دلم خیلی گرفته...دخترم با بدبختی تازه خوابید....من آدم حسودی نیستم ولی واقعاً حسودیم میشه به کسایی که خونواده هاشون حمایتشون میکنن تو بچه داری ملی کمک اشون میکنن... ایشالله خدا برای هم دیگه نگهشون داره...ای کاش خونواده منم یکم کمکم میکردن...ی ماه پیش آنقدر فشار اومد بهم دخترمو با پرویی بردم گذاشتم خونه مامانم یروز اونجا باشه منم استراحت کنم شب برم بیارمش ...بهش گفتم مامان دیگه خسته شدم کم آوردم کمکم کن هفته ای یکبار صبح بیارم نگهش دار تا شب من یکم مغزم آزاد بشه گفت باشه بیار هفته بعدش هم بردم...بعد رفت مشهد ی هفته نبود اومد هم روزی یکساعت باید مامانشو میبرد فیزیوتراپی من دیگه بچه رو نبردم اونم هیچی نگفت منتظر بودم پنجشنبه و جمعه قبلی بهم بگه بچه رو بیار آخه هی به از زبون بچه میگفتم مامانی کی منو نگه می‌داری مامانم خسته شده منم این چند هفته کمر درد شدید داشتم ،دیدم پنجشنبه و جمعه خبری ازش نشد ...همش میگفتم خسته ام و فلان..بعد فهمیدم نشسته برای خواهرم بارونی دوخته و برای خودش شلوار دوخته .. دلش به حال من بدبخت هم نسوخته...مادر من جوونه سنی ندارن...منم شوهرم شبها ۱۰ و نیم شب میاد علنآ با بچه همش تنهام تو خونه ..هر دو سه ماه یکبار دعوت کنم میاد سر میزنم بهم وگرنه من همش میرم هفته ای دوبار بعد از سرکار با شوهرم دو سه ساعت میشینیم میایم....اونوقت فامیلمون با من زاییده از شنبه تا چهارشنبه می‌ره سرکار مامانش میاد خونش قشنگ بچه رو نگه میداره... پنجشنبه و جمعه هم این می‌ره خونه مامانش ... خدا حفظشون کنه برای هم ...ولی منم دوست داشتم مادرم یذره حمایتم کنه یذره دلش به حالم بسوزه نمیگه این دخترم کنر درد شدید گرفته زانو درد داره بچه اشم که خیلی اذیتش می‌کنه همش هم دست تنهاس

۷ پاسخ

خودتو ناراحت نکن عزیزم بالاخره یه روز این بچه ها بزرگ میشن عاقل میشن ماهم راحت میشیم.

ای خواهر ، مادر من که تو خونه ی من زندگی میکنه اصلا انگار نه انگار که مادربزرگه لیوان آب هم یکی دیگه باید دستش بده، الان خودمون باید از پس کارمون بر بیاییم کلا شانس ما اینجوری هست

میفهممت
لطفا خودت بهش بگو
منتظر نباش اون بگه
همین اتفاق برا من افتاده
از چهارشنبه ی قبل رایان مریض شد
بعدشم منو مریض کرد
رفتیم خونشون موندیم یه شب
گفتم مامان من. میرم خونه
هم نیاز به تنهایی دارم هم خودمم مریضم اینقد پرستاری رایان کردم خودم وقت نکردم یه آنتی بیوتیک بخورم گلو درد شدید گرفتم
گفت اخه بلد نیستم دارو بهش بدم
گفتم ترس نداره ک بلد نیستم چیه من بمیرم بچه م دست کی باشه کی بهش دارو بده
عصبانی شدم دستام می‌لرزید گریه کردم
رو کاغذ نوشتم چه دارویی رو کی بده
گذاشتم رایان رو اونجا
خودم اومدم خونه
مثلا استراحت
اما خونه رو سابیدم
دو نوع غذا پختم
و کارای ریز خونه اما با این حال چون صدای جیغ و داد بچه نشنیدم ذهنم یکم آروم شد

عزیزم درسته یه کی باشه کمک‌ دست آدم خیلی خوبه ولی خیلی جاها هم نباید توقع داشته باشیم دیگه باید قبول کنیم که ما فقط مسئولیم به این فکر کن اگه جای من بودی بدتر بود ...من هم شوهرم صبح می‌ره یک شب میاد تنها تو شهر غریب هیچ جا هم نمیبرتم ...خدا شاهده الان شش سال از زندگی درریغ از یه مسافرت. ...پدر مادر هیچ کدوم هم اینجا نیستن تنهاو غریب بعضی وقتها چنان کم میارم می‌شینم کلی داد میکشم به حال خودم گریه میکنم ...بچه من شیطون تا دلت بخواد....فکرکن مریض هرجور باشم باید سرپا باشم بخاطر بچم ..تنهایی بد دردیه ..باز تو باید خداروشکر کنی نزدیکن باز یه چند وقتی بهشون سرمیزنی من حتی مهمون شاید سه ماه یا چهار ماه یکبار داشته باشم😞 ..اینارو گفتم ناشکر نباشی هرکی یه شرایطی داره ..من از درون خیلی خستم حتی از شوهرم هم خستم😔

هی خواهر منم مامانم بچم نگه نمیداره برم خونشون مثلا بخوابم باهاش بازی میکنن سرگرمش میکنن ولی بره اونجا بمونه نگه دارن ن دادم ن نگه میدارن شاید نگه دار ولی اعصابش نمیکشه
لیا خیلی خیلی بهم وابسته اصلا پیش کسی هم نمی مونه من هنوز لیا نداشتم مادرشوهرم خیلی اصرار داشت بیار ک من نگه میدارم مال من اصلا رو زمین تمیزارم ولی اگ یک ثانیه نگه دار
عروسی رفتیم منم تازه حامله نمی دونستم
انقد دونبال بچه دویدم دیگ جون نداشتم دریغ از این مادرشوعرم بگ بیا یک دقیقه بشین من حواسم هست بچه خواهرشوهرم بغل کرد از اول تا آخر نشست 🫠
حالا منی ک بعدی حامله ام بدون کمکی🫠

عزیزم باور کن من از اول از کسی انتظار نداشتم و ندارم بچه ها بزرگ میشن زمان ثابت نمونده ونمیمونه

همه همینجورین الکی غصه نخور دنیا ارزش نداره ک آدم غصه بخوره

سوال های مرتبط

مامان سفید برفی❄ مامان سفید برفی❄ ۲ سالگی
مادر از خیلی وقته پیش مخ من رو خورده بود که بچه رو از پوشک بگیر چون بندر هوا گرمه عرق سوز میشد دخترم میگفت گناه داره و....
یکی فامیل ها دخترش از دختر من ۲ ماه بزرگتره اون دخترش رو کامل از پوشک گرفته هی اصرار به من که از پوشک بگیرش گناه داره وعرق سوز میشه و....
بعد من همش به مامانم و این خانومه میگفتم زوده گناه داره دخترم هنوز آمادگیش رو نداره اذیت میشه انقدر مادرم مخم خورد عصبیم کرد شروع کردم از پوشک گرفتن عصر تا شب قبل خواب چون بیرون میریم پوشکش میکنم از بعد خوابش تا فردا عصرش بدون پوشک توی این چند مدت بچم از استرس یبوست شد میبرمش جیش کنه بهونه میگیره عصبی میشه جیش هم نمیکنه اصلا توی این چند وقت کلا هم خودم عصبی شدم هم بچه همش مامانم میگفت بچه فلانی ببین مامانش از پوشک گرفتتش و....
امروز دیگه عصبی شدم بحثم شد باهاش گفتم بچه با بچه فرق داره چون اون بچه اش راحت از پوشک گرفته دلیل نیست بچه من الان بشه از پوشک گرفت🤕🤕
من خودم کتاب روانشناسی دارم نوشته بود اصلا بچه هاتون زیر دو سال نگیرید از پوشک
خانوما چیکار کنم الان؟ بخدا موندم چیکار کنم دوباره کامل پوشکش کنم؟ 😭
یجا توی کتاب روانشناسی خوندم اگه شروع به پوشک گرفتن کردید دوباره نباید پوشک کنید
البته من عصر تا شب دخترم پوشک میکنم نمیدونم الان چیکار کنم🥲
مامان آیگل مامان آیگل ۲ سالگی
واقعا تو دنیایی زندگی میکنیم که هیچکس دلش به حال آدم نمیسوزه ،من دوتا بچه دارم یکی دو سالشه دومی ۲ ماهشه بار دوم ناخاسته باردار شدم ،یعنی بقران به نظر من جهنم اون دنیا از زندگی که من دارم بهتره بخدا روز و شبی نیست یعنی بخدا که من یک دل سیر گریه نکنم ، همش سردردم چند بار سر دخترم داد زدم از بس همیشه خسته کوفته و عصبیم دخترم انگار ازم متنفره همش میره با دیگران به خواهرم میگه مامان دنبال این و اون میوفته که باهاشون بره ، واقعا یعنی بخدا واقعا نمیخام اینطوری باشم ولی پسرم که دو ماهشه خیلی گریه میکنه خیلی خیلی خیلی بیش از حد خیلی زیااااد یعنی روزی یک ساعت شاید هم کمتر میخابه بقیه وقتا همش بیداره و گریه میکنه دکترم بردمش چکاپ کامل کرد گفت سالمه قطر کولیک هم بهش میدم موندم چشه بخدا سرسام گرفتم از صداش یعنی در حدی گریه میکنه که بخدا ازش بیزار شدم انگار ن انگاز بچه ام ، هیچکس رو ندارم هیچکس پیشم نمیاد که یکی دو ساعت بچه هامو نگه داره خونه آبجیام که میرم انگار بیزارن ازم مادرمم اصلا نمیاد خودشم تعارفم نمیکنه که برم پیشش شوهرم افتاد دنبال یه زن ۳۹ ساله ولکنش نیس ماهی شاید چند شب بیاد ،ب معنای واقعی کلمه من روانی دارم میشم بخدا نمیدونم چیکار کنم امشب میخاستم کند بسته قرص بخورم خودمو خلاص کنم باز دست و‌دلم لرزید خدا لعنتم کنه خیلی کم حوصله و کم طاقت شدم نمبدونم‌چمه یکی به دادم برسه نمبدونم این گریه های بچه ام کی تموم میشه نمیدونم کی دخترم دوباره با عشق نگاهم مبکنه نه با ترس لعنت بهم کاش عجلم بیاد بمیرم انقدر آدم میمیرن من زنده ام بخدا خسته هیچ دوستی همسایه ای هم ندارم که یک لحظه باهاش سرگرم بشم حداقل روزا زودتر بگذره بیرونم با دوتا بچه کوچک نمبتونم برم
مامان علیسام و آرسام مامان علیسام و آرسام ۲ سالگی