله به سلامتی زایمان می‌کنی برای منم سر زایمان دعا کن این چند هفته آخر رو به راحتی بگذرونم

مهدیه از دعا برا من یادت نشه، انشاالله فردا شب دردات شروع بشه که احتیاج به آمپول فشار پیدا نکنی. منم سر پسر اولی درد نداشتم،۴۰ هفته تموم شد با آمپول فشاربه دنیا آمد سر دومی آب دور جنین کم شد میخواستن ختم بارداری بزنن گفتم ای خدا سه تا یاسین نذر میکنم انشاالله با درد برم بیمارستان نه با آمپول فشار و همینطور شد. دو روز بعد دردام شروع شد تو ۳۸ هفته

مهدیه جان انشالله یه زایمان اسون و راحت داشته باشی 🫀 منو از دعای خیرت دریغ نکنی قشنگم🩷
زایمان دوم میگن راحت تره انشالله برا شماهم همینطور باشه مامان قوی

ب سلامتی بری و برگردی با نی نی کوچولو

انشالله به سلامتی زایمان کنی

ان شاءالله به سلامتی زایمان میکنی این دلشوره ها طبیعیه باید باشه اگه نباشه طبیعی نیس
ولی هیچی نمیشه
به سلامتی بر میگردی میبینی همه چی امن و امانه
الهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم

سلام عزیزم
ب خدا دیشب بهت فکر میکردم گفتم مهدیه جان نیستش شاید زایمان کرده
ان شاءالله به سلامتی زایمان کنی و برگردی توی خونت خوش و خرم با بچه هات تا سالیان سال...

عزیزممم ان شاءالله به سلامتییییی برمیگردید سالم خونه😍🌱🌱🌱

😍😍😍 عزیزم انشاالله به سلامتی میری و با نینی برمیگردی، همه ترسهات طبیعی اما ذکر بگو آروم بشی، بنده خدا همسرت هم نگران شماست

ای جونم عزیزم منم همسن شمام و تازه چهل روزه که زایمان کردم وقتی هم بیست روزش شد از خونه مامانم اومدم خونه خودم،تازه اسباب کشی هم داشتم تو شهریور و الان هموز وقت نکردم کارتنامو کامل باز کنم و الان سرما هم خوردم 😂خواستم بهت بگم یجوووری خدا بهت قدرت و توان میده که خودت حیرت میکنی🥰اصلا نگران هیچی نباش

عزیزم ان شالله ب سلامتی فارغ بشید
حقیقتا هم قبول مسئولیت ها سخته مخصوصا برای فرزندانمون
اما نگران هیچی نباش عزیزم خیلی آسون بگذره برات🌻🌈☘️❤️

ان شاءالله بسلامتی و دل خوش نی نی بغل بگیری ۲۸ ابان😁❤️

ای جانم
انشالله خیره
بسلامتی و دلخوشی عزیزدلم فارغ بشی

مهدیه🥺
میشه یه لطفی در حقم کنی🥺
میشه موقع زایمانت واسم دعاکنی 😥
خیلی احتیاج دارم

مبارک باشه عزیزم به سلامتی زایمان کنی❤️
کدوم بیمارستان میری
اون قسمت زن بعدی رو نزدی تو دهنش که کلامش منعقد نشه؟

دیونه😂😂😂بسلامتی انشالله خوش خبر برگردی

انشالله که به سلامت بچت بدنیا میاد الکی فکر بد نکن

عزیزم
انشالله به سلامتی زایمان کنی
فکرای منفی هم از خودت دور کن

سوال های مرتبط

مامان نرگس🐥حاج‌علی🐣 مامان نرگس🐥حاج‌علی🐣 ۱ سالگی
این روزای آخری واقعا خسته شدم، خیلییی🤕
آدمی نیستم که هی غُر بزنم قبول دارم بارداری سخته، هیچوقت هم اهل غر زدن نبودم، اما واقعا این روزا دلم میخواد همش غُر بزنم🤧
دلم نمیخواد آشپزی کنم، دلم‌ نمیخواد ظرف بشورم، دلم نمیخواد هی ساک وسایلمو چک کنم، دلم نمیخواد هی لگد زدناشو‌ چک کنم که کم و زیاد نشده باشه، دلم نمیخواد شبا به زور پهلو به پهلو بشم، دلم‌ نمیخواد هی خونه رو تمیز و مرتب کنم به خیال اینکه امروز فردا قراره برم‌ بیمارستان و باز چند روز بگذره و نه خبری از درد باشه نه هیچی، دلم میخواد فقط دراز بکشم، خوابمم‌ نمیادا، فقط میخوام دراز بکشم🥺
از یک طرف دیگه هم مطمئنم که مثل زایمانم سر نرگس قطعا دردام تو خونه‌ شروع نمیشه با اینکه دهانه رحمم بازه🫤 حالا البته الان‌ نمیدونم باز شده یا نه ولی با این کمر دردی‌ که دارم مطمئنم باز شدم ولی نمیرم معاینه حتی😐
ماماهمراهم میگه بمون هنوز وقت داری معاینه‌ات نمیکنم، منم لج کردم با خودم گفتم باشه پس من تا ۸/۲۸ نمیام بیمارستان🙂 چرا؟! چون مثل بچه‌ها شدم! میگم نرگس تاریخ تولدش رند بود ۴/۴ اینم بزار رند بشه😶‍🌫️
خلاصه که هم خسته ام از بارداری، هم خسته ام از این‌ بلاتکلیفی، هم خسته ام از اوضاعم، هم خسته ام از این اخلاق مسخره‌ام که نمیرم یه چک بشم(چون اگر برم زایشگاه احتمال زیاد مثل سر نرگس بگه بخواب برای زایمان و منم‌ گفتم دیگه فقط ۸/۲۸)
هوووف دلم میخواست غُر بزنم براتون🥺❤️
مامان آرین مامان آرین ۱ سالگی
مامانهای عزیز لطفا هر کس می‌دونه منو راهنمایی کنه چون خودم خیلی شکه شدم... امروز شوهرم بعد از ظهر خوابید منم پسرمو برداشتم بردم تو سالن و در اتاق خواب را بستم که صدا شوهرمو اذیت نکنه و بخوابه.. تو این مدت هم کارهامون کردم یه مقدار میوه تو یخچال بود که همه را برداشتم و شستم که بذارم تو یخچال ولی خوب وقفه افتاد و میوه ها نیم ساعتی بیرون یخچال موندن... شوهرم که بیدار شد بهش گفتم چیزی میخای برات بیارم... گفت آره میوه بیار منم رفتم تو آشپزخانه... پسرم کنار شوهرم رو کاناپه نشسته بود و باری میکرد یهو با نخ افتاد زمین به طوری که ملاجش رو زمین خورد و پاهاش بالا بود ... یه لحظه گفتم گردنش شکست ... حالا شوهر عوضبم شروع کرد فحش به من بده....که مادر فلان شده ت (یعنی من ) مقصره... حالا من هیچی نگفتم ... نشست میوه بخوره گفت چرا میوه ها داغه و شروع کرد به داد و بیداد ..اون نشسته بود رو کاناپه و من رو زمین کنار بچه م نشسته بودم که بهش میوه بدم .... بعد بند شد و با پاهاش محکم کوبید تو بازو چی من.یه جوری که انگار داره شوت می‌کنه یه توپ رو و بعد بهم گفت برو لباساتو بپوش کمشو از خونه من بیرون ... من بلند شدم برم تو اتاق دو باره با پاس زد به باسن من که یعنی تیرپایی داره میزنه بهم ...مدام هم می‌گفت میذارمت دم در و فلان.... من رفتن تو اتاق پسرم و همین طور شوکه بودم و نمی‌دونستم باید چیکار کنم چون شوهرم خیلی خرو گاوه و اگر میرفتم از خونه بیرون محال بود بذاره بچه رو ببرم و به هیچ عنوان هم نمی اومد دنبالم ... بعد چند دقیقه اومد گفت بیا بچه رو عوض کن چون پی پی کرده بود ...
مامان شایلین مامان شایلین ۲ سالگی
سلام خانوما امدم درد و دل کنم دلم آتیش گرفته از حرف خواهر شوهرم با اینکه من تا حالا کوچیک ترین بی احترامی و حرف بدی به اونها نگفتم اونا به راحتی دلمو میشکنن بغضم گرفته گفتم با شما درد و دل کنم
امروز اومد خونمون که من بچشو نگه دارم تا بره برای خودش و بچش لباس بخره منم گفتم باشه من نگهش ممیدارم تو برو بعدش گفت از اون سرهمی میخوای برم یدونه له دخارت و یدونه به پسرم بگیرم گفتم بیا باهم بریم تا خودشو ببرم اندازش باشه باهم رفتیم من یدونه کاپشن برداشتم چون تا حالا دخارم کاپشن براش نخریده لودیم همه لباساش گرم گن بوده گفتم یدونه له لاوین بگیرم واسه سال بعدش اونم یدونه کاپشن برداشت با یدونه تیشرت و شلوارک برای بچش بعدش از ساعت ۳ و نیم تا ۱۱ شب رفته بود تا برای خورش و بچش خرید کنه ساعت ۱۱ شب امده خونمون لباساشو نشون داده میشه حالا تو برای دخترت چی میخوای بخری گفتم نمیدونم تا برم بگیرم میگه دخترت لباس زیاد داره خیلی براش خرید میکنی خیلی خوب نیست بچه زود بزرگ میشه کمتر خرج کن منم موندم چی بگم در حالی که دخدرم لباس عید براش نگرفته بودم فقط دو دست لباس گرم داره که هی همونارو میپوشه منم ناراحت شدم چیزی نگفتم گفتم دخترم فقط لباس زمستونی داره نباید ی لباس نازک باشه تا هوا گرم میشه بپوشه هر لباسی که جدید میاد سریع تن بچش میکنه یا هر وقت که بچشو میبینم یک لباس تازه پوشیده ولی تا منو میبینه میگه بچم لباس ندارخ و فلان لباس خیلی خوب نیس نگیر گوشامو کر کرده دیگه شده شوهر نفهمم هم هی دهنشو وا میکنه اونو به حرف میاره که لباس بگیرم به دخترم اونم هی منو نصیحت میکنه از دستشون عاصی شدم بخدا دلم داره میترکه چیکار کنم من بدبخت