۱۶ پاسخ

مادرشوهرا خیلی رومخن خدایی اصن حرفاشون حرکاتشون دل ادم میخاد در جا جوابشو بدی باز بخاطر شوهره تحمل میکنم خدا بت صبر بده

اخه چطور روش شده بیاد خونه ی مامانت؟

برا منم دو‌روزه تشریف اورده اینجا
میمونه هیچ کارم نمیکنه
شیر میخوره میگه بده اروغشو بگیرم
برمیداره دو دقه از پشتش میزنه میگه اروغ زد
میزاره سر جاش
منم میرم پشت سرش برمیدارم
۲۰ دقه از پشتش اروم‌میزنم
میگم بلکه بفهمه
بعد شب پاشدم دیدم همچین برداشتع تکوووونش میده
وحشتنااااک‌
گفتم بدش ب خودم
هیچ کاری از دستش برنمیاد
اومده ابنجا اویزون شده
بیچاره مامانم داره هی میبره میاره میشوره
دیگ رو‌مخمه اصلا
خیلی بی مصررررررفه

اولاش همه اینجورین

وای خدا بهت توان بده و صبر

من خداروشکر همسرم همون اول تو گروه خانوادگی خودشون گفت الان مریضی زیاده کسی نیاد تا انشاءالله خوب بشید
باورتون نمیشه تو این ۱۴ روز نه اومدن نه زنگ زدن یعنی راحت بودما
راحت راحت سر اون دوتا بچه ی قبلیم از شب اولی که از بیمارستان مرخص میشدم خونمون بودن هرشب تا یک ماه یعنی زندگی نداشتم ولی الان واقعا مزه ی بچه داری رو فهمیدم و آرامش داشتم

خودتو زیاد ناراحت نکن یه امروزه چشمش افتاده ب بچه فردا خودش خسته میشه

حق داری درکت میکنم

با این ناراحتی شیر بدی به بچه اثرش بدتره

بچه بغلی نمیشه
اونایی که علاقه دارن به بغل رفتن کلا این طوری هستن و یه نیازه و باید رفع بشه

خانما من چند روزه سقط کردم این برنامه ی گهواره قاطی کرده نمیره رو حالت اقدام هرکاری میکنم تاریخ اخرین پریودی رو‌قبول نمیکنه

محلش نزار یکم سر سنگین بشو تا بره بعدم بزار خودشا پاره کنه چند روز دیگه میره پشت سرشم نگاه نمیکنه اوایل میخان بگن ما خوبیم ما خیلی بلدیم

قراره کلن بمونه؟اگه ی روزه تحمل کن حرص نخور شیرت خراب میشه

بغلی ک بار نمیاد کلا یبار بچس
ولی نزار اینجوری کنه بگو بچمو‌میخام خودم بگیرم خودم یاد بگیرم خودم اروغشو بگیرم تا اخرعمر ک قرار نیست کسای دیگه بچمو بزرگ کنن جلوش وایسا بچه شوخی بردار نیست بچه میخاد خودش بیاره🤷🏻‍♀️اون مادری خودشو کرده

هی هی‌چقد نفهمن الان دیگه‌ کسی حق دخالت نداره اینا فکنم قدیمین این مادر شوهر جدیدا خیلی بهترن درک‌دارن ولی اونا نه فکرشون اینجوریه یکم تحمل کن این روزای اوله دیگه میره خونه ی خودش

امااااااان از دست مادر شوهرا بی فهم کاش وجودشون حسرت بشه 😡😡

با چند روز که بغلی نمیشه عزیزم

امان از ادمای نفهم

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق روزهای ابتدایی تولد
ای کاش بمیرم راحت بشم دیگه از وقتی زایمان کردم روانی شدم سمت چپ شکمم شدید درد می‌کنه با جای بخیه هام الان چند روزه دارم درد تحمل میکنم ب دکترم گفتم دکترم گفت واسه اینکه خیالم راحت بشه برو ی سونو محل جراحی بعد مامانم این چند روز می‌خنده میگه فقط عاشق اینه بره دکتر من زجر میکشم از درد جلوی همسرم اینطوری میگه ک اونم فکر کنه من دارم دروغ میگم زدم زیر گریه همسرمم بچرو ازم گرفت ک ببره شیر خشک بده میگه نمی‌خواد اصلا شیر تو رو بخوره اونم با من دعوا داره انگار دست منه ک درد داشته باشم یا نداشته باشم من دکترم گفت بچه رو ب سختی در آوردن گفته یا مال اونه این همه درد یا اول سونو بده بعد مشخص بشه
ب من میگه نمیتونستی شیر بدی میخواست بچه نیاری آخه مگه من بچه خواستم همسرم هی گفت بچه بچه بچه بعدشم من از درد نمیتونم زیاد شیرش بدم انگار از روی خوش گذرانی میگم نمی‌خواد
حالم از خودم از زندگیم از همه بهم میخوره دوست دارم خودم با بچم یجا تنها باشم حتی شوهرمم نبینمش