۱۰ پاسخ

هر که هر جا رفت هر کاری کنه فکر می‌کنه هر که اومد خونش همون کارو انجام میده بنظرم با اینجور آدما نباید رفت و آمد کرد

بعضیا اینجورن چون شاید خودشون برن تو اتاق بقیه فضولی کنن به نظرم اصلا ب روی خودت نیار ،چیز مهمی نیست

می‌خواسته ببینه تو اتاق چیکار می‌کنی

من جای تو باشم دیگه پامو خونش نمیزارم

منطقی باش
خونشه شاید ترسیده ازت حالا بابت هرچیزی ن که فقط مثلا وسایلش گم بشه شاید دعای چیزی بندازی تو خونشون
هرچقدرم نزدیک باشی اتاق خواب رفتن کار اشتباهیه
من ۶ ساله ازدواج کردم تا الان دو بار وارد اتاق خواب مادرشوهرم شدم اونم ازش اجازه گرفتم در حد عوض کردن لباس برا شیر دادن بچم اشپزخونه میرفتم
اتاق خواب حریم شخصیه بنظرم شما نباید میرفتی حتی اتاق خواب خواهرتم نباید بری کاملا حریمه شخصیشونه

من اینقدر که دل صافی دارم هر وقت مسافرت میرفتم کلیدم رو میدادم به همسایمون که ارتباط داشتیم.همیشه خونم بود همه چیه منو میدونست کجاس حتی طلاهام هر وی میخاست خودم ادرس میدادم برو فلان جا بردار بعد از سالها لا به لای حرفاش فهمیدم که به هیچی اعتماد نداره حتی خواهرش که بخاد وارد خونش بشه و من هیچ وقت سمت وسایلش نمیرفتم در کل اون هر روز روزی ۱۰مرتبه میومد خونه من شاید به اسرار خودش من ۱بار در ماه میرفتم خونش و اصلا از جام تکون نمیخوردم .یه روز یه مسله براش پیش اومد گفتم میخای کلید یدک خونه ات رو بده برات نگه دارم که با یه ری اکشن بهم نشون داد که نمیده منم خیلی نازاحت شدم که من چطوری ام اون چطوری و خیلی رک و مودبانه بهش گفتم که فکر میکنی همه مثل خودتن .شما هم اگه ناراحتین مودبانه بهش بگو از الان دمشو قیچی کن میرسه روزی که بهت تهمت هم میزنه بزار بفهمه

شاید اینجوری نبوده
شتید شما اشتباه فکر کردی
ولی میتونی بهش بگی

مامانش گفته بود بهش اخه مگ‌من میخاستم تو اتاق چیکار کنم

خاستم دخترم رو شیر بدم دخترش ۹ سالشه اومد وایسناد تو اتاق و الکی ور رف تا من برم بیرون بعدش رف بیرون دیدم مامانش داره باهاش حرف میزنه دوباره اومد تو اتاق وایستاد تا من شیر بدم برم بیرون

چیکار کرد متوجه نشدم؟

سوال های مرتبط

مامان فاطمه مامان فاطمه ۱ سالگی
سلام مامانا خوبین میخواستم یه اعترافی بکنم که با خودم قرار گذاشته بودم که اگه هیجده ماه تونستم این کارو بکنم بعدش بیام اینجا تحریه هامو بگم که بقیه هم اگه خواستن استفاده کنن
من دخترم از وقتی بدنیا اومد حتی تو بیمارستان هم سینمو نگرفت و من اولین شب زایمان بخاطر این موضوع نخوابیدم و اومدیم خونه ادامه داشت این موضوع و من شیر میدوشم و بهش میدادم کلی دکتر رفتم مرکز بهداشت رفتم و کلی زجر کشیدم بطوری که من ده روزه زایمانمم استراحت نکردم حتی وقتی بخاطر بخیه هام نمیتونسمم درست راه برم و خونه مهمون بود میرفتم تو اتاق شیر میدوشیدم کلی مهمون تو خونه و من تو اتاق و بالآخره دخترم بعد تقریبا پانزده روز سینمو گرفت ولی از روز اول رفلاکس داشت و من کلی اذیت شدم همیشه گریه میکردم نشد یکبار ده دقیقه شیر بخوره اوایل خوب بود رفته رفته بدتر شد اونقدر مک نمی‌زد که شیزم. داشت خشک میشد خیلی روزای سختی بود یک ماه بعد دیگه کم کم نخورد سینمو بازم کلی چالش و دکتر ولی فایده نداشت تصمیم گرفتم که بدوشم شیرمو بدم اوایل با دستی میدوشیدم و بعدش برفی گرفتمکلی تحقیق کردمم کلی زجر کشیدم کلی حرف شنیدم کلی بیخوابی کشیدم و تا یکماه پیش فقط شیر خودمو میدادم دخترم ولی مریض شدم دیگه نتونستم شبا بیدار بمونم تصمیم گرفتم شبا شیرخشک بدم و روزا شیر خودم خداروشکر به طور معجزه آسایی دخترم خورد شبا ولی روزا اصلا شیرخشک نمیخورخ ولی دیگه آخرای شهریور میخوام دیگه ندوشم و کلا تا دوسالگی شیرخشک بدم چون شیرم خیلی خیلی کم شده من بابت این موضوع و مقاومتم و قوی بودنم بخودم افتخار میکنم و اینم بگم هیچکس تو این راه کنارم نبود همه میگفتن عقل نداری شیرخشک بده خودتو راحت کن ولی من خودم نمی‌خواستم با وجود شیر خودم شیرخشک بدم ا
مامان زینب جون😍👶🏻 مامان زینب جون😍👶🏻 ۱ سالگی
مامان آرین مامان آرین ۱ سالگی
مامانهای عزیز لطفا هر کس می‌دونه منو راهنمایی کنه چون خودم خیلی شکه شدم... امروز شوهرم بعد از ظهر خوابید منم پسرمو برداشتم بردم تو سالن و در اتاق خواب را بستم که صدا شوهرمو اذیت نکنه و بخوابه.. تو این مدت هم کارهامون کردم یه مقدار میوه تو یخچال بود که همه را برداشتم و شستم که بذارم تو یخچال ولی خوب وقفه افتاد و میوه ها نیم ساعتی بیرون یخچال موندن... شوهرم که بیدار شد بهش گفتم چیزی میخای برات بیارم... گفت آره میوه بیار منم رفتم تو آشپزخانه... پسرم کنار شوهرم رو کاناپه نشسته بود و باری میکرد یهو با نخ افتاد زمین به طوری که ملاجش رو زمین خورد و پاهاش بالا بود ... یه لحظه گفتم گردنش شکست ... حالا شوهر عوضبم شروع کرد فحش به من بده....که مادر فلان شده ت (یعنی من ) مقصره... حالا من هیچی نگفتم ... نشست میوه بخوره گفت چرا میوه ها داغه و شروع کرد به داد و بیداد ..اون نشسته بود رو کاناپه و من رو زمین کنار بچه م نشسته بودم که بهش میوه بدم .... بعد بند شد و با پاهاش محکم کوبید تو بازو چی من.یه جوری که انگار داره شوت می‌کنه یه توپ رو و بعد بهم گفت برو لباساتو بپوش کمشو از خونه من بیرون ... من بلند شدم برم تو اتاق دو باره با پاس زد به باسن من که یعنی تیرپایی داره میزنه بهم ...مدام هم می‌گفت میذارمت دم در و فلان.... من رفتن تو اتاق پسرم و همین طور شوکه بودم و نمی‌دونستم باید چیکار کنم چون شوهرم خیلی خرو گاوه و اگر میرفتم از خونه بیرون محال بود بذاره بچه رو ببرم و به هیچ عنوان هم نمی اومد دنبالم ... بعد چند دقیقه اومد گفت بیا بچه رو عوض کن چون پی پی کرده بود ...