مامانم مثل مادر شوهراس همشم میگه من که چیزی نگفتم بخاطر خودت میگم
تا الان ۵۰ دفعه گفته اگه شیر خودتو میدادی راحت تر بودی،با اینکه من شیر نداشتم

شیرم کمه یعنی
اعصابمم نمیکشید بچم دو ساعت سینمو بخوره که شیرم بیاد واقعا کلافم میکرد
و این کلافگی بعد از عمل سخت سزارین اصلا مناسب نیست
ارامش روان خیلی مهمه برای مادر
بخدا مادر شوهرم اگه نصف حرفای مامانمو بهم میزد قاطی میکردم براش
حالا مادر شوهرمم ارومه
مادر خودم چکش بر میداره همش میزنه تو سرمون 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
باورم نمیشه
بهش میگم این همه تو اینستاکرامی
برو ببین چه چیزایی رو به زنی که تازه زایمان کردن باید بزنی چه حرفایی رو نزنی
بجای اینکه همش کلیپای چرت و پرت ببینی
خیلی حرفه ادم مادر خودش همش بره رو مخش کلافم میکنه

مشکل ما اینه وقتی زنی که تا زایمان کرده رو درک نمیکنن فقط اینو میگن که خداروشکر از بارداری راحت شدی به نظر من والا بارداری صدمرتبه از بعد زایمان بهتره من الان الانم هست به خودم نیومدم از اینور درد واز اینورم حرف واین واون عصبیم میکنه
مثلا میگم دلم میگیره وفک کنم افسردگی گرفتم برمیگردن میگن از خودت حرف دراوردی وتلقین میکنی واینکه قدیم این چیزا نبود 🥴

من اینقدر مقاومت کردم هی گفتم حالا. شیرم میاد حالا زیاد میشه اخرش نشد
بچم دیگه ادرارش نارنجی شده بود مدفوعم نمیکرد شیر خشک دادمش خورد خوب شد

مامان منم شخصیتش دقیقا اینجوریه اصلا منو نمیببنه از الان شروع کرده هی میگه تو باید شاد باشی بعد زایمان بچه ت بزاری رو پوستت فلان بیسار👀 هی چرت و پرت میخونه تو اینستا شیر خودت باید مدام بدی فلان... حالا من بهش میگم بعد زایمان‌هورمون ها خیلی سطحش بالاس حالا ببببینیم‌چیجوری پیش‌میره باز بحث میکنه باهام

مادر منم بود الان عادت کرد... خالم زنگ زده میگه دخترت خوبه؟ میگه آره بابا کاری که نمیکنه... بچه هم که دیگه شیر نمیده... جلوی خودم🤦‍♀️ حالا من به خاطر داروهای قوی که میخوردم شیرم خشک شده و میدونه چقدر دنبال افزایش شیر بودمو نشد...

وای چقد مامان منه مادرشوهرم ماهه ماه خیلی غصه میخورم ک چرا از خانواده خودم میخورم اگ از خانواده شوهرم میخوردم آنقدر حرص نمیخورم

وای این شیر دادن به بچه فاجعه شده کسی شیر داشته باشه خداشه بچه اش شیر مادر بخوره وقتی نداریم چکار کنیم حالا چه مادر چه مادر شوهر هر چی میخوان بگن

اون ده روز اول که مامانم پیشم بود ما هم با مامانم چند بار بحث کردیم😜😜😜😜

بخدا مادر منم'یبار بد اشکمو دراورد
جمع کردم اومدم خونه خودم ایقدددد گریه کردم
اخه من خودمم سرزنش میکردم‌ ک چرا شیر ندارم'برا خودمم سخت بود ولی مامانم نمیفهمع

واقعا همینجوریه.
ما پاره شدیم دردشو ماکشیدیم سخت ترین لحظه هاش باماعه بعد اونا وایسادن تعیین تکلیف میکنن.
حالا مادر شوهر من نشسته بالا سرم تا پوشک بچه روباز میکنم میگه اینکه خشکه اینکه خالیه .
😐😐😐😐فک کننن
سر یچیز به این چرتی باید حرص بخورم

چه برعکسه
مامان من میگه فقط شیرخشک بده خودتو راحت کن