۴ پاسخ

وای من و دخترمم درگیر هستیم رسما دیگه بریدم
دخترم ک از بس گریه میکنه چشاش قرمز و خشکه
😭🤦🏻‍♀️نمیدونم چ راهیی بگیریم ک خوب بشیم

من از جمعه درگیر اسهال و استفراغم، استفراغشو به زووور قطع کردم ولی اسهال نه، سه شبه نخوابیدم هر پنج دقه میشورم و پوشک میکنم، دیشب فشارم افتاد و حالم بد شد

وای عزیزدلم انشالله زودی خوب بشید خدا از همه بچه ها مواظبت کنه

ماهم درگیریم بخدا همگی هلاکیم
و بچه ها نه میخورن نه میتونن بگن کجامون درد میکنه

سوال های مرتبط

مامان لیام مامان لیام ۱ سالگی
من قبل بارداری و همینطور تمام دوران بارداری از اینکه به بچم شیر بدم فراری بودم ، و تصمیم داشتم شیر خشک بدم و مصمم بودم
ولی وقتی تو بیمارستان اصرار کردن که خودم بدم یه حس عجیبی پیدا کردم که اصلا دلم نیومد به پسرم خودم شیر ندم
در کنارش شیر خشکم تا یکسالگی دادم ...
ولی الان با تمام احساس شیرینی که داشتم و دارم پشیمونم
چون الان پسرم به شدت وابسته ست به سینه ی من و کلا باید حتما با سینه و شیر خوردن بخوابه و وسطش بیدار میشه و تا از سینه ام نخوره نمیخوابه
خب این یه سری استرس‌ها در من بوجود آورده
چجوری از سینه جداش کنم که کمتر آسیب روحی ببینه و بهش فشار نیاد
و تازه بعدش چجوری می‌خوابه؟که مطمئنا خوابش تحت تاثیر قرار میگیره
( حالا فشار و آسیب روحی خودم کاملا به کنار)
و خیلی چیزای دیگه
خلاصه اگر روزی بچه دار بشم ، علی رغم تمام محاسن و احساس خوبی که داره دیگه شیر خودمو نمیدم 😔🫠🥺
*این عکسو تو اینستاگرام دیدم
نوشته بود این فقط تو نیستی که به آغوش من احتیاج داری بلکه منم با آغوش تو آروم میشم
و چقدر راسته 😭🤍✨️
مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۲ سالگی
صبحانه امیر شایانم : فرنی خرما بامغزیجات آسیاب شده.
همیشه تو تصورات خودم میدیدم بچه دار که بشم خب از یه سنی به بعد که بزرگتر شد و صبح ها برای صبحونه لقمه های کوچولو درست میکنم میدم دستش میخوره بازی میکنیم قدم می‌زنیم پارک میبرمش تو خونه صدای شیطونی کردنش بازی کردنش خنده هاش حرف زدناش مامان گفتنش
آخ مامان گفتنش اینقدر دلم میخواد بدونم امیرشایان صداش چجوریه چرا باید کلمه مامان گفتن رو فقط من بیمارستان رفتنی از زبون پرستارا بشنوم که همشون به من میگن مامان 🥺 ، امیر شایان که بستری شده بود صدام میکردن مامان بچه رو آماده کن بیا بریم اکو بگیریم ازش 🥺😓😥
خیلی دلم برای خودم و همسرم میسوزه ما به ناحق بی گناه گرفتار این بلا شدیم این بلارو اصلا خدا سرما نیاورد برعکس خدا خیلی دوستمون داره معجزه هاش رو بهم نشون داده بارها پسرم رو از دم مرگ نجات داده بارها پسرم تا مرگ رفت و برگشت اون شفای کامل دست خداست 🙏😭
بابا ، میگن پسر عصای دست باباس اما همسر من باید عصای پسرم بشه همسرمن خیلی حفظ ظاهر می‌کنه اما تو خلوت خودش گریه می‌کنه غصه میخوره و خیلی این عذابه برام همیشه با بچه های کوچک‌ بازی می‌کنه می‌خنده حرف میزنه، و غصه میخورم و تو دلم میگم الان تو باید با پسر خودت بازی میکردی الان باید پسرت رو می‌بردی پارک بیرون ، وقتی بیرون میریم البته بیرون که برای گردش نمیریم همون بیمارستان دکتری میریم و گاهی همسرم باهام میاد وقتی یه پدر و پسری از جلوی ما میان می‌گذرن من همسرمو میبینم که چشماش پر میشه میبینم که این حسرت تو دلش هست و تو تصورات خودم پسرم رو با باباش میبینم که میرن بیرون بازی میکنن میره براش خوراکی می‌خره باهم قدم میزنن پارک می‌بردش حسرت تمام این چیزها تاابد تو قلب من و همسرم میمونه 🖤