من خیلی بدبختم کااااش بمیرم 😭😭
هر دوتا بچه هام باهم مریض شدن 😓 پارسا از دیروز ظهر تب کرد تا دیشب ساعت ۶ تبش روی ۳۸.۵ بود بعد شد ۳۹ خیلی داغ بود و بیقراری میکرد می‌خواستیم ببریمش دکتر متوجه شد پاشا هم تب داره اونم ۳۸.۵ بود 😭 یکم پاراکید به پاشا دادم واسه پارسا هم از عصر شیاف میزاشتم چون دارو نمیخوره . دیشب ساعت ۱۰ بردیمشون دکتر اورژانس بیمارستان گفت آنفلونزا واسه پارسا دارو داد ولی پاشا چون سنش خیلی کمه نامه بستری داد😭😭 دوباره قراره بریم nicu لعنتی . خدایا من چه گناهی کردم که اینجوری به سرم میاد چطور طاقت بیارم اون یکی بچم بیخیال بشم برم بیمارستان به اون یکی برسم😭
اینقدررر ناراحتم اینقدر بغض دارم که اصلا نمیتونم بخوابم کل شبو با فکر کردن گذروندم . دیگه ساعت ۱ اومدیم خونه وسایلم جمع کنم برم بیمارستان بستری بشیم فعلا تو خونه موندگار شدیم ساعت ۷ میریم واسه بستری 😓😓 با دل های پاکتون دعا کنین بچه هام زود خوب بشن مارو هم زیاد بیمارستان نگه ندارن

۲۲ پاسخ

چقدر مریضی بچها سخته

عزیزم این حرف رو نزن خدا نکنه خیلی سخته میدونم واقعا سخته
اما باید الان محکم تر از همیشه باشی
و نگران نباش تو بیمارستان راحت تر تبش پایین میاد

انشاالله زود خوب میشن بچه هات گلم سخته ولی میگذره

الهی بمیرم خیلی سخته ولی تو میتونی آبجی قشنگم انشالله زودتر خوب بشن
بلا به دور ازتون

ایشالله زود خوب میشن کدام شهری عزیزم اگر تهرانی بچه کوچیکتو بر بیمارستان حکیم تهران اونجا خودشون بهش میرسن نیاز نیست تو ۲۴ ساعته اونجا باشی

ان شاالله هر چه زودتر خوب میشن عزیزم😢💙

این نیز بگذرد

انشالله خوب میشن میگذره این روزاام اگه مادرت نزدیک یا مادرشوهرت بگو دوسه روز مراقب اون یکی پسرت باشه تا بیمارستانی

الهی آمین
توکل به خدا ان شاءالله زود خوب میشن نگران نباش...

انشالله زود خوب بشن عزیزم ،حق داری حالت بد باشه درکت میکنم 🥺❤️

برا سلامتیشون آیة الکرسی خوندم

چون من الان دخترم ۱۴ ماهشه دختر کوچیکم ۲۹ روزه کاملا درک میکنم چی میگی 😥

انشالله که زود زود خوب میشن

خدا نکنه عزیزم این چه حرفی هست ان شاءالله هر دو تا زود خوب میشن من از اول مهر درگیرم دو تا بچه مدرسه ایی دارم یک بار بزرگه یک بار کوچکه یه بار خودم یک دفعه هم بستری شدم الان به خاطر آنفولانزا بستری میکنن بچه ها تحت نظر باشن بهتره نگران نباش ان شاءالله زود مرخص میشه

اخه الهی
توکل کن به خدا ان شالله زودی خوب میشن غصه نخور عزیزم خدا کمک میکنه

خدابزرگ والامنم دوتاپسرم آنفولانزاگرفتن امابهتری شرایط من اینه که نینی نیستن امادوتاشون مدرسه جامیمونن ودردمیکشن شماهم خدابزرگ انشاالله خوب میشن

انشالله که زود هردوخوب میشن توکلت به خدا باشه تو یه مادرقوی هستی

انشاللع خوب میشن خدایی سخته🥲🥲

ای خدا عزیزم.... 🥺

انشالله زود خوب میشه، اینم میگذره ناراحت نباش

ان شاللله زود خوب مشین
ناشکری نکن خواهر
میدونم سخته میدونم خسته ایی

انشاالله خوب بشه

سوال های مرتبط

مامان سمانه مامان سمانه ۲ ماهگی
پارت ۳ زایمان طبیعی همسرم که رفته بود وسایل بگیره مثل پمپ درد و نخ این چیزا زنگم زد به دکتر قلب اونم گفت فردا ساعت ۱۱ونیم اینجا باشین خلاصه یهو گوشیش زد خورد مامانش بود به همسرم گفت یکی از فامیلامون توی بیمارستان علوی یعنی دولتی آشنا داره که میگه فردا ساعت ۷ بیان با اوت نامه من حلش میکنم دیگع همسرم وسایلو نگرفت آمدیم خونه من شام خوردم نع چیزی رفتم حموم کردیم فردا ساعت ۶ مادرشوهرم امد خونه ی ما راه افتادیم رفتیم بیمارستان اون آشنای همسرم اینا آمده بود رفت به یکی از دوستاش که توی بیمارستان بود نامه رو داد اونم گفت برین اورژانس منم به دکتر نشون بدم اینم بگم آخر نفهمیدم توی بیمارستان چه کاره بود برد نشون داد دکتر منو معاینه کرد گفت توکه ۳سانت بازی کیسه آبتم نشتی داره بستری هستی ..ولی مادرشوهرم اینا فک میکنن که اوت آشناشون باعث بستری من شد در صورتی که ۳ سانت باز بودم منو بستری کردن توی اورژانس گفتن توی بخش جا نیست چند بار نوار قلب گرفتن یه بار خوب درمیومد یه بار بد منم فقط یه تکه نون خورده بودم خلاصه من از ساعت ۹صب بستری شدم ساعت ۱ونیم مامانم امد پیشم مادرشوهرم رفتم وقتی مامانم از در وارد شد هم من گریم گرفت هم اون دونفر توی اورژانس بودن که دردشونو اونجا می‌کشیدن چون جا نبود منم انقد ترسیده بود مامانم نزدیکای ۴ بعداز ظهر رفت دکتر وقت دکتر داشت جاریم امد پیشم ..
مامان سئوگی مامان سئوگی ۳ ماهگی
حالا که تجربه زایمانو گفتم بیاین تجربه بستری شدن دخترمو هم بگم که بخاطر زردی ۲ روز بستری شد

یکشنبه ۱۶ شهریور از صبح که بیدار شدم احساس کردم گردن دخترم زرده و هی تا عصر بیشتر میشد و به سمت صورتش میومد،عصر ساعت ۶ رفتیم بیمارستان کودکان مردانی آذر،اونجا اول بعد تریاژ آزمایش خون گرفتن بعد نیم ساعت جوابش اومد و عددش ۱۴ بود،دکتر گفت چون هنوز بچه سنش کمه و ۳ روزیت این عدد نرماله و ما با این عدد بستری نمیکنیم خودتون برین دستگاه پیدا کنید و ببریدش خونه،ولی ما اصرار کردیم که دستگاه های سیار اثرشون کمه و میخایم بیتری کنین،اولش گردن نمیگرفتن ولی بعد اینکه فهمیدن گروه خونی من O مثبته و واسه همسرم AB مثبت ،گفتن که باشه بستری میکنیم چون خون شما باهم نمیخونه ،ساعت ۸ بستری کردن تا فرداش که ازمایش گرفتن ۱۱ شده بود گفتن هنوزم ممکنه اگه برین خونه خیلی بیشتر بشه یه رو دیگه هم موندیم و فرداش ۷ شده بود سات ۱ سه شنبه۱۸ شهریور مرخص کردن و برگشتیم خونه،از وقتی هم اومدیم هر روز به دخترم دم کرده ترنجبین میدم،فعلا هم زردیش برنگشته خدارو شکر
مامان ماهلین مامان ماهلین ۴ ماهگی
طبیعی
از ۳۷ هفته شروع کردم ورزش پیاده روی دارو دوشب یه بار میرفتم بیمارستان معاینه میکردن میگفت ۱ سانتی و تمام خسته شده بودم فکر استرس داشت نابودم میکرد صب شنبه ساعت ۶ صب با درد بیدار شدم دقیقا هفته ۴۰ تمام میخاسم برم بیمارستان تا ساعت ۱۰ صب پیاده روی کردم رفتم گفت ۲ سانت بازی ولی چون هفته ۴۰ هسی بستری میکنیم نزدیک خونمون بود بیمارستان ولی از شانس من اساس کشی داشت زایشگاه داشت میرفت یه اتاق دیگ مردا میرفتن میومدن بهم گفتن بستری شو ولی نباید. جیغ داد کنی مردا میان میرن زشته کارگرا منظورمه داشتن اساس میبردن من گفتم نه میرم بعد پرستار برگشت سوتی داد ک امشب اصلا دکتر نیس ولی تو تا شب میزایی نترس گفتم نه میرم اصلا نمیمونم امضا اینا دادیم اومدیم خونه گفتم نمیرم بیمارستان دوش آبگرم گرفتم ورزش کردم تا دردم بیشتر شه یه بیمارستان دیگ برم ک ۱ ساعت راهشه دیگ ساعت ۲ بود دردم بیشتر شد راه افتادم به سمت بیمارستان رسیدیم معاینه کردن گفتن ۴ سانتی بستری میکنیم بستری کردن بعد دکتر گفت بی حسی از کمر میخایی گفتم اره نمیدونستم. چیه دیدم آمپول اووردن دکتر بی حسی اومد از کمرم آمپول زدن چن تا تا دردم کم شه آمپول زدن...
مامان دونه انار مامان دونه انار ۴ ماهگی
سلام مامانا
تجربه من از زایمان (سزارین-زایمان دوم)
زایمان اولم طبیعی بود

من پنجشنبه ظهر خیلی یهویی تونستم پیش دکتر طیبه قاسمی معاینه بشم و ازش نامه بستری بگیرم. (قبل از اون دکترم یکی دیگه بود که فقط برای بیمارستان ولی‌عصر نامه میداد و منم نمی‌خواستم برم اونجا) همون روز دکتر قاسمی برام معاینه تحریکی هم انجام داد و گفت هر موقع درد داشتی یا کیسه آب پاره شد برو بیمارستان و تاکید کرد زیاد ورزش کن که اگه کیسه آب پاره شد مشکلی پیش نیاد
خلاصه منم رفتم خونه دوش گرفتم ورزش کردم کارهامو انجام دادم بعدشم دو سه ساعتی خوابیدم تا غروب😁 دوباره غروب بلند شدم، داشتم شام درست میکردم دیدم دخترم نیاز فوری به حموم رفتن داره😵‍💫 برداشتم بردمش حموم از همون موقع دردم شروع شد
فکر کنم ساعت ۷ و نیم یا ۸ بود
خلاصه تا جایی که میتونستم درد ها رو تحمل کردم بعدش زنگ زدم به ماماهمراهم. شرح حال دادم اونم گفت هر موقع انقباض هات تند تر و شدید تر شد برو بیمارستان.
دیگه کم کم ساعت ۱۲ بود که انقباض های کوتاه ولی فوق‌العاده دردناک و تندی داشتم با فاصله منظم. ساعت ۱ رسیدیم بیمارستان و معاینه کردن ۴ سانت بودم. بستری شدم و ماماهمراهم ساعت ۲ رسید بالا سرم
ادامه دارد...
مامان مرسانا مامان مرسانا ۷ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و