۶ پاسخ

قدیم فکرشون فقط ب زندگی بود همه چی بود این همه بی‌پولی پولی نبود حداقل هیچی نداشتن میشد ماستی نونی برنجی خرید سیر کرد بچه رو
دغدغه خیانت
دغدغه مریضی های عجیب و این همه آلودگی و ویروس نبود

ماها فکرمون پره دورازجونتون مارو بدبخت کردن اصلا دل خوش نداریم همش فکر و خیال ولی قدیمیا دل خوش داشتن

قدیم اطرافشون خیلی شلوغ بود و پر بچه بود ،بچه ها انقدر نق نمیزدن به جون مادرا
الان ازصبح تا شب مادر و بچه توی آپارتمان تنهان،هی بچه ها خسته میشن و غر میزنن ،والا حق داریم که کم بیاریم

اولا چون غذا خوردنشون سالم بود همجی ارگانیک بود
و همیشه سحر خیز بودن و دائم حرکت داشتن همین باعث می‌شد بدشون فعال و قوی بمونه
ما الان نه خواب درست حسابی داریم یکمم وقت اضافه گیر بیاریم میریم گوشی بدست میشم انسنا و تیک تاک که همه ی اینا خستگی ذهن میارن وقتی ذهنت هم خسته باشه بدنت هم بی جون میشه

والا منم تو همبن یدونه موندم نه بدنم میکشه نه اعصابم قدیما چیه همین الانشم خیلیا که بچه همسن و سال ما دارن باردار هستن یا بچه دوم دارن 😳😳

ما داغونیممم

سوال های مرتبط

مامان دلوین مامان دلوین ۲ سالگی
دلم خیلی گرفته...دخترم با بدبختی تازه خوابید....من آدم حسودی نیستم ولی واقعاً حسودیم میشه به کسایی که خونواده هاشون حمایتشون میکنن تو بچه داری ملی کمک اشون میکنن... ایشالله خدا برای هم دیگه نگهشون داره...ای کاش خونواده منم یکم کمکم میکردن...ی ماه پیش آنقدر فشار اومد بهم دخترمو با پرویی بردم گذاشتم خونه مامانم یروز اونجا باشه منم استراحت کنم شب برم بیارمش ...بهش گفتم مامان دیگه خسته شدم کم آوردم کمکم کن هفته ای یکبار صبح بیارم نگهش دار تا شب من یکم مغزم آزاد بشه گفت باشه بیار هفته بعدش هم بردم...بعد رفت مشهد ی هفته نبود اومد هم روزی یکساعت باید مامانشو میبرد فیزیوتراپی من دیگه بچه رو نبردم اونم هیچی نگفت منتظر بودم پنجشنبه و جمعه قبلی بهم بگه بچه رو بیار آخه هی به از زبون بچه میگفتم مامانی کی منو نگه می‌داری مامانم خسته شده منم این چند هفته کمر درد شدید داشتم ،دیدم پنجشنبه و جمعه خبری ازش نشد ...همش میگفتم خسته ام و فلان..بعد فهمیدم نشسته برای خواهرم بارونی دوخته و برای خودش شلوار دوخته .. دلش به حال من بدبخت هم نسوخته...مادر من جوونه سنی ندارن...منم شوهرم شبها ۱۰ و نیم شب میاد علنآ با بچه همش تنهام تو خونه ..هر دو سه ماه یکبار دعوت کنم میاد سر میزنم بهم وگرنه من همش میرم هفته ای دوبار بعد از سرکار با شوهرم دو سه ساعت میشینیم میایم....اونوقت فامیلمون با من زاییده از شنبه تا چهارشنبه می‌ره سرکار مامانش میاد خونش قشنگ بچه رو نگه میداره... پنجشنبه و جمعه هم این می‌ره خونه مامانش ... خدا حفظشون کنه برای هم ...ولی منم دوست داشتم مادرم یذره حمایتم کنه یذره دلش به حالم بسوزه نمیگه این دخترم کنر درد شدید گرفته زانو درد داره بچه اشم که خیلی اذیتش می‌کنه همش هم دست تنهاس