۶ پاسخ

خدایاااا من اشکام اومد
چچجوری بگیرم من

نگووووومنم میخوام ازشیربگیرم نمیتونمممم

منم دقیقا تو همین وضعیتم و همش میترسم که کم بیارم خیلی دوران شیرینی بود🥺

ان شاءالله خدا این دوسال شیردهی رو ازت قبول کنه بحق حضرت علی اصغرع عزیزم ❤

😭😭😭😭😭

واقعا برای مادر سخت‌ترین کار همین شیر گرفتنه .خدا به هممون توان بده .مطمئن باش از پسش برمیای

منم دیشب یکم مک زد سریع درآوردم وتاصبح چندین بار بیدارشد و گریه روپام گذاشتم تاخوابید،وهنوزم بدون شیرخوابه،خیلی لحظه سختیه واقعآ

سوال های مرتبط

مامان ستاره 🌟 مامان ستاره 🌟 ۱ سالگی
پارت دو گرفتن از شیر مادر به روش تدریجی
رسیدیم به بخشی ک اون چهار وعده اصلی باید حذف میشد
اول وعده صبح رو حذف کردم تا بیدار میشد میوردمش سر صبحانه و چهارروز اینکارو کردم تا عادت کنه بعد ظهر که از خواب بیدار میشد همینکارو میکردم سریع میوردم عصرونه میدادمش و سرگرمش میکردم کم کم رسیدیم به سخت ترین قسمت ینی خواب ظهر که تمرینی بود برای خواب شب اول چند روز مقاومت کرد ینی مثلا روی تاب میخوابید ولی بیدار میشد و بهونه سینه میگرفت یکم طول کشید تا با موزیک و تاب عادت کرد بدون سینه بخوابه ولی همش ناراحت بود و اخرین وعده شد قبل از خواب شب که چهار شب پیش برای اخرین بار خورد 😭🥺🥺و دیگه شب هاهم عادت کرد رو تاب یا توی بغلمون یا. وی پامون بخوابه😭😭
نمیدونید چقدر اون شب گریه کردم همش داشتم وسوسه میشدم دوباره بهش بدم ولی میدونستم ظلم میشه درحقش🥺🥺🥺خلاصه اینجوری شد که کامل از شیر گرفته شد و من موندم یه دنیا غصه الان هم گاهی بهونه شو میگیره هی بهش میگم تو بزرگ شدی ممه بخوری اوف میشه دردم میاد دیگه بزرگی نباید بخوری بعد میره

و اینجوری شد که بقول دوستی اخرین وظیفه بدنم در مقابل عشقم رو انجام دادم🥲❤️
مامان 🍒حلما🍒 مامان 🍒حلما🍒 ۲ سالگی
سلام سلام🤗

من اومدم با تجربه ی از شیر گرفتن حلما🤭
اول گفتم خیلی گذشته و نگم ولی باز گفتم شاید به درد کسی بخوره☺️

پروسه ی از شیر گرفتن حلما خیلی طولانی بود چون خودم طولش دادم وگرنه حلما واقعا خیلی خوب همکاری کرد
من از بهمن شروع کردم وعده های حلما رو قطع کردم
اولین کاری که کردم نگاه کردم ببینم حلما چند وعده در روز شیر میخوره
دختره من ۵ وعده در روز شیر میخورد من برای شروع اول یکی از وعده های صبحشو قطع کردم
《داخل پرانتز بگم من شیر شب حلما رو از ۶ ماهگی قطع کردم》
بعد ۳ روزیکی از وعده های عصر و قطع کردم یه هفته وقت دادم تا عادت کنه دوباره ۱ وعده ی دیگه به همون روش قطع کردم حلما برای شیر تو تایمی که وعده هاشو قطع میکردم بهونه نمیگرفت پس چیزه خاصی نمیدادم فقط باهاش بازی میکردم و بیرون میرفتیم.
من قبل خواب ظهر و شب به حلما شیر میدادم یعنی عادت داشت با سینه بخوابه،من از اسفند پروسه قطع شیر و عقب انداختم دیدم دخترم همکاری میکنه پس گفتم گناه داره انقد زود بگیرم و گفتم اون دو وعده بمونه،دیگه دنبالش نبودم تا اردیبهشت
اول وعده قبل خواب ظهر و قطع کردم برای خوابوندنش توی تاب ریلکسیش میزاشتمش که بخوابه اینجا هم اذیت نشدم نه من نه حلما یه هفته تایم دادم که به این حالت عادت کنه نمیگم اصلا یادش نمیومد چون موقع خواب شیر میخورد میومد شیر میخواست و منم میخوابوندمش تو تابش چیزی نمیگفت تنها امیدش به شب قبله خوابش بود😂،واسه شبم تو همون تاب میخوابوندمش میخوابیدا ولی چند شبی دنبال شیر بود که باهاش صحبت کردم و قانع شد که شیری دیگه درکار نیست و تمام نه خودم اذیت شدم که شیر تو سینم جمع شه و درد بکشم نه حلما اذیت شد
سوالیم هست در خدمتم💛
مامان محمد مامان محمد ۲ سالگی
تجربه شیرگرفتن از شیر مادر
5آبان تصمیم گرفتم محمدو از شیر بگیرم صبح از خواب بلند شد خواست شیر بخوره گفتم شیر اوف شده (البته فقط یک سینه رو) دستمال کاغذی وچسب زدم گفتم اوخ شده دیگه ونازکن هربار که خواست بخوره گفتم ببین اوخ شده دیگه نخورد تا کلایادش رفت چون یک ماه مونده بود دوسالش بشه عجله نداشتم 10آذر ظهر شیر دادم خوابوندم بعد دستمال کاغذی وچسب زدم به اینیکی سینم، بلند شدنی خواست شیر بخوره گفتم اوخ شده، یکم گریه کرد دیگه خوابش پرید بعدتا شب باهاش بازی کردم یا اصلا ننشستم زمین شیر یادش بیافته، شب گذاشتم رو پاهام یه لالایی اروم باز کردم باز توش گریه کرد و منم همش سوره بروج رو میخوندم براش خوبه برا گرفتن از شیر، نصف شبی که شیر میخواست اون لالایی رو باز میکردم باصدای کم، میزاشتم رو پاهام، روز دوم موقع خوابیدنش گذاشتم روپاهام ولی نصفه بلند شدنی لالایی رو میزاشتم پیشش خوابکی میخوابید، الان دیگه لالایی رو باز میکنم خودش میفهمه وقت خوابشه زود میاد
آنقدر سخت می گرفتم ولی خیلی خوب گرفته شد زیاد گریه نکرد،
البته سوره بروج رو نوشتیم بستم به بلوزش،
مامان آروین👼🏻😍 مامان آروین👼🏻😍 ۲ سالگی
۲دیگه بعد از این شیری که وقتی از خواب بیدار میشد رو حذف کردم و تا از خواب بیدار میشد بلند میشدیم و حواس پرتی و صبحانه و بازی، دیگه خودش انگار متوجه شده بود که شیر نیست و اروین همیشه عادت داشت تا صبحانه اشو میخورد میومد شیر میخورد و این عادت از سرش افتاد و کلا یادش رفت، و بعد رسیدیم به غول یکی مونده به اخر یعنی شیر قبل از خوابیدن که یبار امتحان کردم و اروین رو ۳ ساااعت چرخوندم و اون فقط گریه میکرد و نتونستم اخر و هلاک شد بچم و بهش شیر دادم و خوابید، هنوز نه خودش واسه این قسمت اماده بود و نه من، فهمیدم که من باید خواب عصر رو اول یاد بگیرم بخوابونمش بعد برسم به اون قسمت شب، پس عصرا اهنگ لالایی گذاشتم و تکون و لالایی نمیخوابید و بعدش دیگه فهمیدم اروین اینجوری با تکون دوست نداره بخوابه و میذاشتمش تو بغلم و بدون هیچ تکونی اینقدررر حرف میزنم و از ثانیه ای که از خواب بیدار میشد رو براش تعریف میکردم تا همون لحظه و فهمیدم اروین حرف زدنم رو دوست داره و روز اول ۲ ساعت حرف زدم یه چیزی رو هزاربار تعریف میکردم-