تجربه زایمان طبیعی پارت ۴
دیگه دادو‌ فریاد کردم که رفت کنار باز یکی دیگه آمد معاینه کرد و من نزدیک ۹ سانت بودم ولی می‌گفت بچه اصلا نمیاد پایین بهم گفت حالت سجده برو تا بچه بیاد پایین هر کاری می‌گفت انجام میدادم ولی همچنان بچه نمیومد پایین دیگه خیلی خسته شده بودم حتی نفس هم نمی‌تونستم بکشم دوباره آمد گفت ۹ نیم سانت شدی ولی نمی‌دونم چرا بچه نمیاد 😟 دوباره گفت ببخشید مثل حالت که میری دستشویی بشین هر وقت درد داشتی زور بزن با اینکه خیلی خسته بودم انجام میدادم دیگه ساعت ۱۲ شد ولی همچنان من اونجا بودم و بچه هنوز بالا بود اونا هم بهم آمپول نمی‌دونم چی بود میزدن می‌پرسیدم ولی جواب نمیدادن یا جواب میدادن با عصبانیت و دعوا میگفتن هیوسین می‌زنیم نمی‌دونم برا چی بود دیگه تحملم تموم شد و میگفتم یه مسکنی چیزی بزنید آروم بشم یکم یه کپسول اکسیژن حالتی بود آوردن گفتن موقع درد دوتا نفس بکش ولی دردمو آروم نمی‌کرد فقط گیجم میکرد دلم میخواست بخوابم ولی دردام نمی‌گذاشت همش گیج بودم خواب نبودم ولی چشامو نمی‌تونستم باز نگه دارم

۷ پاسخ

تجربه های طبیعی را مه میخونم میفهمم زنده‌باد سزارین تا ابد🥲

اون دستگاه گیج کننده گاز انتونکس هست که حالت گیجی میده

هیوسین دهانه ی رحم رو نرم میکنه باعث میشه زود فول بشی

کاش ماما همراه اوکی میکردی 🥲🥲

بقیش
....

عمرا طبیعی بیارم😭

عزیزممم چقد اذیت شدی

سوال های مرتبط

مامان دختری🥹✨🫀 مامان دختری🥹✨🫀 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت ۵
انقد گیج بودم و بی‌حال که چشامو نمی‌تونستم باز کنم تو اون حالت نشسته پاهام بی حس شده بود نمی‌تونستم بلند بشم یکی از پرستارا آمد یکم آب ریخت رو صورتم و بهتر شدم کمکم کرد آمد رو تخت ساعت ۲ شده بود و من هنوز زایمان نکرده بودم دیگه گیج‌ شدم و دلم میخواست بخوابم چشامو بستم که یهو دیدم دوتا ماما آمدن بالا سرم و یکیشون می‌گفت باهامون همکاری کن وگرنه بچت میمیره ضربانش افت کرده یکی شون آمده بود بالا سرم و با دوتا دستاش معدمو محکم و حالا ضربه ای فشار میداد یکی هم داشت بچرو میکشید و بهم تو اون حالت می‌گفت زور بزن تا اینکه ساعت ۳ بچه دنیا آمد و کل دردام رفت خیلی راحت شدم دلم میخواست همونجا بخوابم وقتی بچه آمد گفت بند ناف دور گردنش بوده و بخاطر همین ضربان قلبش افت می‌کرده و دنیا نمیومده خلاصه بچرو بردن دستگاه تا یه ساعت و من اصلا به فکر اینکه بچه کجاس نبودم انقد که درد کشیده بودم اصلا حال نداشتم بعد یه ساعت بچرو آوردن و گفتن شیرش بده من نمی‌تونستم و فقط گریه میکردم یکم بچه رو شکمم بود بعد بردنش و منو میخاستن بخیه بزنن من بی حس نبودم ولی اونا گوش نمیکردن با هر بخیه زدن من میمردم و زنده میشدم ولی گوش نمیکردن
تازه هی ماما هم غر میزد که نمی‌دونم گوشتت سفته سخت بخیه میخوره
مامان آتریسا مامان آتریسا ۲ ماهگی
مامان کایرا مامان کایرا ۱ ماهگی

زایمان طبیعی پارت دو✅️
آماده شدم رفتم زایشگاه و دکتر خودمم اونجا بود و معاینه کرد همون دو سانت بودم اما چون دردهام شروع شده بود بهم گفت بستریت میکنم اما زایمانت برای فردا میفته و ساعت ۵ و ربع بستری شدم ، برام سنتو(آمپول فشار) زدن و با اون دردهای من بیشتر شد و شدت گرفت تقریبا تا ساعت ۹ و نیم درد رو تحمل میکردم و آروم ناله میکردم و تو این مدت همش توی دستشویی بودم اصلا نمیتونستم دراز بکشم و بشینم و فقط ادرار داشتم و بعد که یکم صدام بالاتر رفت ماما اومد و معاینه کرد گفت ۴. ۵ سانتی و زنگ زدن به ماما همراهم ، که ساعت ۱۰ اومد و اونجا دوباره معاینه کرد ۶ ، ۷ سانت بودم و تو این مدت همش روی تخت بودم یا سرویس و نمیتونستم ورزش کنم ماماهمراهم هم فقط نقاط فشاری رو کار کرد و بهم میگفت چطور نفس بکشم ، و همون موقع ها من حس زور بهم دست می‌داد که بعد اومدن و کیسه آبم رو پاره کردن فکر کنم اونجا ۸ سانت بودم ، بیشتر دردهام زیر ۵ سانت بود و تحملش خیلی برام سخت بود اما بعد از اون درد میگرفت و ول میکرد که اونجا با تنفس رد میکردم تند تند نفس میکشیدم و موقع انقباض هم زور میزدم
مامان پناهم😍 مامان پناهم😍 ۵ ماهگی
ادامه تجربه زايمان طبیعی
دیگه گفتن از رو تخت بیا پایین ورزش کن مگه میتونستم بیام پایین از دردی ک داشتم حالا با اذیت رفتم پایین انقد درد داشتم نميتونستم همکاری کنم زیاد دیگه دوباره رفتم بالای تخت معاینه کردن هنوز ۸ سانت بودم انقد ک‌انگشت کردن ک شد ۱۰ سانت بهم گفتن زور بزن حالا نگه میتونستم زور بزنم نفس نداشتم همشونم دانشجو بودن بالا سرم یه دانشجو ی احمق اومد رو شکمم با دو تا مشتش شکممو فشار میداد من دیگه اون موقع داشتم حون میدادم زیر دستش از این ورم اون یکی دیگه هی انگشت میکرد واژنم تا بتونه بچه بیاد دیگه دیدن بچه نمیاد پایین و داره میمیره اومدن واژنمو برش زدن بعد یه رب بچم بدنیا اومد ولی گریه نمیکرد🥲 چون بهش فشار اومده بود تو کانال زايمان همم ک دانشجو ی شکممو فشار داده بود بچم اذیت شده بود ینی بچمو خدا دوباره بهم داد ‌‌‌‌... دیگه بدنیا ک اومد اومدن بخیه زدن بعد دوباره اومدن معاینه دیدن بخیه هام باز شده بدون اینکه بی حسی بزنن دوباره بخیه کردن ینی هر بخیه رو با گوشت و استخون حس کردم برشم خورده بودم زیااااد
مامان سوژین🧸💖 مامان سوژین🧸💖 ۱ ماهگی
دیگه واقعا وحشتناک شد هی زورم میومد میگفتم دستشویی بزرگ دارم و نمیزاشتن برم خیلی معاینم کردن ماما ها دوتا بودن و واقعا هوامو داشتن اگه اخلاق و مهربونی اونا نبود نمی‌تونستم واقعا کیسه ابم ک پاره شد تازه فهمیدم اونا ک درد نبودن دادا تازه شروع شد لرز شدید داشتم و نفسم رفت ضربان قلب بچه ب شدت کند شد و چند نفری اومدن بالا سرم اکسیژن زدن بهم میگفتن نفس بکش بچه خفه شد نمی‌تونستم تا بعد ۵دیقه خوب شدم تو سرمم آرامبخش زدن کلا گیج بودم خوابم میومد شدید اما درد داشتم و زور میومد بهم دیگه چیزی یادم نیست تا دکتر ک داشت معاینم میکرد گفت فوله نیم ساعت دیگه ببرینش ساعتم ۳شب بود دکتر رفت ماما شروع کرد می‌گفت حالت دستشویی بشین و زور بزن ۲۰دیقه روم کار کرد بعد بردنم تو اتاق زایمان و زورای شدید و برش هم خوردم کلی هم از بالا فشارم دادن تا دخترم در اومد ساعت ۳:۲۰دیقه دخترم اومد و من مردم و زنده شدم و وحشتناک بود برام واقعا🥲ولی می‌ارزید به دیدن دخترم🥺❤️
مامان باران مامان باران ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من قسمت دوم
من چند شبانه روز بخاطر تنگی نفس نمیتونستم بخوابم و نخوابیده بودم.. همون شبم چندتا خانم تو مراحل زایمانشون خیلی سر و صدا داشتن و جیغ میزدن بااینکه اتاق خیلی خوبی داشتم و تا اخر زایمانم همونحا باید میبودم و تلویزیون و کولر و همه چی مهیا بود ولی اصلا نتونستم بخاطر جیغای بقیه بخوابم و با استرس از خواب میپریدم.. تلویزیونو روشن کذاشته بودم ولی بی فایده بود صدا یکم میومد.. خلاصه بینا بین اون تا صبح شاید جمعا یکی دو ساعت خوابیده باشم.. ۶ صبح یکم خوابم برده بود بیدارم کردن قزص زیر زبونی دادن و مدام چکم میکرذن یبار دیگه معاینم کردن با قرص شده بودم ۳ سانت.. تا ساعت ده که با سرم رسیده بودم یه ۴ سانت دردام هر ۵ دقه یود ولی با تنفس میتونستم بگذرونم تا اینکه دردام پشت هم شد و هر دو دقه و بسختی بهم اجازه تنفس عمیق میداد و دیگه طاقت نداشتم فکر کنم بخاطر سرم فشار بود که اذیتم میکرد جوری شدم که سربعا گفتم ماماهمراهمو زنگ بزنید بیاد اومدم معاینم کردن گفتن ۵ سانت شدی گفتم دکار بیهوشی بگید بیاد اومد گفتم اقای دکتر نجاتم بدین دارم میمیرم گفت باشه سریع اومد پیشم یهو باز دردم اومد گفتم اقای دکتر صبر کنین دردام اومد تموم ک شد گفتم توروخدا یجوری بزنین دیگه تا تهش درد نداشته باشم چون میترسیدم تا اخر بی حسیش نمونه دیگه گفت نگران نباش این آخرین دردیه که میکشی خیلی دکترش باحال بود باز دوباره دردام اومد نمیتونستم همکاری کنم باهاش دستیارش سریع بهم آرامبخش زد سریع گیج شدم و دستمو گرفت چرخوندم و بعدشم اسپاینال بهم زد و گفت دراز بکش ازهمون لحظه زیباترین لحظاتم بود دیگه خیلی عالی بود
مامان بردیا مامان بردیا ۵ ماهگی
پارت ،2دیگه هیچی معاینه کرد گفت یک سانت باز شده من درد نداشتم دیگه تا وقتی کارامو انجام داد کاغذ بازی اینا شد همون 2دیگه باز معاینه کرد گفت بریم زایشگاه باهمون یک سانت دیگه مادرم رفت تو استراحت گاه منم باماماخودم رفتم تو زایشگاه شانس خودم مامام همون شب شیفت بیمارستان بود دیگه هیچی رفتیم تو زایشگاه من رفتم تو اتاق مامامم رفت گفت تا 4 سانت باز بشه میام رفت بیرون اتاق ولی همونجا بود دیگه یه ماما دیگی اومد سرمو وصل کرد قلب بچه رو ازاون چیزا گذاشت که همجوری بزنه دیگه رفت من همجوری که دراز کشیده بودم هی درد داشتم کم دیگه تا ساعت 3ونیم بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت شدی 3 سانت گفت رحمت خیلی خوبه نرم عالی دیگه رفت شد ساعت 4,20دقیقه اومد یه سرم زد گفت توش داروی آمپول فشار چون کیسه آب پاره باید زودتر زایمان کنی دیگه دیگه رفت من موندم با آمپول فشاردیگه کم کم هی درد می‌آمد فقط شکم سفت میشد کمرم درد میکرد تو کشام اینا فشار می‌آمد دیگه مامام اومد معاینه کرد گفت شدی 4 سانت دیگه بود نرفت دیگه منم هی دردا زیاد میشد تا ساعت 6
مامان دنیز مامان دنیز ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی- ۳
با فکر این صبح هفت تو بیمارستان بودم
اینم بگم ماما همراه هم میخواستم از بیمارستان بگیرم گفتم حالا که نمیزام بمونه فردا میرم مطب یکیشون وقت میگیرم
خودم خونه خیلی ورزش میکردم پیاده روی و ورزش های کگل
یهو صبح ساعت ۷ گفتن یبار دیگه نوار بگیریم باز انقباض شدید نشون داد منم خیلی کم درد داشتم تعجب کردم
دکتر اومد دید گفت بزار معاینه کنم
همین که معاینه کرد کیسه ابم پاره شد منم موندم تو شکک که خدایا یعنی این که امروز زایمان میکنم دیگه از اون به بعد دردام بیشتر شد هعی رفته رفته سعی کردم داد اینا نزنم ولی دیگه امانم بریده شد
به اونا گفتم ماما همراه می‌خوام گفتن میخوای چیکار باید قبل بستری می‌گرفتی فلان فلان
منم دیگه تا امید‌ آخه فعلا ۲ سانت بودم اونجوری درد داشتم به. این فکر میکردم ۷ سانت ۸ سانت می‌خوام چیکار کنم
تا ساعت ۱۰‌همون دونیم سانت سه سانت بودم
درد داشتم ناله میکردم
دو نفر ماما همراه داشتن ولی اصلا درداشون کنترل میکردن منم دوبار رفتم به کمرم آب گرم زدم
و حرکت پروانه رو تخت انجام میدادم ولی دردا نمیزاشت حتی یه نفس درست هم بکشم
خلاصه ساعت ۱۱ اینا بود فاصله دردام کمتر و دردام بیشتر بود دیگه هیچ کاری نمی‌تونستم انجام بدم
قبلا میگفتم حتما تمرین تنفس اینارو انجام میدم تا زایمانم کم درد شه ولی اون موقع اصلا نمی‌تونستم کاری کنم
همش میگفتم خدایا گوه خوردم فلان فلان
تو اون ۱۰ ثانیه که آروم بودم یه خوابی میومد سراغم که نگم حس میکردم سه روز خوابیدم باز دردا شروع میشد باز ۱۰ ثانیه می‌خوابیدم