مامانا چیکار کنم یک هفته اس دخترم رواااانی کرده
خودم دارو اسنترا میخورم
مثلا امروزو بگم صبح بلند شد، بعد گفت موهامو ببند گفتم باشه بعد گفت موهامو بد بستی با داد و گریه گفتم بیا دوباره ببندم بعد میگه نه من نمیخوااام تو نمیبندی بعد خودشوووو میزد و گریه و داد و فریاد خلاصه موهاشو بست و ساعت ۱برقامون رفت گفت ازت ناراحتم تو منو نمیبری پارک گفتم مامان جان گرمه ، بری خون دماغ میشی بعدازظهر میبرم بیرون از اونام هستن ک الکب حرفی نمیزنم واقعا قول بدم انجام میدم ) خلاصه دوباره شروع کرد ن تو منو نمیبری پارک تو الکی میگی دوباااااره گریه دوباره خودشو زدن و جیغ و داد
خلاصه بازم گذشت تاابنکه رفت جلو در با دختر همسایه بازی کنه گفت مامان برم خونه اونا بازی کنم منم گعتم برید بازی کنین منم برم سوپری خوراکی بخرم بیام پیشتون
اونم گفت باشه رفتن و بازی کردن و منم رفتم خوراتی خریدم و بردم دادم یکیشو اون یکیشم دخترم
دوباره دخترم شروع کرد که ن از تو ناراحتم چرا ب اون میدی و دوووووباره جیغ و گریه و مثل لر زبانا که تو مراسماشون مویه میکنن صدرتشو خنج میندازه منم چند روزه انقدر عصبی بودم اخرش از پشتش بشکون گرفتم و اوردمش خونه
واقعا نمیدونم چیکار کنم جدیدا خیلی این حرکتش بیشار،شده
ازمایشم دادیم همش اوکی و مشکلی نداره
و اینکه خودم ادم زود جوشی ام ولی واقعا کنترل میکنم ولی دیگه از صبح ک پا میشه تاااااا شب گریه
واقعا کم میارم واقعا دیگه میشینم گریه میکنم
نمیدونم چیکار کنم

۹ پاسخ

وای بخدا انگار پسر منو گفتی امروز انقدر خودمو زدم خسته شدم

پسرمن فقط واسه خونه دوستش بره اینجوری لج میکنه گریه بعضی وقتا تو خونشون قایم میشه که من نبینمش ببرم خونه یبار چنان زدمش گفتم این دیگه میترسه بازم پرو روز بعدش فرار کرد یواشکی رفت

پسر منم دو هفتست اینجوری شده ،هرچی میخواد بالای بیست بار تکرارش میکنه هرچی هم تایید میکنی مهربونی میکنی بازم تکرار میکنه حرفشو همرو کلافه کرده

دختر من بیشتر نق میزنه البته بخاطر اینه ک حوصلش سرمیره.وگرنه بهانه گیر نیس. بچت تنوع میخاد ک بره پیش یکی دیگه غیرازشما چند ساعت.بچه هاوقتی ازمادرشون دورباشن اونوقت ارومترمیشن

عینه دختر من دیگه کم آوردم

دختر منم همینه بشدتتتت لجباز و غرغرو و بهونه گیر فقط با باباش میسازه منم دیگ خسته شدم کم اوردم

دختر منم همینه ازبس نق میزنه حالم بهم میخوره

خیلی اهمیت میدی واسه گریه کردنش اونم لج می‌کنه دختر من گریه کنه میگم برو تو اتاقت هر چقدر گریه می‌کنی بکن صدات به من نرسه که باهات می‌دونم چکار کنم اینو میگم دیگه خودشو جمع میکنه

****************
براشم وقت میزارم برای بازی هم همینکارو میکنه خلاصه دنبال بهانس ک فقط شروع کنه و گریه کنه
منم دیگه کم اوردم جدبدا از پشتش نیشگون میگیرم و خودمو میزنم بجا اینکه اونو بزنم و گریه میکنم
واقعا دیگه کم اوردم نمیدونم چ کنم دارویی هس من اروووومتر بشم
یا دخترم اینطور نکنه
واقعا روانی شدم

سوال های مرتبط

مامان مسیحا👼 مامان مسیحا👼 ۴ سالگی
مهد رفتن بچها پر از چالشه که اصلا فکرشم نمیکردم.
اینکه توی خونه کلی طولش داد و گوش نمیداد و بازیگوشی میکرد بماند، بعد که رفتیم اونجا گفت باید تو حیاط بمونیم منم اصرار نکردم بده داخل. بعد فهمید که تو حیاط چیزی عایدش نمیشه. دیگ گفت بریم داخل اما تو پیشم باش. منم موندم پیشش.
مسئله اصلی اینجاس👈توی مهد راکر داشت، میگفت مامان من از اینا میخوام سوار بشم گفتم برو از بچها بگیر. بچم میرفت ازشون اجازه میگرفت🥺 مسیحا میگفت میدی از اینا سوار بشم؟ اونام میگفتن نه🥺 ولی خب بعدش یه راکر خالی پیدا کرد و سوارشد.
بعد یه چیزایی مث پازل بودن که اسمشو نمیدونم پلاستیکی بودن. بچهای پیش دبستانی داشتن با اونا بازی میکردن که نذاشتن مسیحا بازی کنه. مسیحا گفت مامان بچها میگن تو بلد نیستی، گفتم خودت باید بری بهشون بگی که من بلدم. مسیحا هم رفت بهشون گفت من بلدم بااینا بازی کنم. اما یه پسر بچه دستشو تکون داد (که یعنی برو بابا)
یعنی ببین دلم کباااااااب میشد واس مسیحا....امااااا نباید دخالت میکردم✋️
چون توی این مسیری که بچها وارد اجتماع میشن:
با "نه" مواجه میشن،
با بی احترامی مواجه نیشن.
و این خود بچها هستن که هم باید این چیزا رو تجربه کنن و هم اینکه خودشون بتونن از پس بعضی از مشکلات این چنینی بربیان.
با خودم گفتم الان من برم صحبت کنم با بچه ها، اولا اینکه توی کار مربی دخالت کردم، دوما خواه ناخواه پسر من بااین مسائل باید روبرو بشه.
ولی خب بعدش همه چیز اوکی شد، چون اولش مسیحا تمایل داشت با بچهای پیش دبستانی بازی کنه ولی بعد رفت پیش بچهای مهد و اوضاع اوکی شد.
ولی چقدر سخخخخخت بود که تونستم خودمو کنترل کنم نَرَم به اون بچه یه درس حسابی بدم🤨🤨🤨