۱۸ پاسخ

آره منم خیلی در نظر دارم مخصوصا ۵ سال پیش ک یه زایمان ناموفق داشتم چون دخترمم شناسنامه داشت حیلی دلم میخواست برم ی دختر بیارم ولی خوب همه گفتن حرف مسخره نزنا بچه میاری دیگه

آفرین به شما، کاش طرز تفکر همه مثل شما بود. به نظرم میشه اگه شرایط خوب باشه آدم این کارو بکنه. فکر کردن بهش هم حال و خوب میکنه

آره من اگه توان مالیشو داشتم خیلی دوست داشتم قبل از بچه دارشدن خودم یکی بیارم ولی شوهرم میگفت نه

منم خیلی دوست دارم بگیرم ولی حیف بهمون نمیدن خیلی رفتم دنبالش

خدابگم چکارت کنه
رفتم تو فکر
حالم بد شد
پوفففف

ماشالله شماها چقد دلتون بزرگه..من اصلا نمیتونم..شاید میترسم از مسوولیتش یا ازاینکه نتونم‌‌مثل بچه خودم دوسش داشته باشم.اما احسنت به قلب های مهربون شما.

حالا یه فامیل نزدیکمون بشدت پولداره و 20سال بیشتره صاحب بچه نمیشه اما اصلا نمیاره بچه از پرورشگاه و فقط میخوان از خودشون باشه

آره عزیزم من زیاد بهش فکر کردم حتی قبل ازدواج که قصد بچه دار شدن و نداشتم در آینده و بعد به دنیا اومدن آهو همچنان دلم میخاد یه بچه از پرورشگاه بیاریم
همسرم چون خودش تو کار خیر و خیریه داره و به نیازمندان بی سرپرست و... کمک می‌کنه خیلی تو اینجور موضوع ها با درک هست دوست داره ولی یجورایی انگار می‌ترسه برا حرف دیگران یا خودمون از پسش بر نیایم ولی تا ببینیم خدا چی بخاد
خودم که خیلی دلم میخاد کاش بشه 🥺🫂

ولی واقعاناراحت کننده اس🥺من خواهرشوهرخواهرم بچه دارنمیشدازپروشگاه یه دختراوردن..الان نوه دارن🥹🥰😍

بچه خواهرم پرورشگاه بود مثه حیون با بچه رفتار میکنند بچه رو در روز ۵ ۶ بار باید مای بی بیش عوض کرد اونجا یکبار صبح یکیارم شب عوض میکنند همه بچها عرق سوز شده بودن پرستاراش بد بودن

عزیییزم🥲🥲
اگر بتونی که خیلی کاربزرگی کردی
به شوهرتم گفتی؟

بیخیال تروخدا فکرش اسونه هزار و یک دردسر داره

منم دوست دارم اما شرایطش خیلی سخته کلی دوندگی داره 😕

بسته به ظرفیت افراد داره میترسم عصبانی بشم سرش داد بزنم

اونوقت واقعا توانشو داری چ از لحاظ روحی چ از لحاظ درآمدی

وای منم بعد بچه دار شدن خیلی ناراحت میشم ب اون طفل معصومها خدا پدرومادرشون نبخش

فهیمه جان من خیلی بهش فکر میکنم همسرم هم ۵۰ درصد موافقه تا ببینیم خدا چی میخواد

چقد روح بزرگی داری❤️

سوال های مرتبط

مامان دلارا مامان دلارا ۱۲ ماهگی
حالم خوب نیس از وقتی زایمان کردم از صدای بچه بدم میاد از صدای دخترم متنفرم وقتی گریه میگه سرم شدید درد میگیره و طاقتم تموم میشه انقدر حالم بده نمیدونم از افسردگیه یا چیه اما طاقت گریه بچه ندارم مثل روانی ها میشم جیغ میزنم داد میزنم سرش که اروم بشه اما اونم یع بچه هست یه راهی داره برا اروم کردنش اما نمی تونم خودم کنترل کنم از شداش متنفرم دست خودم نیس همسایه هامون همش دعوام میکنن میگن شب تا صبح صدای جیغ دادت کل مخل برداشته صبح هم تاشب کشتی بچه رو میشینم گریه میکنم میگم خدایا من چرا اینجوری میشم. دیت خودم نیس بعد که اروم میشم دخترم کلی بغل میکنم. ارومش میکنم من کسی ندارم تو این دنیا کمکم کنه چرا تنها ترینم شوهرمم هیچ کمکی نمیکنه بهم لحضه که میبینه اعصبانیم سر بچه خالی میکنمم محل نمیزاره دیگه از زندگی کردن هم متنفر شدم شاید هر کی این تاپیک میخونه بهم بگین روانی شدی حق دارین به این که این حرف بزنین خودمم به خودم میگم شاید روانی شدم اما دلیل تمام اینا نداشتن یه لحضه ارومه وقتی بد خواب میشی و وقتی استراحت نداری من دیوانه ها میشی سر همه داد بیداد میکنی من یهو از همه چیم گذشتم از خواب خوراک زندگی تفریح مهمونی یهو شد یه بچه که همش گریه میکنه محتاج یک لحضه ارامشم محتاجم به همه جی اما نیس