۸ پاسخ

میگن دیگه چون منطق ندارن

مردا الکی هیکل گنده کردن و فقط بلدن از بالا به آدم نگاه کنن منم خیلی حرص میخورم از کارای شوهرم همش میگم این بازیو حذف کن نمیخوام بچه همش تو گوشی باشه میگه تو اینطوریش کردی میگم چطور تو نیستی کار به کار گوشی من نداره تو میای یکسره با گوشیه میگه چون از گوشی تو قطع امید کرده تو فرستادیش سمت گوشی من زرنگی، خب آدم عاقل تو هم یکاری کن قطع امید کنه از گوشیت! میدونی چیه حس میکنم همش میخواد خودشوجلو بچه خوب جلوه بده همه کارایی که لج بچه رو در میاره میسپره به من!😒

منم دوتا دختر دارمو شوهرم کمکی که نیس هیچ ،تازه همش بارم رودوشم میزاره خیلی حزص میخورم ولی وقتی به آیدا حرفیا میزنم یا تنبیهش میکنم هیچی نمیگه دخالت نمیکنه

حالا شوهر من همیشه سر غذا،غذای مهراد و میده و لقمه براش میگیره،دستشویی میبره

همه مردا همینن متاسفانه
حرص نخور

شاشپزخونه!!!؟😁

خداخیرت بده شوهر من یبار خواست به بچه یه چیزی یاد بده بدتر گند زد بهش دختر من از دستشویی اومد بود شورت پاش نبود برگشت گفت بابا خصوصی هاتو کسی نباید ببینه فقط مامان بابا ها اجازه دارن بارز شر ماندگی خصوصی های هم ببین یا تاحالا اصلا کمم بهم نکرده خودم مادر بودم دکتر بودم براش مربی مهد بودم براش تا چند وقت پیش هم یه قرون هم برامون خرج نکرد دیگه رفتم ازش شکایت کردم بعد ۴ سال برای بچش آجیل خرید

مردا اصلا فکر نمیکنن که چی باید بگن و همینجور بی فکر از توی دهنشون میندازن بیرون متاسفانه

سوال های مرتبط

مامان هلیا مامان هلیا ۴ سالگی
سلام خانوما من دخترم تولد تاحالا نگرفتم براش کسی و دعوت کنم حتی پدر مادرامون رو



دوست داشتم امسال بگیرم همه رو دعوت کنم چند ماه قبلم برنامه مو گفتم


و مثلا باجاری و خواهرم دربارش حرف میزدیم شوهرم ی روز عصبانی شد ک‌ چخبره همش میگی تولد تولد ی کار میخوای بکنی صد بار دربارش حرف میزنی
منم گفتم من حرف میزنم توام بیا بگو من این بودجه رو دارم حالا چ ده نفر چ پنجاه نفر و من با بودجه تو دعوت میکنم
من همش حرف میزنم تو چیزی نمیگی
بعد گفت من نه پول دارم نه پول میدم نه برام مهمه
منم لج کردم گفتم کاری نمیکنم هرکاری میکنی خودت بکن
(دخترمم ذوق تولدشو داره)
الان پسفردا تولدشه ب دخترم گفتم ب بابا بگو برات تولد میگیره
اونم برگشت گفت مامان میگیره گفتم من کار ندارم تو گفتی کار نکن
دیگه برگشت یکم فحش داد و گفت میخوای منو عصبانی کنی
من نه بلدم نه کاری میکنم

خیلی ناراحت شدم از دستش
اینکه من یکسره تکرار میکردم رفته بود رو مخش اون روز برخورد کرد
از ی طرف دلم میخواد کاری نکنم تا ضایع بشه و ناراحتی دخترمو ببینه آلان کاری کنم میگه این همه من غر زدم و لج کردم الکی بوده همش
از ی طرف میگم اهمیت ندم برم تدارک ببینم
نمیدونم کدومش درسته
مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
امروز اولین روز مهد پسرم بود ، بدون من که نموند من تمام سه ساعت رو کنارش بودم ، بعد خجالت میکشید اصلا حرف نمیزد یا اگر حرف میزد خیلی آروم پیش من حرف میزد که مربیشون اصلا صدای اینو تو این همه بچه نمیشنید ، بعد بچه ها چون این از همه کوچیک تر بود و خجالت میکشید و حرف نمیزد یکیشون که خیلی بی ادب بود هی میگفت من از این خوشم نمیاد پیش من نشینه بقیه هم به تبع اون همین حرف رو زدن ، وای داشتم سکته میکردم همونجا گریه ام ولی خودمو جمع کردم ، نسبت به پارسال که یه بار بردمش اصلا نمیموند میرفت فقط بازی ایندفه مینشست و توجه اش بیشتر بود اما مثلا مربی میگفت رنگ کن رنگ نمیکرد ، از یه طرف از این خوشحالم که اینقد این سه ساعت همکاری کرد و نشست از طرفی از اون حرفای بچه ها به شدت دلم شکسته و آخرشم مربیش گفت پسرت حرف نمیزنه ؟ گفتم حرف میزنه ولی اینجا خجالت میکشه ، اونجا بچه ها رو نگاه میکرد ولی با هیچ کدوم سعی نکرد دوست بچه ولی اومدم خونه با بچه های همسایمون کلی بازی کرد ، خدایا خودت کمکم کن پسرم رو راه بندازم خیلی سخته از طرفی از نطر روحی خودت داغون باشی و کلی دلشوره که یعنی همه چی درست میشه ؟ از طرفی باید محکم پشت بچه ات باشی ...