۲۷ پاسخ

عزیزم این دوتا فسقلی از بیشتر از همه چی به یه مامان قوی نیازدارن میدونم سخته ولی خودتو سرپانگه دار که بتونی بهشون برسی پاشارو زیاد شیر بده پارسارو هم حتما پاشویه کن این ویروس رو پسرمنم گرفت تو یه روز سه تا دکتر بردم تا بیمارستان رفتم نصف شبی با هیچی پایین نمیومد ولی مراقبت کنی زمانش رو طی میکنه درست میشن انشالله دوره اش باید بگذره اروم باش بتونی بهشون برسی انشالله زود بگذره خوب شن🥰

گلاب بزن ب بدن پارسا کل بدنش

عزیزم با گریه که چیزی حل نمیشه محکم باش بچه هات حال بد تورو میفهمن حالشون بدتر میشه، خودتو سرحال نگه دار براشون قصه بگو باهاشون حرف بزن لالایی بخون بزار ازت آرامش بگیرم نگران نباش خدا کنارتونه

میدونم چقدر سختته اما باید آروم باشی گریه خودت رو خسته تر و درمونده میکنه به حس مادرونگیت اعتماد کن اون میدونه باید چیکار کنه

برای پارسا میتونی کف پاهاش پیاز بذاری و جوراب پاش کنی
لباسش سبک و مدام بهش مایعات بده
بروفن چهار ساعتی
نئوتادین هم میتونی بهش بدی روزی یکبار
میوه و اب میوه
هرچند که بچه‌ها تب میکنن بد خلق میشن

برای پاشا هم واقعا نمیدونم چون نوزاد رو میگن فقط شیر بده و لباسش سبک باشه
البته یه مقدار پاشویه هم میتونی بکنی اما نه زیاد در حد همون دستمال مرطوب که سرد نباشه

عزیزم منم دخترم دو شب تبش تا 39 رفت. کل لزاساشو در اوردم فقط پوشکشو بزار. دست و صورتشم با اب ولرم بشور
داروهاشم مرتب بده انشالله خوب میشه.
ناراحتی نکن خودت از پا در میای
بجای گریه و زاری خودتو تقویت کن به هردوتاشون برسی. اون ددتا طفل معصوم چه. گناهی کردن.
بعدم یه تبه انشالله میاد پایین امروز فردا برشون میگردونی خونه
خدایی نکرده مریضی سختی میگرفتن چیکار میکردی برای یه تب اینقد خودتو نباز

انشاءالله شفای عاجل عزیزم

براشون ده تا صلوات میفرستم عزیزم انشاالله زود خوب بشن

پیاز بزار کف پاهاشون گلاب بزن به پیشونی و کف دست و پا حتماا ببر بستری کننن پارسا رو هم ببر امپول تب بر میزنن

به بزرگه مرتب آب سیب بده دست و صورت و پاش رو بشور با آب ونمک . کوچیکه هم فقط میتونی لباساش کم کنی و قطره استامينوفن بدی . با پنبه با آب و نمک رو دست وپاش پیشونیش زیر بغل زیر ران کف پاش بکش تا تب بالا نره . آب هم ولرم باشه

ان شاءالله زود خوب بشن خیلی سخته مریضی بچه .

پیاز بزار کف پاشون جوراب بپوشون کم‌میشه تبشون

آبجی مام همینیم بچها مریض شدن انشالله زودتر خوب شن

الهی بگردم برات خواهر
خدا خودش کمکت کنه
کسی نزدیک نیست بیاد کمکت؟

انشاللله بلا دور باشه عزیزم

خواهر من خون بریز چشم بد دور بشه ازت

یکم با گلاب دست و صورتش رو بشور

وای خیلی سخته خیلی انشاالله زود خوب میشن امیرعلی منم از دیروز بی حاله😭

حمد ب نیت شفای دوتاشون میخونم
انشاالله بلا ازشون دورباشه و زودی خوب بشن

بشین براشون دعای نور بخون معجزه میکنه

الهی ک زودتر خوب بشن میدونم خیلی داری اذیت میشی برا بچه بزرگت آمپول تجویز نکردن؟من تبش بالا بود آمپول زدن خیلی بهتر شد

الان دیدم پروفایلت رو پارسا انگار یک سال و سه ماهشه .....وای شرایط بستری هم نداری ک دختر با نوزاد .....خدا خودت رحم کن من اسفند بچه ام دنیا میاد

عزیزم انشالله خدا خودش کمک میکنه،منم واسشون دعا میکنم،مامانم همیشه میگه بچه با درد و بلا بزرگ میشه،این روزاهم میگذره نگران نباش.خوب شدن خبر بده خوشحال میشیم.

از خدا می‌خوام بچه هات زودتر حالشون خوب شه و مریضی از تنشون بره

اگه میگن بستری بستری کن تب زیر ۳ ماه اصلا خوب نیس

۲۷ روزشونه؟

میشه لطفا بچه ی بزرگتون پاشوره کنی؟میدونی چجوری؟

سوال های مرتبط

مامان پارسا و پاشا🐣 مامان پارسا و پاشا🐣 روزهای ابتدایی تولد
من خیلی بدبختم کااااش بمیرم 😭😭
هر دوتا بچه هام باهم مریض شدن 😓 پارسا از دیروز ظهر تب کرد تا دیشب ساعت ۶ تبش روی ۳۸.۵ بود بعد شد ۳۹ خیلی داغ بود و بیقراری میکرد می‌خواستیم ببریمش دکتر متوجه شد پاشا هم تب داره اونم ۳۸.۵ بود 😭 یکم پاراکید به پاشا دادم واسه پارسا هم از عصر شیاف میزاشتم چون دارو نمیخوره . دیشب ساعت ۱۰ بردیمشون دکتر اورژانس بیمارستان گفت آنفلونزا واسه پارسا دارو داد ولی پاشا چون سنش خیلی کمه نامه بستری داد😭😭 دوباره قراره بریم nicu لعنتی . خدایا من چه گناهی کردم که اینجوری به سرم میاد چطور طاقت بیارم اون یکی بچم بیخیال بشم برم بیمارستان به اون یکی برسم😭
اینقدررر ناراحتم اینقدر بغض دارم که اصلا نمیتونم بخوابم کل شبو با فکر کردن گذروندم . دیگه ساعت ۱ اومدیم خونه وسایلم جمع کنم برم بیمارستان بستری بشیم فعلا تو خونه موندگار شدیم ساعت ۷ میریم واسه بستری 😓😓 با دل های پاکتون دعا کنین بچه هام زود خوب بشن مارو هم زیاد بیمارستان نگه ندارن
مامان فراز قشنگم🥹🧸 مامان فراز قشنگم🥹🧸 ۲ ماهگی
پارت۲
تا خود صبح من هی زمان میگرفتم همینجور ادامه داشت تا ساعت ۳ دیگه دردا میگرفتن و زمانشون طولانی شده بود تقریبا به ۳۰ ثانیه و ۴۰ ثانیه و فاصله ی بینشون هم کم بود هر ۵ یا۷ دقیقه یبار،دیگه زنگ زدم با گریه به شوهرم که بیا بخدا بچه داره میاد خودش رو برای ۳ونیم رسوند خونه گفت پس ماما همراه چی میگفت وقتش نیست و اینا گفتم خیلی دردام زیاد شده یکم ماساژ داد و اینا دیدم درد آروم نمیشه ساعت ۵ رفتیم بیمارستان معاینه کرد گفت ۳ سانتی بستری نمی‌کنیم برو پیاده روی کن باز بشی باید بیشتر باشه ان اس تی هم گرفتن و من برگشتم تو حیاط بیمارستان هی قدم زدم به ماما همراه زنگ زدم بستری نمیکنن گفت برو بگو درد دارم نمیتونم پیاده روی کنم رفتم از درد به خودم میپیچیدم‌ ها ایندفعه پرستار دیگه بود گفت بخواب معاینه کنم ببینم معاینه کرد گفت ۲ونیم اصلا بستری نمی‌کنیم فعلا برو پیاده روی کن ساعت ۹بیا😐آقا دیگه سرتون رو درد نیارم من اومدم تو سالن زایشگاه و حیاط بیمارستان هی قدم بزن شوهرم گفت بریم دنبال مامانت بیاریم که پیشت باشه حرکت کردیم به سمت خونه ی مامانم اینا تقریبا نیم ساعت راه بود و برگشتیم خونه که ساک و اینارو برداریم و من یه دوش آبگرم بگیرم یعنی تو کل این زمان من داشتم درد میکشیدم ها دردامم‌ با تنفس کنترل میکردم خیلی کمک کننده بود،رسیدیم خونه و من رفتم زیر دوش آبگرم شوهرم اومد زیر دوش کمرم و دلم رو ماساژ داد و ساعت ۱۰ و ربع اینا شد دیگه تقریبا رسیدم بیمارستان رفتم معاینه کرد گفت ۴ سانتی برو پذیرش کارای بستری رو بکن
مامان نیکان 😍 مامان نیکان 😍 ۷ ماهگی
مامان هانا خانم مامان هانا خانم ۷ ماهگی
تجربه زایمان ۱
هفته ۳۸ و ۵ روز رفتم برای معاینه دکتر گفت اصلا سر بچه تو لگن نیومده و هنوز بالاس منم با کلی استرس ورزش و پیاده روی رو زیاد تر کردم
دو شب بعدش یه شیاف گل مغربی گذاشتم خوابیدم نصف شب یه سر رفتم دستشویی اومدم دیدم یکم دلم درد می‌کنه، ساعت شیش صبح دوباره پاشدم برم دستشویی دیدم یکم شلوارم خیس شد تو دسوییی همینجور آب ازم اومد پایین و لکه خون اومد
رفتم حموم آماده شدم رفتم سمت بیمارستان
منو بستری کردن دکتر ساعت هشت اومد بالا سرم معاینه کرد گفت یک سانت بازی ولی انقباضات خیلی خوب داره پیش می‌ره همینجور فعلا ادامه می‌دیم
گذشت تا ساعت ۱۲ دیدم دل دردام داره بیشتر میشه ولی قابل تحمل بود دکتر گفت یکم دیگ میام معاینه کنم ببینم چقدر باز شدی یک ساعت گذشت دیدم خبری از دکتر نشد، ماما اومد معاینه کنه گفتن دکتر گفته خودم میام گفت مادر دکتر فوت شده ول کرد رفت ، اونجا بود که استرس به دردممم اضافه شد ، ساعت دو بود ک باز معاینه کردن گفت ۴ سانت باز شدی نگران نباش دکتر انکال میاد بالا سرت
منم دردام داشت بیشتر و بیشتر میشد
زنک به دکتر انکال زدن گفت براش آمپول فشار بزنید که زودتر انجام بشه
از یه جایی به بعد دیگ نفهمیدم کجام و چیکار میکنم فقط خواهش و التماس که مسکن بزنید من آروم بشم
ماما معاینه کرد گفت هشت سانت باز شدی خیلی خوبه یکم دیگ تحمل کنی بچه به دنیا میاد
زنک به دکتر زدن دکتر گفت باید بیام معاینه کنم
اومد معاینه کرد گفت موقعیت حنین بده باید فوری ببرین اتاق عمل اورژانسی سزارین بشه
اونجا بود که کلی گریه کردم و گفتم من این همه درد کشیدم که الان سزارین بشم
اینقدر جیغ زدم که نفهمیدم چ جوری تا اتاق عمل منو بردن
آمپول بی حسی رو زدن به کمرم دیک اونجا بود که هیچ دردی نفهمیدم