۱۰ پاسخ

عزیزم چرا ناراحت میشی من کلا شیرم نیومد شیر خشک میدم کلا دخترمم شیرخشک خورد سیستم ایمنیشم خیلی قویه نسبت به اون یکی دخترام وقتی شیر نداری مجبوری پس شیرخشک واسه چیه اون قدیما میگفتن چون همه چیز طبیعی بود الان کلا مصنوعی است اون شیر چه فایده ای داره مردا رو هم بخدا همشون اونطورین ناراحت نباش

وای برای من خشک شد دختر
آنقدر ک برای بچه گریه کردم بستری بود
پرستارا با من گریه میکردن
قرص گرفتم خوردم الان شیرم میاد

عزیزدلم زیاد خودتو ناراحت نکن تازه زایمان کردی اصلا برای روحیت خوب نیس درکت میکنم ولی زیاد اهمیت نده اولا سعی کن سینتو بخوره اگه نخورد هم بیخیال شیر خشک بده من پسراولم اونطوری بود هرچقد تلاش کردم اخرش شیرخشکی شد.بزار تنش سلامت باشه بابا،به شوهرتم توجه نکن خودتو اذیت نکن فقط برای تو اونطوری نیست که کل مردها اونطورین نگران نباش مال ماهم دست کمی از مال تو نداره قربونت برم

بگردم عزیزم..کاش حدااقل خانوادت کنارت بودن یا تو میرفتی پیششون که دست تنها نباشی

تمام حرفاتو با جون دل حس کردم پسرم سینمو نمیگرفت داشتم روانی میشدم افسردع بودم قوی باش خیلی از بچه ها شیز خشک میخورن نگران نباش حرکات همسرتم توجت نکن اصلا

عزیزم ازش کمک بخواه خیلی برای کارای بچه ازش کمک بخواه خیلی ناز کن.بهترین دوران برا ناز کردن همین روزای نقاهتت دیگ تموم میشه

عزیزممممم بیخیال باش🥹ب خودت و نی نی فکر کن تلاشتو بکن گرفت خوبه نگرفت فدای سرت شیر خشک هس دا

آروم باش اول بچروآروم کن وقتی خوابش بردبزاردهنش میگیره

ببین مثلا من نکن منم ایجوری بودم بچم سینمو نمی‌گرفت هر روز گریه میکردم دیدم نشود همه بهم گفتن فدای سرت نمیگیره نمیگیره شیر خشک بده منم الان شیر خشک میدم شوهر که بگی درک ندارن الان 20روزه خونمون همش دعواست بیخیال باش

امان از این مردا اماااااان🤦‍♀️

سوال های مرتبط

مامان مارال جووون مامان مارال جووون ۴ ماهگی
خانما نمیدونم کس دیگه ای هم مثل من هست ۲۶ روز از زایمانم میگذره الان تو خونم با یه نوزاد نه از چیزی سر در میارم خودمم با بخیه که استرس خوب شدنشو دارم به کارای خونه نمیرسم مادرمم دوره کسی نیست کمکم کنه شوهرمم اونقدر که در توانش هست مایع نمیذاره بچه گریه میکنه پرخاشگری میکنه به بچه من عذاب وجدان میگیرم میگه گریه نکنه جیش نکنه اذیت نکنه دوسش دارم اینا رو میشنوم از بچه اوردنم پشیمونم ازینکه تو خلق یه انسان دست داشتم که هیچ پناهی جز مادر و پدر نداره حالا هم که شوهرم اونقدر که باید بهش توجه نمیکنه عذاب وجدان دارم ناراحتم نگرانم نکنه اونجور که باید نتونم ارامش و رفاه بدم بهش نکنه فردا بچم بد رفتاری پدرشو ببینه خیلی تحت فشارم روزا شده بچم خوابه تنها پشت سرش میشینم گریه میکنم میگم ببخشید که به این دنیا اوردمت نمیدونم با این همه فشار چیکار کنم شوهرمم بیشتر ازینکه پشتم باشه هی میگه نیاز جنسی دارم تو مریضی زود خوب شو واقعا تحت فشارم حس میکنم زندگیم داره میپاشه چسکار کنم موندم