سلام خانوما امدم درد و دل کنم دلم آتیش گرفته از حرف خواهر شوهرم با اینکه من تا حالا کوچیک ترین بی احترامی و حرف بدی به اونها نگفتم اونا به راحتی دلمو میشکنن بغضم گرفته گفتم با شما درد و دل کنم
امروز اومد خونمون که من بچشو نگه دارم تا بره برای خودش و بچش لباس بخره منم گفتم باشه من نگهش ممیدارم تو برو بعدش گفت از اون سرهمی میخوای برم یدونه له دخارت و یدونه به پسرم بگیرم گفتم بیا باهم بریم تا خودشو ببرم اندازش باشه باهم رفتیم من یدونه کاپشن برداشتم چون تا حالا دخارم کاپشن براش نخریده لودیم همه لباساش گرم گن بوده گفتم یدونه له لاوین بگیرم واسه سال بعدش اونم یدونه کاپشن برداشت با یدونه تیشرت و شلوارک برای بچش بعدش از ساعت ۳ و نیم تا ۱۱ شب رفته بود تا برای خورش و بچش خرید کنه ساعت ۱۱ شب امده خونمون لباساشو نشون داده میشه حالا تو برای دخترت چی میخوای بخری گفتم نمیدونم تا برم بگیرم میگه دخترت لباس زیاد داره خیلی براش خرید میکنی خیلی خوب نیست بچه زود بزرگ میشه کمتر خرج کن منم موندم چی بگم در حالی که دخدرم لباس عید براش نگرفته بودم فقط دو دست لباس گرم داره که هی همونارو میپوشه منم ناراحت شدم چیزی نگفتم گفتم دخترم فقط لباس زمستونی داره نباید ی لباس نازک باشه تا هوا گرم میشه بپوشه هر لباسی که جدید میاد سریع تن بچش میکنه یا هر وقت که بچشو میبینم یک لباس تازه پوشیده ولی تا منو میبینه میگه بچم لباس ندارخ و فلان لباس خیلی خوب نیس نگیر گوشامو کر کرده دیگه شده شوهر نفهمم هم هی دهنشو وا میکنه اونو به حرف میاره که لباس بگیرم به دخترم اونم هی منو نصیحت میکنه از دستشون عاصی شدم بخدا دلم داره میترکه چیکار کنم من بدبخت

۱۵ پاسخ

ظاهرا حرف بدی نزد ولی در کل حرفای خاندان شوهرو فقط وفقط گوش کن کل نزن بعد برو کاری که دلت میخواد انجام بده بگو اره

ناراحت نباش اصلا نزار زیاد حرف بزنه تا گفت کمتر لباس بخر بگو باشه بعد حرفا عوض کن یه چیز دیگه بگو که حرف نزنه یا بگو برم چایی بریزم برات کل کل نکن باش بعدم برو هرچی خواستی بخر برا بچت

ول کن بابا.حرص چی رو میخوری
بگو ارهههه راست میگی.بعد کار خودتو بکن عزیزم
من ۱۰ ساله ازدواج کردم.۹ سال پیش که باردار بودم یه مانتو خیییلی شیک چشمم رو گرفت و خریدم.پوشیدم و رفتم خونه ی مادر شوهر.خواهر شوهر مجردم به تبریک نگفت که البته انتظاری نداشتم.مهمون هم داشتن.رفت در گوش مهمونشون گفت بهش بگو تو بارداری لباس فیت نخر بعد زایمان دیگه عمرا بتونی این هیکل بشه بپوشی....
من تو اشپزخونه بودم شنیدم..خلاصه اون فامیلشون اومد به من گفت لباست جدیده؟چرا خریدی و ....
بگذریم که من کل بارداری اون مانتو برام تنگ نشد.و بعدش هم به وزن قبل برگشتم و الان بعد ۱۰ سال و ۲ تا زایمان هنوز اندامم مثل مجردیم هست... ولی خب اون حرفش رو زد قرار نبود من بخاطر حرف اون خودخوری کنم.اتفاقا همون زمان دوباره رفتم لباس جدید خریدم و پوشیدم و رفتم خونشون😁

خجالت هم نمیکشه اینقدر فضوله اصلا من نمیدونم با کدوم رفتارم باعث شدم به خودش اجازه بده بیاد منو نصیحت کنه بره جهنم

اینقدر بدم میاد این منو نصیحت کنه یعی ندلم میخواد سرمو بکوبم دیوار از بس لجمو درمیاره با حرفاش

اره عزیزم درست میگی مگه بگم از شما ک پول نگرفتم بلکه به خودش بیاد عقلش شر جاش بیاد

اووووووه یه گوشت در باشه و اون یکی دروازه...به یه ورت هم حسابش نکن..این سری هم گفت،بگو از شما پول نگرفتم که برای بچم لباس بگیرم،خدا نگهداره باباش و..تو هم اینطوری باباش و بزرگ کن تا شوهرت پول بده

عاصی کرده منو بخدا همیشه هم خونمون پلاسه من نمیرم خودش پامیشه میاد منو روانی کنه بره

منم گفتم حالا چی گفته بابا ترسیدم
بیخیال دختر قشنگ
هرچی گفت تو فقط سرتو تکون بده و هواستو بده جای دیگه بزار بدونه حرفاش برات اهمیتی نداره

وای اصلا موضوع مهمی نیس ک بخاد دلت بگیره عزیزم‌🥲
سری بعد بگو پول در میاریم ک برا بچمون خرج کنیم

اون دلش میخواد دخترم هیچوقت لباس تمیزی نداشته باشه دلش میخواد همیشه لباسای کهنه تن بچم باشه تا ی لباس نو مببینه گوشامو کر میکنه دیونم کرده منم فقط مگه گوش کنم

میگه ولخرجی میکنی به دخترت کمتر لباس بگیر پول خیلی خرج نکن همیشه هر وقت منو ببینه میگه خودم موندم مگه چی گرفتم که اینجوری میگه

وقتی میگه کمتر خرید کن ولخرجی میکنی در حالی که لباسای دخترمو خودم با پول خودم میگیرم اون فک میکنه از پول داداششه از بس فضوله بخدا از پول خودم براش اگه چیزی بگیرم یا لباسی اونم هر ۳ یا چهار ماه یکبار اون فک میکنه از پول داداششه مگه داداشش به همین راحتی ها به من بدبخت پول میده

همش میاد منو نصیحت میکنه در حالی که خودش هیچوقت اینجوری نیس

ولش کن خاهر حوصله داری چیزی نگفته بگو باشه برو بخر اصن ب اون چیکارداری

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۱ سالگی
رفتم خونه ی دوستم
الان بچش یکسال و نیمه هست
رفتیم تو اتاق بچش
حرف شد و اینا
تا دیدم تمام وسایل بچشو از سیسمونی تا الانش همه رو قشنگ جمع کرده بود و مرتب همه رو نگه داشته بود
از همون اول هرچی خریده بود
بعد من بهش گفتم من چند دست فقط برای بچم از نوزادی برداشتم و همه رو رد کردم رفت گفت وای چطور دلت میاد
گفتم خب من مستاجرم جا ندارم
همش باید وسیله هامو سبک کنم
گفت نه من همه رو یادگاری نگه داشتم
گفتم خب عزیزم تو خونه از خودته جا داری بالاخره
هیچی خلاصه اومدیم خونه و رفتم اتاق پسرم دلم گرفت
دیدم چقد از وسایلشو اونا که کوچیک شده بود و استفاده دیکه نمیشد رد کردم رفته
خب چیکار کنم
هم جا ندارم
همم میگم چهارتا دیگه استفاده کنن
بالاخره یه کمکی بشه
حتی همین الانم اومدم سر کمد لباساش تا تابستونه و زمستونه رو جدا کنم
و تفکیک کنم و‌اونا که کوچیکه بدم بچه دوستم
والا اگه خونه از خودم بود و جاشو داشتم
دروغ چرا منم همه رو براش یادگاری جمع میکردم
ولی خب مگه آدم چقد میتونه همه ی لباسا رو جمع کنه
من کلا هر ماه لباسامونو مرتب میکنم و اونا که نمیخایم رد میکنم بره
چی‌ بگم والا
هر کی یه جوره دیگه
مامان 🩵کیانم🩵 مامان 🩵کیانم🩵 ۱ سالگی
خواهرا بیاین بگین من کار بدی کردم یا نه
مادرشوهر من همیشه دوست داره بچه به طرف اونا کشش پیدا کنه وقتی با شوهرم میبریمش پایین وقتی من میخوام بیام بالا و شوهرم هنوز نشسته پسرم که دنبالم میاد.مادرشوهرم به کیان میگه بگو برو بابام هست
بزار بره مامان جاااان و از این جور حرف ها
از حرف ها و اخلاقش خوشم نمیاد
یا بچه هنوز داره یک سری کلمات رو یاد میگی سریع میکشه به طرف خودش که ازه دیدی گفت فلان دیدی گفت بیسان
کفریم میکنه
بچم میکنه دایی بعد اون میگه نگا داره میگه سعید(برادرشوهرم)
دیروز رفتم خونشون در کماااال نارضایتی
چون بچم حوصلش سر میره یک سر بردمش
اونم داشت به پاهاش حنا می‌کشید پسرم با حالت سوالی رفت که بپرسه مثلا اینا چیه
سریع به پسرم گفت نگاااا مامانت پاهاش منو اوف کرده برو بزنش
اونم اومد محکم منو زد
از پسرم ناراحت نشدم از حرف مادرشوهرم خیلی عصبی شدم حالا که پسرم این کار رو کرده همچین بلند میخنده و قربون صدقه کیان میره که مثلا خوب کاری کرده
اونم که تشویق شده خوشش اومده هی تکرار میکنه کارشو
منم سریع بچمو برداشتم اومدم بالا
حالا امروز مادرشوهرم اومده بالا و من بقدری اعصابم خورد بود که محلش ندادم نیم ساعتی نشست دید محلش نمیدم بلند شد رفت
حالا من بدکاری کردم محل ندادم یا نه
تازه میخواست بره پسرم رو هم میخواست ببره که نذاشتم.دلم نمیخواد اینجوری تربیت بشه.
اینم بگم چیزایی که گفتم فقط چیزای ریزی بود که گفتم کلی دردسر دارم من با این ادم
مامان فسقلیا❤️❤️ مامان فسقلیا❤️❤️ ۱ سالگی
مامانا شما جای من بودید چیکار میکردین؟ من با یکی چند ساله دوستم خیلی خانوم خوب و مثبتیه و تو شهر ما غریبه( همسرش کرمانیه) الان ۲ سالی میشه که متارکه کرده و رفته شهر خودشون پیش پدر و مادرش ولی تقریبا ماهی یکبار واسه دادگاه رفتن و بردن بچش پیش شوهرش میاد کرمان و هر سری معمولا میاد پیش من. قبلا که کرمان بود و متارکه نکرده بود خیلی خوب بود با چندتا از دوستان دیگمون مهمونی زنونه میگرفتیم یا بچه هامونو با هم پارک میبردیم و... ولی الان هر سری میاد یا داره به شوهرش فحش میده و نفرین میکنه یا داره گریه میکنه
منم قبلا بیکار بودم یدونه بچه داشتم و همیشه تو خونه بودم ولی الان هم سر کار میرم هم کلاس میرم هم زبان میخونم هم دوتا بچه دارم خلاصه اینکه سرم خیلی شلوغه دوستم هر سری که میاد کلی از برنامه هام بهم میریزه و عقب میوفتم دخترمم دیگه بزرگ شده ۹ سالشه، دوستم که حرف میزنه هی میاد گوش وایمیسته بعد هی میاد میگه مامان خاله چرا گریه میکرد یا چرا حرف بد میزد تمام سعی من هم تا الان این بوده بچه هام متوجه کوچیکترین دعوا یا مشکل بین منو همسرم نشن
به نظر شما چیکار کنم؟ خیلی دلم واسه دوستم میسوزه هم این که تو شهر ما غریبه و تنهاست از اونطرف میبینم آرامش و نظم زندگیم هر سری بهم میریزه و میترسم روی دخترم تاثیر منفی بذاره🥲