۴ پاسخ

خواب بد دیده حتما
تو خواب و بیداری هذیون گفته

پسر منم همینجوری میکرد نمیدونم دیشب چطوری خابیدم

اره خواب بد میبینن. احتمالا توی روزم خیلی خسته بوده

نمیدونم چشون میشه ولی برای دخترمنم پیش اومده گریه کنه بعضی شبا احساس میکنم خواب بد مبینن

سوال های مرتبط

مامان فندوق مامان فندوق ۴ سالگی
ای خدا🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️😭

صبح مادرشوهرم زنگ زده به شوهرم که امشب میاین خونمون؟ اگه میاین شام بذارم شوهرمم زنگ زد یه من گفت بریم یا نه گفتم خب بریم تا رفتیم دیدم داره سرفه میکنه گفت دکتر بودم گفتم چرا گفت یکم گلوم درد میکنه مال هواست دیدم همه داروهایی که دکتر بهش داده دارو سرماخوردگی بعد قبلش با من دست و روبوسی کرد همشم پسرمو بغل میکرد بوس میکرد خیلی ناراحت شدم چون هروقت مریض میشدن خودش میگفت نیاین بعد ایندفعه اینجوری کرد
منم قبل از اینکه برم خونشون خربزه خوردیم با پسرم همینکه خوردم چون آلرژی شدید دارم گلوم شروع که به خارش و سوزش حالا وقتی از اونجا برگشتیم هی توهم سرماخوردگی دارم به پسرمم قبل خواب گفتم مامان گلوت درد میکنه گفت آره گفتم کجاش دست گذاشت رو گلوش گفت این وسطش حالا نمیدونم واسه خربزه که خوردیم اینجوری شدیم یا از مادرشوهرم گرفتیم😭
من تا رسیدم قرص سرماخوردگی و ویتامین دی خوردم به شوهرمم گفتم ویتامین سی بخره بخورم
پسرمو نمیدونم چیکار کنم😭😔
مامان مامانِ تودلی مامان مامانِ تودلی ۴ سالگی
مامانا چیکار کنم یک هفته اس دخترم رواااانی کرده
خودم دارو اسنترا میخورم
مثلا امروزو بگم صبح بلند شد، بعد گفت موهامو ببند گفتم باشه بعد گفت موهامو بد بستی با داد و گریه گفتم بیا دوباره ببندم بعد میگه نه من نمیخوااام تو نمیبندی بعد خودشوووو میزد و گریه و داد و فریاد خلاصه موهاشو بست و ساعت ۱برقامون رفت گفت ازت ناراحتم تو منو نمیبری پارک گفتم مامان جان گرمه ، بری خون دماغ میشی بعدازظهر میبرم بیرون از اونام هستن ک الکب حرفی نمیزنم واقعا قول بدم انجام میدم ) خلاصه دوباره شروع کرد ن تو منو نمیبری پارک تو الکی میگی دوباااااره گریه دوباره خودشو زدن و جیغ و داد
خلاصه بازم گذشت تاابنکه رفت جلو در با دختر همسایه بازی کنه گفت مامان برم خونه اونا بازی کنم منم گعتم برید بازی کنین منم برم سوپری خوراکی بخرم بیام پیشتون
اونم گفت باشه رفتن و بازی کردن و منم رفتم خوراتی خریدم و بردم دادم یکیشو اون یکیشم دخترم
دوباره دخترم شروع کرد که ن از تو ناراحتم چرا ب اون میدی و دوووووباره جیغ و گریه و مثل لر زبانا که تو مراسماشون مویه میکنن صدرتشو خنج میندازه منم چند روزه انقدر عصبی بودم اخرش از پشتش بشکون گرفتم و اوردمش خونه
واقعا نمیدونم چیکار کنم جدیدا خیلی این حرکتش بیشار،شده
ازمایشم دادیم همش اوکی و مشکلی نداره
و اینکه خودم ادم زود جوشی ام ولی واقعا کنترل میکنم ولی دیگه از صبح ک پا میشه تاااااا شب گریه
واقعا کم میارم واقعا دیگه میشینم گریه میکنم
نمیدونم چیکار کنم
مامان مسیحا👼 مامان مسیحا👼 ۴ سالگی
مهد رفتن بچها پر از چالشه که اصلا فکرشم نمیکردم.
اینکه توی خونه کلی طولش داد و گوش نمیداد و بازیگوشی میکرد بماند، بعد که رفتیم اونجا گفت باید تو حیاط بمونیم منم اصرار نکردم بده داخل. بعد فهمید که تو حیاط چیزی عایدش نمیشه. دیگ گفت بریم داخل اما تو پیشم باش. منم موندم پیشش.
مسئله اصلی اینجاس👈توی مهد راکر داشت، میگفت مامان من از اینا میخوام سوار بشم گفتم برو از بچها بگیر. بچم میرفت ازشون اجازه میگرفت🥺 مسیحا میگفت میدی از اینا سوار بشم؟ اونام میگفتن نه🥺 ولی خب بعدش یه راکر خالی پیدا کرد و سوارشد.
بعد یه چیزایی مث پازل بودن که اسمشو نمیدونم پلاستیکی بودن. بچهای پیش دبستانی داشتن با اونا بازی میکردن که نذاشتن مسیحا بازی کنه. مسیحا گفت مامان بچها میگن تو بلد نیستی، گفتم خودت باید بری بهشون بگی که من بلدم. مسیحا هم رفت بهشون گفت من بلدم بااینا بازی کنم. اما یه پسر بچه دستشو تکون داد (که یعنی برو بابا)
یعنی ببین دلم کباااااااب میشد واس مسیحا....امااااا نباید دخالت میکردم✋️
چون توی این مسیری که بچها وارد اجتماع میشن:
با "نه" مواجه میشن،
با بی احترامی مواجه نیشن.
و این خود بچها هستن که هم باید این چیزا رو تجربه کنن و هم اینکه خودشون بتونن از پس بعضی از مشکلات این چنینی بربیان.
با خودم گفتم الان من برم صحبت کنم با بچه ها، اولا اینکه توی کار مربی دخالت کردم، دوما خواه ناخواه پسر من بااین مسائل باید روبرو بشه.
ولی خب بعدش همه چیز اوکی شد، چون اولش مسیحا تمایل داشت با بچهای پیش دبستانی بازی کنه ولی بعد رفت پیش بچهای مهد و اوضاع اوکی شد.
ولی چقدر سخخخخخت بود که تونستم خودمو کنترل کنم نَرَم به اون بچه یه درس حسابی بدم🤨🤨🤨