۵ پاسخ

خدا جیگرشونو خووون کنه ایشالا

مگه باهم زندگی میکنید؟

عزیزم میشه در خواست بدی من درخواستام پر شده❤️😍

یعنی من جات باشم بلایی سرشون بیارم ک یبار دیگه نتونن گوه خوریمو کنن

رفت و امدت رو خیلی باهاش کم کن بهش زیاد رو دادی که هر چی دلش میخواد میگه رک باش

سوال های مرتبط

مامان تنها مامان تنها ۱ سالگی
شاید من حساسم یا بد شبی رفتم خونه مامانم. اولش با نامزد داداشم قهر بودم. هی داداشم دخمل منو بوس کرد ناز اون برگشت گفت من اصلا بچه‌ خاهرت دوست ندارم چیزی نگفتم ...بعد گوشی برداشته جلو من زنگ دختر دایی هایش زده قربون صدقه شوند می‌ره. قربونتون بشم و ودلم تنگ شده و من کسی جز شما نمیخام. منم گفتم بچها من نیازی ب دوست داشتن تو نداارن اون قدر داد زد و جیغ که داداشم گفت میزنم تو دهنت داد و فریاد نکن بعد اون داداشم از شهر اومدن برگشته با خنده میگه بچه من بچه شهر بچه تو شهرستان ....باز هیچی نگفتم بمیرم پسرم اون قدر شلوغ خراب کاری کرد اصلا میبرمش تو جمع انگار از قفس آزاد شده بچها بغل می‌کنه بوس لمس. داداشم ب بچم گفت دخترم ظریفه تو هم وحش باز هیچی نگفتم. بمیرم برای بچم ،بچم بردم اتاق گفتم تو رو خدااااا مودب باش التماس میکنم ب پات میگفتم آروم بازی کن .آروم صبحت کن نمیخاد بری با اون دختر منظورم بچه داداشم بازی کنی گفت مامانم چشم تا در اتاق باز کردم پرید رو دختر داداشم گفت هی بیا دعوا 🤔یا ب زور بغلش کرده بود گفت وای ولم کن 🫠بچم رفت هرچی بالشت آورد براش پرت میکرد منم گفتم پاشو بریم خونه. اومد خونه همچیییی دعواش کردم الآنم خابید و من پشیمونم و مادر بد. مادر احمق منم. پسرم دوستت دارم قلبم ♥️
مامان آرین مامان آرین ۱ سالگی
مامانهای عزیز لطفا هر کس می‌دونه منو راهنمایی کنه چون خودم خیلی شکه شدم... امروز شوهرم بعد از ظهر خوابید منم پسرمو برداشتم بردم تو سالن و در اتاق خواب را بستم که صدا شوهرمو اذیت نکنه و بخوابه.. تو این مدت هم کارهامون کردم یه مقدار میوه تو یخچال بود که همه را برداشتم و شستم که بذارم تو یخچال ولی خوب وقفه افتاد و میوه ها نیم ساعتی بیرون یخچال موندن... شوهرم که بیدار شد بهش گفتم چیزی میخای برات بیارم... گفت آره میوه بیار منم رفتم تو آشپزخانه... پسرم کنار شوهرم رو کاناپه نشسته بود و باری میکرد یهو با نخ افتاد زمین به طوری که ملاجش رو زمین خورد و پاهاش بالا بود ... یه لحظه گفتم گردنش شکست ... حالا شوهر عوضبم شروع کرد فحش به من بده....که مادر فلان شده ت (یعنی من ) مقصره... حالا من هیچی نگفتم ... نشست میوه بخوره گفت چرا میوه ها داغه و شروع کرد به داد و بیداد ..اون نشسته بود رو کاناپه و من رو زمین کنار بچه م نشسته بودم که بهش میوه بدم .... بعد بند شد و با پاهاش محکم کوبید تو بازو چی من.یه جوری که انگار داره شوت می‌کنه یه توپ رو و بعد بهم گفت برو لباساتو بپوش کمشو از خونه من بیرون ... من بلند شدم برم تو اتاق دو باره با پاس زد به باسن من که یعنی تیرپایی داره میزنه بهم ...مدام هم می‌گفت میذارمت دم در و فلان.... من رفتن تو اتاق پسرم و همین طور شوکه بودم و نمی‌دونستم باید چیکار کنم چون شوهرم خیلی خرو گاوه و اگر میرفتم از خونه بیرون محال بود بذاره بچه رو ببرم و به هیچ عنوان هم نمی اومد دنبالم ... بعد چند دقیقه اومد گفت بیا بچه رو عوض کن چون پی پی کرده بود ...
مامان شایلین مامان شایلین ۱ سالگی
سلام خانوما امدم درد و دل کنم دلم آتیش گرفته از حرف خواهر شوهرم با اینکه من تا حالا کوچیک ترین بی احترامی و حرف بدی به اونها نگفتم اونا به راحتی دلمو میشکنن بغضم گرفته گفتم با شما درد و دل کنم
امروز اومد خونمون که من بچشو نگه دارم تا بره برای خودش و بچش لباس بخره منم گفتم باشه من نگهش ممیدارم تو برو بعدش گفت از اون سرهمی میخوای برم یدونه له دخارت و یدونه به پسرم بگیرم گفتم بیا باهم بریم تا خودشو ببرم اندازش باشه باهم رفتیم من یدونه کاپشن برداشتم چون تا حالا دخارم کاپشن براش نخریده لودیم همه لباساش گرم گن بوده گفتم یدونه له لاوین بگیرم واسه سال بعدش اونم یدونه کاپشن برداشت با یدونه تیشرت و شلوارک برای بچش بعدش از ساعت ۳ و نیم تا ۱۱ شب رفته بود تا برای خورش و بچش خرید کنه ساعت ۱۱ شب امده خونمون لباساشو نشون داده میشه حالا تو برای دخترت چی میخوای بخری گفتم نمیدونم تا برم بگیرم میگه دخترت لباس زیاد داره خیلی براش خرید میکنی خیلی خوب نیست بچه زود بزرگ میشه کمتر خرج کن منم موندم چی بگم در حالی که دخدرم لباس عید براش نگرفته بودم فقط دو دست لباس گرم داره که هی همونارو میپوشه منم ناراحت شدم چیزی نگفتم گفتم دخترم فقط لباس زمستونی داره نباید ی لباس نازک باشه تا هوا گرم میشه بپوشه هر لباسی که جدید میاد سریع تن بچش میکنه یا هر وقت که بچشو میبینم یک لباس تازه پوشیده ولی تا منو میبینه میگه بچم لباس ندارخ و فلان لباس خیلی خوب نیس نگیر گوشامو کر کرده دیگه شده شوهر نفهمم هم هی دهنشو وا میکنه اونو به حرف میاره که لباس بگیرم به دخترم اونم هی منو نصیحت میکنه از دستشون عاصی شدم بخدا دلم داره میترکه چیکار کنم من بدبخت
مامان رادمهروتو دلی۳۸ مامان رادمهروتو دلی۳۸ ۱ سالگی
بوقت درددل #اکثرا دوستان میدونن داخل ازمایش بارداریم ترویید کم کار داشتم بهداشت بهم گفت برو پیش متخصص زنان دیروزساعت۱ داخل ۵۰درجه گرما به پسر خواهرم گفتم بیاببرم شهر اونم اومد یه ۵۰۰تومنم پول بهم داد پسرمم بردم با خودم .بعد ساعت ۲دکتر اومد کلی هم پول وزیت دادم بهم گفت ما نمیتونم برا تروییدت دارو بدیم باید بری پیش متخصص داخلی منم خواستم بیام خونه گفتم دیگ اینقدر پول اسنپ ۷۰تومن ندارم بدم 💔 یه کیک با ابمیوه گرفتم رفتم نشستم داخل زایشگاه زنان زیر کولر تا ساعت ۵بعدازظهر که دکتر داخلی بیاد رفتم پیش منشی گفت وزیت چهارصد تومن از اونجا برگشتم رفتم یه متخصص داخلی دیگ دیدم رفتم پیشش گفت وزیتش ۲۴۰ وزیت شدم دکتر برام دارو نوشت با یه ازمایش گفت داروهات بخور ۲۹روز دیگ باید بیای ازمایش بدی منم داروهام نگرفتم خواستم اسنپ بزنم خونه دیدم هزینش زیاده پیاده کلی راه اومدم تا سر چهاراه که ایسگاه شهر خودمون بود ماشین گرفتم اها راستی رادمهر پی پی کرد به خودش😂 گفتم پسرم اذیت میشه دوباره بردم داخل ازمایشگاه پوشاکش عوض کردم.اینو همه ربط به این داشت چطور متخصص زنان بلد نیس قرص ترویید بنویسه برام که من باید پول دو وزیت بدم لعنت بهشون خودمون داریم از گوشت خودمون میخوریم 💔
مامان نفس مامان نفس ۱ سالگی
خانوما بیاین مشورت
من با مادرشوهرم اینا زندگی میکنم تو یه اتاق کوچیک خونه حاریمم تو حیاط مادرشوهرم ایناس خیاطشون خیلی بزرگه جاریمم دوتا دختر داره یکی ۱۳ ساله یکیم دوساله که خیلی شیطون و به همه زورمیگه وسایلای بچه های منو بر میداره میبره نمیده مثلا چند روز پیش صندلی هریده بودم برا بچه هام موقع غذا خوردن بشینن رو اون که غذاشونو بدم برداشت رفت نداد هر چقدرم بهشون گفتم اصلا انکار نه انگار میگن بچس دیگه مادرشم عین خیالش نیس اصلا
بچه های منو هیلی اذیت میکنه میبره اونپشت پشتا میزنه به گریه میندازه بچه های منو ول میکنه خواهر بزرگشم همونطوریه خیلی اذیت میکنن بچه هامو بعد زدن بچه های منم خوشحال میشن بیشتر اون خواهر بزرگش بال در میاره از خوشحالی هیچیم نمیگن به بچه
امروز صبح بچه هام حوصلشون سررفته بود گفتم یکم ببرم حیاط باری کنن با توپ از اونور اون دختر حاریم کوچیکه رسید هی داشت پسرمو عل میداد منم چند بار تذکر دادم نکن آخرش محکم تر هل داد پسرم خورد زمین خودشو و دستاش لباساش کلا خاکی و کثبف شد چون دیروزم بارون باریده بود همه جا خیس و خاکی بود مادرشم نشسته بود رو پله منم محکم داد زدم سر بچه باهاش دعوا کردم مادذشم چیزی نگف میدونس چیزی بگه از موهاش بگیرم پراش میکنم دست خودم نیس عصبی بشم بد میشم تا هر حا باشه خودمو کنترل میکنم اما واویلا عصبی بشم
حالا مادرشوهرم خرف دذست کرده به شوهرم میگه زنت یه جوری داد زد هفت پشت محله شنیدن صداشو اخه شوهر نفهمم حالیش نیس هر چی بگم به نظرتون چطوری رفتار کنم باهاشون از این بع بعد بزارم بچمو بزنن اینا خوششون میاد چیزی نگم میگن بچس دا پس چرا دخترمو نمیزنه همش گیر داده به پسرم