بیاین یه اتفاقی رو براتون تعریف کن
چن روز پیش پسرم صب۵ بیدار شد دیگ اصلا نخابید
بعد صبحانه ساعت۱۰ اینا بود دیدم خابشون میاد رفتم شیشه پسرم رو پر کنم اونم اومد آشپزخونه
من آوردم شیرش رو گذاشتم کنار بالش تشکش
خودمم دخترم رو شیر میدادم دیدم پسرم اومد دراز کشید گفتم الان میخابه
منم خابم برده بود یکم بعد دیدم دخترم ی جوری صداش در اومد متفاوت بود
بیدار شدم ( یاد حرف خالم افتادم اونا رو یبار گاز گرفته بود بچش چن ماهه بود گفت ی مدل دیگ گریه کرد ترسیدم بیدار شدم دیده گاز گرفته همشونو بزور خودشو انداخته تو کوچه خبر کرده شوهرش بیهوش شده بود همون بچه داشت از حال میرف) وقتی گیج و خابالو بیدار شدم دیدم دخترم دوباره خابید
وای دیدم بوی گاز خونه رو برداشته عین معتادا لنگان و گیج شده رفتم آشپزخونه دیدم کل شعله ها رو پسرم باز کرده اومده خابیدع
فقط تونستم اونا رو ببندم دوباره اومدم خابیدم
( اصلا امکان ندارع ها من بچه ها خاب بودنی بخابم) هی فکرم پیش بچه ها بود نکنه گاز گرفته ولی نمیتونسم بیدار شم ی مدت گذشت دیدم بوی گاز رفته
یعنی خدا دخترم رو فرشته نجاتمون کرد وگرنه هر سه تامون تو خاب میمردیم دور از جون

۱۰ پاسخ

بازم به خیر گذشته یه خونی برای خودتون بریزید مرغی خروسی گوشتشم بدید به یکی

ای وای خدا رحم کرده بهتون فاطمه خداروشکر

یاخود خدا ؛خداروشکر چقد خدا بهتون رحم کرده

واای یه فکر اساسی برای گاز بکن نکنه تکرار کنه پسرت ... خدا بخیر گذروند

خداروشکر بخیر گذشت،من کلا عادت دارم بعداز آشپزی حالا هرساعتی که باشه،دستگیره گازمیبندم و سیم برق رو می کشم

خدا رحم کرده بهتون یه خروسی چیزی بکشید صدقه بدید با گاز کار نداری اون شیر اصلیشو ببند

قربون خدا برم
چه رحمی براتون کرده خدارو شکر به خیر گذشته
همیشه سرشعله رو بردار منم برمیدارم و گرنه خونمون به فنا میره

همیشه موقعه که کارت اشپزخونه تموم میشع اون شیر گاز رو ببند پسر منم یکسره داره شیر گاز رو باز بسته میکنه

بلا دور باشه ازتون

صدقه بده خدارحم کرده

سوال های مرتبط

مامان 👑 ساتیار 👑 مامان 👑 ساتیار 👑 ۲ سالگی
خانوما بیکارید بیاید ی سرگرمی خوشایند ک من خیلی از مرورش لذت میبرم بیاید هممون ی بار دیگ خاطره زایمانمون رو تعریف کنیم الان بعد این همه وقت خیلی حس حال خوبیه ...😁😉

من سر ساتیار ۳۹هفته دقیق بودم هر کاری میکردم زایمان نمیکردم پیاده روی و چیزایرسنگین هر کاری ک فکرشو کنید حتی بزور ب شوهرم میگفتم بیا رابطه اونم بدبخت می‌ترسید 🤣🤣میگفت زری میزنم چش بچه رو در میارم بشین گفتم ن باید زایمان کنم خلاصه فردا همو روز من از سب قبل آب نداشتیم خونه بهم ریخته دیگ پاشدم کلی کار کردم جارو دستمال کشی لباس شستن یعنی ی طوری ک نهار خوردنم دراز کشیدم بچه هام لقمه میرفتن دستم میدادن دیک بعدظهر رفتم پیاد روی و اومدم حونه حال نداشتم شام درست کنم ی املت زم براشون خودمم اشتها نداشتم اصن ایقد خسته بودم ساعت ۹خابیدم ساعت ۵صبح تو خاب دیدم پاهام گرم شد فکرکردم شاشیدم بخودم پاشدم دیدم ن کیسه آبمه پاشدم رفتم حموم لباس عوض کردم اومدم بیرون ی کم تو خونه چرخیدم دیدم ن درد ندارم دیگ رفتم شوهرمو بیدار کردم ک آره سعید جریان اینه گفت خو په پاشو بچه ها رو بیدار کن آماده شو بریم دیگ آماد شدم با شوهر و بچه ها با ماشین سنگین رفتیم بیمارستان من ب شوهر گفتم نبینم کسی بیاد ها وقتی زایمان کردم ب همه میگیم دیگ شوهرم یواشکی ترسید بود زنگ زد مامانم .منم سری رفتم داخل زایشگاه از استرس نگم براتون ک داشتم
بقیش پایین میزارم