⭕️تجربه زایمان
❌پارت 2

به همسرم گفتم بریم خونه لباس ها و پوشه پزشکی برداریم بعد بریم بیمارستان
اینقدر استرس داشت قبول نکرد گفت باید بریم بیمارستان
مامانم اینا یه شهر دیگه بودن
آقام زنگ زده بود زن داداشش که خودشو برسونه بیمارستان
منم تو راه زنگ زدم مامانم بهش گفتم گریه هم میکردم
کمر درد مثل پریودی داشتم
رسیدیم بیمارستان
همون لحظه به دکتر گفتیم سزارین میخوایم و اینکه ما نوبت داشتیم برای سزارین بچه زودتر بدنیا اومده و اینا
دکتر گفت آروم تر بگید همه میشنون من نمیتونم دیگه کاری کنم
بعد منو معاینه کرد و گفت یک سانت باز شدی
بهم گفت عزیزم چرا طبیعی دوست نداری
گفتم می‌دونم طاقت دردش ندارم و از این حرفا
گفت از کجا می‌دونی شاید تونستی الان یک سانت باز شدی
من گفتم نمیتونم سخته چی بگم والا
دکترم گفت شوهرتو آروم کن بگو که سزارینت میکنم دوساعت دیگه سروصدا نکنه
منم با همسرم حرف زدم و ارومش کردم
لباس های بیمارستان تنم کردم
و منو بردن تو یه اتاق تنها
گفتن کسی نباید همراهت باشه گوشی هم نباید داشته باشی
من دردام های می‌گرفت و ول میکرد ولی قابل تحمل بود مثل درد پریودی
اومدم بیرون گفتم تنهایی حوصله ام سر می‌ره می‌خوام پیش جاریم باشم
رفتم کنار جاریم داشتیم حرف می‌زدیم دردا که میمود ترسیدم
گفتم اگه قرار سز شم چرا باید درد تحمل کنم حداقل دکتر بیاد زودتر عمل کنه راحت شم
گفتن بهم دکتر رفته خونه اش وای چقدر ترسیدم ساعت دو شب بود
بهش پیام دادم خانم دکتر خواهش میکنم منو عمل کنید من نمیتونم و از این حرفا
که دیدم چند دقیقه بعد ماما اومد گفت کی گفته به دکتر پیام بدی
گوشیتو بده من برو تو اتاقت
گفتم نمی‌خوام اونجا تنها اذیت میشم و از این حرفا زنگ زد نگهبان اومد

۱ پاسخ

وای چه سخت اخرش چی شد سز شدی
برای زایمانت مگه زیر میزی ندادی دکتر

سوال های مرتبط

مامان هانا خانم مامان هانا خانم ۷ ماهگی
تجربه زایمان ۱
هفته ۳۸ و ۵ روز رفتم برای معاینه دکتر گفت اصلا سر بچه تو لگن نیومده و هنوز بالاس منم با کلی استرس ورزش و پیاده روی رو زیاد تر کردم
دو شب بعدش یه شیاف گل مغربی گذاشتم خوابیدم نصف شب یه سر رفتم دستشویی اومدم دیدم یکم دلم درد می‌کنه، ساعت شیش صبح دوباره پاشدم برم دستشویی دیدم یکم شلوارم خیس شد تو دسوییی همینجور آب ازم اومد پایین و لکه خون اومد
رفتم حموم آماده شدم رفتم سمت بیمارستان
منو بستری کردن دکتر ساعت هشت اومد بالا سرم معاینه کرد گفت یک سانت بازی ولی انقباضات خیلی خوب داره پیش می‌ره همینجور فعلا ادامه می‌دیم
گذشت تا ساعت ۱۲ دیدم دل دردام داره بیشتر میشه ولی قابل تحمل بود دکتر گفت یکم دیگ میام معاینه کنم ببینم چقدر باز شدی یک ساعت گذشت دیدم خبری از دکتر نشد، ماما اومد معاینه کنه گفتن دکتر گفته خودم میام گفت مادر دکتر فوت شده ول کرد رفت ، اونجا بود که استرس به دردممم اضافه شد ، ساعت دو بود ک باز معاینه کردن گفت ۴ سانت باز شدی نگران نباش دکتر انکال میاد بالا سرت
منم دردام داشت بیشتر و بیشتر میشد
زنک به دکتر انکال زدن گفت براش آمپول فشار بزنید که زودتر انجام بشه
از یه جایی به بعد دیگ نفهمیدم کجام و چیکار میکنم فقط خواهش و التماس که مسکن بزنید من آروم بشم
ماما معاینه کرد گفت هشت سانت باز شدی خیلی خوبه یکم دیگ تحمل کنی بچه به دنیا میاد
زنک به دکتر زدن دکتر گفت باید بیام معاینه کنم
اومد معاینه کرد گفت موقعیت حنین بده باید فوری ببرین اتاق عمل اورژانسی سزارین بشه
اونجا بود که کلی گریه کردم و گفتم من این همه درد کشیدم که الان سزارین بشم
اینقدر جیغ زدم که نفهمیدم چ جوری تا اتاق عمل منو بردن
آمپول بی حسی رو زدن به کمرم دیک اونجا بود که هیچ دردی نفهمیدم
مامان آنیکا🎀 مامان آنیکا🎀 ۷ ماهگی
پارت ۲
بیمارستان میلاد که سریع گفت بسترییی گفتم چی گفت اصلا این فشار طبیعی نیس گفت سریع بخواب معاینه شی گفتم معاینه چرا من سزارینم طبیعی نیستم که دستم ماما گفت گفت سریع شلوارتو در بیار گفتم خانم متوجهین من اصلا نمیخام یهو دکتر اومد گفت ببین نمیدونم میخای بری بیمارستان خصوصی اینا کاری ندارم ولی با این فشار که هی داره میره بالا بچت خفه میشه خودتم تو سزارین تشنج میکنی گفتم اشکال نداره هر چی بشه رضایت دادم اومدم
به بابامو خواهرم گفتم بریم بریم بیمارستانی که سونو میگیره الان بیمارستان خودم سونو نداشت خلاصه رفتم بیمارستان لاله سونو دادم خداروشکر سونوم خوب بود همون جا رفتم ان اس تی بدم گفتن دکترت هر کی هست باید دکتر ما نظرشو بده گفتم اشکال نداره من سریع باید ان اس تی بدم خلاصه کتر ان اس تیم تموم شد دیدم ماماو پرستارا هی باهم حرف میزنن یهو گفت شماره ای دکترت داری گفتم اره گفت زنگ بزن بهش گفتم چیزی شده گفت یه دونه آیتمش اصلا خوب نیس
بعد یه زنه اونجا بود هی جیغ میزد منم گفتم تا سزارین هست چرا خدایی طبیعی یهو ماما گفت بهش حق بده ۳۲ هفته بچه تو شکمش مُرده وای اینو نگفت من قلبم هری ریخت به دکترم زنگ زدم گوشی گرفتن رفتن تو یه اتاق با دکترم حرف زدن من شنیدم که ب دکترم گفتن وظیفه ما که الان بستریش کنیم اینجا شما اگه مطمئنی میاد همون بیمارستان رضایت بگیریم
مامان 💓حنانه خانم😊 مامان 💓حنانه خانم😊 روزهای ابتدایی تولد
⭕تجربه زایمان من
❌پارت 3
جاریم رفت بیرون ولی گوشیو به نگهبان ندادم
نگهبان اولش باورش نمیشد که من حامله ام چون خیلی قیافه بیبی فیس دارم
بهم گفت میتونی گوشیتو باخودت ببری ماما نفهمه
تنها برگشتم تو اتاقم :(
ولی به جاریم پیام میدادم درد ها هم میومد و ول میکرد اما میشد تحمل کرد
قدم میزدم رو توپ ها بازی می‌کردم و ورزش میکردم
اقامم رفته بود لباسا خودمو بچه رو بیاره
تا ساعت چهار با آقام پیام می‌دادیم و حرف می‌زدیم
ولی دردا هر لحظه بیشتر میشد
از ساعت چهار دیگه قابل تحمل نبودن دردها
هر لحظه ماما نیومد معاینه میکرد که چند سانت باز شدم
خدا بگم چیکارشون نکنه اصلا همکاری نمی‌کردن و لج کرده بودن
دیگه نمیتونستم تحمل کنم
میرفتم دستشویی اینقدر زور میزدم جیغ میزدم
نیومد بیرون قدم میزدم
دیگه از چهار به بعد یه ریز جیغ میزدم
وای خدا کمکم کن
زنگ بزنید دکتر بیاد
تو را خدا زنگ بزنید دکتر بیاد
چرا دروغ گفتید به من
جون هرکسی دوست دارید به دکتر زنگ بزنید
وای من می‌خوام برم کمک کنید
خدا کمکم کن
حضرت زهرا حضرت محمد و........
همینطور جیغ
ماما اومد گفت عزیز درد ها میاد و می‌ره تو چرا یه ریز جیغ میزنی گفتم بخدا از من قطع نمیشه
مامان سوین و آتیلا مامان سوین و آتیلا ۵ ماهگی
سلام از زایمانم تعریف کنم براتون.
دیروز صبح ۳۹ هفته و یک روزم بود رفتم دکتر معاینه کرد گفت یه سانت هست معاینه تحریکی کردم دو سانت شدی بعد اومدم خونه درد کمر منو کشت دیگه بعد دیدم کم کم داره سراغم درد میاد گفتم حتما مثل اون یکی روزام هست بعد با درد زیاد رفتم دستشویی دیدم خون ازم داره جاری میشه زودی زنگ زدم دکترم گفت زود بیا مطب رفتم نگاه کرد گفت دوسانتی اما بدجور درد داشتم گفت یه ساعت راه برو بیا بازم معاینه کنم ببینم چطور شدی من تا شروع به پیاده رویی کردم دردام خیلی بیشتر شد زده به مستقیم کمرو رحمم بعد رفتم پیش دکتر گفت دردات زیاده معاینه نمیکنم پاشو بریم بیمارستان به بیمارستان که رسیدم گفتن ۴ سانت باز شدی بعد اومدم منو فرستادن بخش زایمان اینم بگم هرکی بگه طبیعی راحته من دو تجربه داشتم واقعا خیلی سخته از درد داشتم میمردم هی دکترم امپول ضد درد میزد اما فایده نداشت توپ داد روش داشتم می‌پریدم بعد از چند ساعت ساعت های آخر به پاهام یه فشاری اومد فک کردم فلج شدم یا خدا زایمان چقدر سخته بعد داد زدم بچه داره میاد دیدم
مامان ✿ 𝒩𝒾𝓁𝓂𝒶𝒽 ❀ مامان ✿ 𝒩𝒾𝓁𝓂𝒶𝒽 ❀ روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت دوم
خلاصه رفتم اورژانس به خواهرشوهرم گفتم الان من باید چی بگم فیلم بازی کنم یا رک و راست بگم سزارین اختیاری ام؟ گفت راستشو بگو من بهشون گفتم منم همینکارو کردم و مامای اورژانس تو پروندم نوشت کیس سزارین اختیاری است! من هیییچ درد و انقباضی نداشتم ان اس تی گرفت گفت انقباض منظم داری برو بلوک زایمان باید معاینه شی و سرم فشار بزنی! منم گفتم وقتی سزارینم چرا این کارارو باید بکنید؟ زنگ زد به دکترم دکتر کفت معاینه نکنید سرم معمولی هم وصلش کنید خلاصه رفتم برا زایمان مامای اونجا دوباره اصرار که باید معاینه کنم منم گفتم نه باز زنگ زد به دکترم دکتر گفت بذار معاینه کردن گفتن خوبه یک سانتی باید سرم فشار بزنیم و همزمان خواست امپول رو خالی کنه تو سرم که من گفتم نه و نمیذارم اون لحظه دیگه سزارین هم نمیخواستم فقط میخواستم برم خونه گفتم اگه قرار بر طبیعی هس حداقل خودم دردم بگیره بهتره. از اون طرف ماما هی میگفت صبحانه بخور و من نمیخواستم ناشتامو خراب کنم باز زنگ زد به دکترم دکتر با ایما اشاره میگفت سزارینت میکنم و با زبون میگفت همکاری کن وضعیتت برا طبیعی خوبه تو که طبیعی دوس داشتی و اینا منم کفتم میخوام برم خونه گفت نه بچه مدفوع میکنه نمیشه گفتم صبحانه بخورم پس؟🥺 گفت اره باید جون داشته باشی زور بزنی که من فقط یه خرما خوردم چون داشتم از گرسنگی میمردم
مامان مهرسا مامان مهرسا ۱ ماهگی
زایمان من…

من شنبه ۱۹ مهر رفتم پیش دکترم ، ( هفته پیش رفته بودم بیمارستان از درد گفته بود ۲ سانتی ) گفتم دکتر من موقع خواب قفسه سینم میگیره درد های نا منظم دارم ، معاینه کرد گفت باز ۲ سانتی ، گفتم دکتر من شرایطم اینجوری تا کی باید بمونم گفت پس تو دوشنبه (۲۱ مهر ) برو بیمارستان بگو درد دارم منم میگم بستریت کنن گفتم با دو سانت اشکال نداره گفت نه کمکت میکنن گفتم من خودم ماما همراه دارم ، گفت باشه رسید دو شنبه ساعت ۱۱ صبح رفتم بیمارستان گفتم درد دارم معاینه کرد گفت باز دو سانتی ولی دکترت گفته بستری بشی ، من بستری شدم امپول رو تزریق کردن تو سرم تا ساعت ۴ الی ۵ راه رفتم (ماما همراهم گفته بود تا ۴ سانت نشی من نمیتونم بیام) ساعت ۵ عصر امپول و بیشتر کردن درد داشتم ولی قابل تحمل هر سریع میرفتن میومدن معاینه میکردن میگفتن همون ۲ سانت ، ساعت ۷:۵ دیقه کیسه ابم ترکید اولش گفتن خوبه زودتر باز میشی من تا ساعت ۹ با درد وحشتناک تحمل کردم ، یکم گذشت دیدن رنگ کیسه اب عوض شده گفتن بچه مدفوع کرد، طی ۱۰ دیقه بردنم اتاق عمل برا سزارین🥲🥲و منم یهههه عااالمه گریه ڪ چند ماهه ورزش میکنم و همه کار کردم چرا دهانه رحمم باز نشد، یه عااالمه گریه که من سزارین نمیخوام، خلاصه نی نی من ساعت ۲۱:۵۶ به دنیا اومد ولی باز میگم سزارین خیلی مزخرفه
مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۶ ماهگی
زایمان(سزارین ) پارت دوم
بعدش زنگ زدن دکترم ساعت ۱۱شب بود که گفتن وضعیت مو ۳۷هفته بودم دکتر گفت بدین با خودش حرف بزنم با خود دکترم حرف زدم گفتم وضعیت مو که گفت دیگه نرو خونتون بمون بیمارستان بستری شو گفتم نمیخوام نزدیک بیمارستان فامیل زیاد داشتیم رفتیم خونه یکیشون دکتر گفته بود تا وقت نامه امم هر روز برم آن اس تی جمعه ۲۶اردیبهشت ساعت ۱۰از بیمارستان زنگ زدن که بیا آن اس تی گفتم صبحانه بخورم بیام یهو احساس کردم ازم نصف استکان آب ریخت رفتم سرویس دیدم یکم آب با ترشح بزرگ سفید با رگه های قهوه ای اومد نگران شدم زیاد رفتم بیرون به شوهرم و فامیلمون گفتم گفتن شاید کیسه آب باشه رفتیم بیمارستان سریع آن اس تی گرفت خوب نبود معاینه کرد همون یک سانت بودم تست آمینو شور گرفت مثبت شد و من از استرس مردم نامه رو گرفتن و پرستار اومد گفت کیسه آبت سوراخ شده و ۳۷هفته و ۱روز بودم گفت واسه هزینه مشکلی نداری و شاید بچه بره دستگاه گفت زیر ۳۷میره ولی ۴۰هفته هم داشتیم رفته گفتم نه واسه هزینه مشکلی ندارم سریع پرونده تشکیل دادن زنگ زدم مامانم گفتم بیا سریع می‌خوانن ببرن عمل بعدش گوشیم همراهم بود به شوهرم زنگ زدم پشت در بلوک زایمان بود گفتم می‌خوان ببرن عمل بعد دیدم خودشون صدا زدن شوهرمو که برو پرونده باز کن سریع
مامان آوا قشنگم مامان آوا قشنگم ۲ ماهگی
تجربه زایمانم که درد طبیعی کشیدم و در اخر سزارین شدم
سلام من ۳۴هفته بودم شب رفتیم بیرون و من با دختر خاله هام بلند شدم رقصیدم بعد شب خیلی سرد بود لباس گرم هم تنم نکردم و تا ساعت ۳صبح بیرون بودیم و من همون شب داستانم شروع شد شب که میخواستیم برگردیم من از درد واژن نمیتونستم توی ماشین بشینم از اون شب هی درد داشتم و نمیتونستم راه برم کل ۳۴ هفته هر شب از درد به خودم پیچیدم هی میرفتم بیمارستان میگفتن انقباض نیست درد داری عزیزم باید تحمل کنی بعد چند روز من حس کردم یک دفع شورتم خیس شد بعد دیگه اون روز پیام دادم به دکترم گفت گفت بیا پیش من ۳۴هفته ۵روز داشتم رفتم پیش دکتر دکترم گفت زود برو بیمارستان شاید کیسه ابت باشه رفتم بیمارستان گفتن کیسه ابت نیست همه چی اوکی بود تا اینکه فشارم رو گرفت گفت ۱۵روی ۹هستش باید بستری بشی چون یک زایمان توی ۳۶هفته داشتم بخاطر فشار بالا پسر اول زود دنیا اومد بعد منو بستری کردن اون شب تا ۳۵هفته ۳روز شدم میخواستن مرخصی کنن که اومدن دوباره فشارم رو چک کنن که مرخصمم کنن بعد یک دفعه دکتر گفت فشارت خیلی رفته بالا سریع برو زایشگاه رفتم توی زایشگاه تا شب بودم بهم هی قرص دادن خوردم ساعت ۴بود یکی از ماما ها اومد منو نگاه کرد گفت چهار سانت شدی زود به ماما همراهت بگو بیاد من به ماما همراهم زنگ زدم اومد و هی میومدن منو چک میکردن وای چه دردی داشت تا ساعت ۱۱ماما همراه گفت بیاین چک کنین بعد دوباره که چک کردن دیدین دهانه رحمم همون چهار سانته با همون دردی که هی میگرفت ول میکرد دیگه دکتر اومد گفت باز نمیشه دهانه رحمش چهار سانت بیشتر باز نشده برای بچه خطرناکه ببرینش سزارین بچه اولشم باید سزارین میشده و اون شب منو سزارین کردن
مامان ملکا مامان ملکا ۲ ماهگی
تجربه زایمان❤️
پارت ۲



خلاصه زنگ زدم زایشگاه بیمارستان علائم و گفتم گفت بیا اینجا تا چک کنیم تا شب وایستادم به مامانمم گفتم که درد دارم من میرم بیمارستان،رفتم زایشگاه یکبار معاینه کرد هیچی نگفت من پرسیدم سر بالا جواب داد گفت برو اون اتاق تا بیام ان اس تی بگیرم،من ساعت ۸نیم رفتم تا ساعت ۹ نیم یک رب به ۱۰ داشت ان اس تی میگرفت و دردم شروع شد و نینی خیلی سفت میکرد منم نپرسیدم که چیشد پرستار اومد گفت بچه تکون میخوره گفتم نه گفت خیلی خب باز رفت هیچی نگفت دوباره اومد همه ی سونو هامو برداشت رفت منم نمیدونستم میخواد چیکار کنه دوباره بعد از یک رب بیست دقیقه اومد گفت هرچی طلا داری دربیار بلند شو لباساتو عوض کن میخوایم بستری کنیم شوهرت رفته پرونده تشکیل بده منم هری دلم ریخت یهویی خودم تنها تو بیمارستان نه گوشی ای نه هیچی گفتم یه تلفن بدین به مامانم زنگ بزنم گفتن همسرت هست خودش خبر میده،منم دیگه گریه هام شروع شد کلی گریه گردم واسه اینکه تنها بودم اومدن سرم و اینارو وصل کردن دوباره ان اس تی گرفتن منم رو تخت گریه میکردم بعد دیدم پرستارا دارن باهم حرف میزنن که خانم دکتر تو راه داره میاد مریض و اماده کنید گفتم خانم دکتر براچی داره میاد گفت قراره بری اتاق عمل واسه زایمان گفتم یا ابلفضللل دوباره کلی گریه کردم اومدن سوند و اینارو وصل کردن بعد از نیم ساعت گفتن خانم دکتر رسیده بیارینش پایین سوار ویلچر کردن ساعت ۱۱ شب منو بردن سمت اتاق عمل واقعا یه شوک بزرگی بهم وارد شده بود.


#فرزندپروری
مامان فسقلی مامان فسقلی ۴ ماهگی
تجربه زایمان من پارت هفتم
من دوباره با بحث دکتر شیفت رضایت شخصی دادم رفتم خونم و من نزاییدم😂😂
هر روز از بیمارستان ها زنگ زدن بیا نرفتم دکتر خودمم که نگم هر زنگ میزد که چرا اینجوری لجی فلانی بیا برو تست بده گفتم تست هرجور باشه میدم جز از پایین😂
خلاصه یه هفته گذشت و دوباره مامان بیچاره ام با بابام اومد دوباره مامانم من و همسرم رفتیم بیمارستان من از اول دوست داشتم تاریخ ۴.۲۴ بچم دنیا بیاد که ۲۳م با دکترم هماهنگ شدم گفت نخیر نمیشه الان ۳۷.۶ هستی زوده تست بده اگ مشکوک بود بستری شو میام کلی پشت تلفن گریه کردم اسرار کردم گفت باشه فردا برو میام عملت کنم منتها رفتی بیمارستان بگو ابریزش دارم معاینه هم نمیشم بستری میشی من بیام عملت گفتم باشه شبش من با فیلم بردار هماهنگ کردم😂گفتم فردا عمل دارم نگو زنگ زذه بیمارستان اونام گفتن این تاریخ فلان دکتر عمل نداره زنگ زدن دکترم گفته نه من عمل نداره اخه میخاسته اروژانسی بشم زنگ زد بهم هرچی اومد دهنش گفت ک مگ من نگفتم اوزانسی عملت میکنم تورو باید دکتر شیفت عمل کنه چون رضایت به معاینه نمیدی ولی من دم سوخت گفتم عمل میکنم توام خراب کردی چطور اوژانسی میری ولی فیلم بردار داری گفت چون دوست داری تاریخت این باشه قبول کرده بودم من نمیام😕😕
مامان الین و آوین مامان الین و آوین ۵ ماهگی